همایش انجمن نجات گیلان با حضور خانواده های چشم انتظار آستانه اشرفیه – قسمت هفتم

صحبت های حمید حاجی پور در همایش حمید حاجی پور که تاکنون سکوت کرده بود و به صحبتهای آقای کشاورز گوش میکرد با علاقه اجازه خواست که درپاسخ به این سوال نکته ای را متذکرشود وضمن توضیحات مفصل از زندگی جدیدش در کنارخانواده اش ضمن سلام وعرض ادب به حضارمحترم افزود: ازاینکه سوال فرمودید که ما درآنجا چه شغلی داشتیم واحیانا چه تخصصی را آموختیم که به درد جامعه بخورد بگذارید که خیلی شفاف به عرض تان برسانم که به غیر از مغزشویی و کنترل ذهن هر آنچیزی را که تحت عنوان تخصص وحرف به ما آموختند بدرد آنها می خورد و صرفا دردستگاه تروریستی واعمال خشونت مورد استفاده قرارمیگرفت.
یعنی مشخصا ازآموزش های صرف نظامی که بگذریم اندک آموزش های آشپزی و یا باغبانی و رانندگی و حتی کامپیوترکه داشتیم تماما در چاچوب بسته اشرف مصرف داشت ودرجامعه هیچ اعتباری ندارد فی المثل خودم راننده خودروهای سبک وسنگین بودم ودرداخل قرارگاه رانندگی میکردم ولیکن وقتی به ایران بازگشتم دیدم بایستی دوباره مطابق با قوانین راهنمایی و رانندگی بین المللی آموزش ببینم تا بتوانم درخیابانهای شهر به رانندگی بپردازم نه اینکه همان تصور را داشته باشم که گویی دارم دربیابانهای عراق و پادگان اشرف رانندگی میکنم که پیروهیچ قانون وقاعده ای نبوده ونیست.
نتیجه اینکه شما خانواده های محترم این تصور را نداشته باشید که فرزندان شما درصورت بازگشت به وطن برای این مملکت وبرای خودشان کارآمد هستند و میتوانند با داشته های سازمانی وبرمبنای آن تخصص شغلی و کار و کسبی داشته باشند نه خیالتان راحت باشد روی گذشته آنها حساب بازنکنید ودرصدد باشید که همه طرف بایستی ازعزیز بازگشتی تان حمایت کنید ودریک کلام زندگی نو و جدیدی را بایستی شروع کنند که به نظرم بهتراست چرا که دردنیای جدید درکنارخانواده میتوان بدون یادآوری خاطرات کشنده اشرف به زندگی پرداخت وبه آرامش رسید. کما اینکه خودم مطلقا دیگربه سازمان ومناسباتش واحیانا تخصصش فکرنمی کنم وتماما درصدد آن هستم که بکلی آنها را فراموش کنم وبا یک روحیه ودید جدید به زندگی نگاه بکنم که ازقضا تاکنون موفق هم بوده ام.
ازفضای خانواده ایرج علیپوردرهمین جلسه خیلی به هم ریختم که چگونه برای بازگشت برادرشان با تمام قوا تلاش میکنند. ماها که ازاسرای جنگی بودیم وبرای سیاهی لشکرجذبمان کرده بودند درحالیکه سازمان به وضوح میدانست اسرای جنگی هیچگونه تطابقی با مناسبات تروریستی ندارند وروزی به هرحال ازصف سازمان جدا خواهند شد وبه جامعه خواهند پیوست. حتی آندسته ازنیروهایی که سازمان برآنها تکیه داشت مثل ایرج علیپوردیگربریده هستند ودنبال فرارازسازمان هستند مشخصا همین ایرج علیپورمدتی مسئول من بود که درفرصت های مناسب بدورازچشم وکنترل سازمان با من محفل میزد که چرا اینجا معطل هستیم وخلاصه با سازمان مشکل جدی داشت انشاء الله بتوانند موانع را یکی پس ازدیگری جهت فرار و یا جدا شدن از سازمان کنار بزنند و به آغوش خانواده هایشان بازگردند.
من هم بازگشتم را مدیون خانواده ام هستم چرا که خانواده ام چند سری به دیدارم آمدند وقیمت بازگشتم را پرداختند.سری اول که مادرم آمد سازمان بشدت مرا تحت مغزشویی قرارداد و میخواست به من القاء کند که مادرپیر و روستایی ام ازعناصراطلاعات است ومشخصا به من گوشزد کرده بودند که چنانچه بخواهم با مادرم به ایران برگردم بلافاصله اعدام خواهم شد که حقیقتا من هم دردنیای مغزشویی وعدم اطلاع ازجامعه ایران باورم شده بود ومردد بودم که چه تصمیمی بگیرم درحالیکه مادرم را بشدت دوست داشتم وطاقت دیدن چشمان اشکبارش را نداشتم ولی تف بر رجوی که با سرنوشت مان بازی کرد تا که بتواند به قدرت برسد.
خوشبختانه سری بعد که برادرم آمد دیگربه مزخرفات سازمان گوش نکردم وبه برادرم قول دادم که دراولین فرصت خودم را به نیروهای عراقی مستقردرپادگان اشرف معرفی بکنم تا ترتیب بازگشتم به نزد خانواده ام داده شود که خدارا شکرهمین طوری هم شد ونزدیک به یک سال است که دارم درآرامش زندگی میکنم.
نکته ای را که میخواستم بدان اشاره کنم اینستکه برادرم دردیداری که با من داشت ازایران برایم مقداری سوغاتی آورد ازجمله گوشت، پسته وبادام آستانه وکلوچه وچای لاهیجان وسوغاتی دیگر. میخواهم ازعمق مغزشویی که شده بودم برایتان بگویم وببینید که سازمان چه تبلیغات سویی علیه ایران که نمی کند. وقتی سوغاتی را دیدم به برادرم گفتم من که میدانم درایران شهروندان توان خوردن گوشت را سالی یکبار ندارند وتومیخواهی با نشان دادن این سوغاتی ها بگویی که درایران فراوانی است ومردم مشکل ندارند درحالیکه سازمان روزانه اخباراقتصادی ومشکلات مردم را به اطلاع ما میرساند وما بروزهستیم!!
که وقتی برادرم فضای مرا دید با تعجب گفت آخرچه کسی گفته که مردم مشکل ندارند ولی اینطورنیست که نتوانند سالی یکبارگوشت بخورند!! وازاینکه دید که خودم خیلی ازحقایق جامعه بدورهستم متاثرشد وبیشترانگیزه گرفت که بتواند مرا کمک کند که ازجهنم رجوی کنده شوم وبه دنیای آزاد برگردم واقعا وقتی هم به ایران آمدم تماما به دروغ های سازمان بیشتر پی بردم و روزی نیست که نه تنها گوشت بلکه ماهی سفید شمال را نوشه جان نکنم.(با خنده)
درهمین فرصت خانواده های حاضر در جلسه از آقای اکبرمحبی خواستند که مقداری ازدستگاه بسته و کنترل شده مناسبات سازمان و خصوصا از زندگی جدیدش پس ازبازگشت به ایران برایشان صحبت بکند. ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل