تشکیلات کنونی فرقه مجاهدین
از سال 71 تا 88 با نگاهی گذرا به نفرات موجود در اردوگاه اشرف و دسته بندی آن ها نسبت به سابقه شان در حرفه ای بودن (یعنی کسانی که بیست و چهار ساعته در اردوگاه مشغول کارشان هستند) و نگاهی به چگونگی پیوستن هر فرد به گروه به خوبی می توان فهمید که قریب به پنجاه درصد نفرات موجود در اردوگاه اشرف از ابتدا دارای یک عقیده ی سیاسی و ایدئولوژی خاصی نبودند. اگر بگوئیم که آن ها خودشان هم به اردوگاه اشرف داوطلبانه رفته اند این حرف هم اشتباه است. حال ببینیم نفراتی را که مد نظر داریم به چه صورت به اشرف آمدند و به چه دلیل در اشرف مانده اند. ابتدا شروع می کنیم از نفرات کم سابقه ای که از سال 79 تا 84 به اشرف آمدند.
اکثر نفراتی که خودم با آن ها صحبت کردم کسانی بودند که از ترکیه، از شهرهای مرزی ترکیه و اغلب توسط ایمیل و تلفن صید شده و به اشرف با هزاران وعده و وعید آورده شده بودند. مثلاً در ترکیه و در ترمینال های اتوبوس، قطار، فرودگاه، اداره جات گذرنامه و پاسپورت نفراتی از طرف این گروه آن جا وجود دارند و به ایرانی هایی که مشکلات پاسپورت یا پول یا مدرک شخصی دارند وعده می دهند که اگر به اشرف بروی همه ی مسئله و مشکلاتشان برای رفتن به خارج از کشور در مدت کوتاهی حل و فصل می شود. اگر آن شخصی که دچار مشکل است سؤال کند شما کی هستید؟ می گویند ما هیئتی برای کمک به ایرانیان هستیم که قصد پناهندگی در اروپا را دارند.
بنابراین به این صورت نفر را به اشرف می آورند و غافل از اینکه در چه دامی افتاده اند. مثال بعدی اردوگاه اسرا است. اسیرانی که به اشرف در سال 68 و 69 آمدند اکثراً برای راحت شدن از فشارهای اردوگاه عراق بود و انگیزه سیاسی در پیوستن بسیار کم بود. کما اینکه دیری نپائید که تعداد زیادی درخواست رفتن به ایران را دادند و پس از مدتی به ایران فرستاده شدند.
دسته بعدی کسانی هستند که سابقه شان بیش تر است بین 15 تا 25 سال، آن ها هم با شیوه هایی در دستگاه تشکیلاتی و استراتژیک و خطی و تاکتیکی گول سرکرده آن ها را می خورند.
حال بنشینیم به بحث فریبکاری، خدعه و نیرنگ: یکی از متداول ترین شیوه ها برای شستن ذهن، مبالغه و بزرگ نمائی بیش از حد از اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی داخل ایران است.
به همین منظور برنامه هایی را در تلویزیونشان پخش می کنند خصوصاً در رابطه با وضعیت دختران و پسران در ایران که این برنامه ها کاملاً حساب شده و ادیت شده است به طوری که ما خودمان درحال تماشای این برنامه ها بودیم بسیار از دیدنشان متأثر می شدیم و فکر می کردیم که طبق گفته رجوی تمام مردم ایران چشـم بـه راه ارتش آزادی اسـت و فکـر می کردیم که نقطه امید مردم ایران اشرف است.
البته که این یک احساس کاذب بود که درون ما هـر بـار بـا دیدن این برنامه ها شکل می گرفت.
نکته بعدی در مورد براندازی دولت ایران بود البته که این وعده سی سال است که در ذهن همه ی اعضای گروه است. اما از سال 82 که شرایط و اوضاع سیاسی در عراق چرخید و صدام سقوط کرد و سیل فشارهای سیاسی و اجتماعی توسط دولت عراق به اردوگاه اشرف مبنی بر اخراجشان از عراق اوج فزاینده ای گرفت، زمان بندی ها برای براندازی در نشست ها و جلسات هربار کم تر می شد. مثلاً برای حفظ تشکیلات و خوش کردن دل اعضاء در ماندن در اشرف در هر جلسه وعده 6 ماه دیگر می دادند و این قدر 6 ماه، 6 ماه گفتند که 4 سال و نیم گذشت.
می گفتند که هم اکنون هدایت تمام فعالیت های سیاسی، اجتماعی در عراق در داخل کشور و در خارج از کشور همه و همه از طرف اشرف است البته که در این موضوع هم یک حقه بازی و سرگرم کردن اعضـای اردوگاه اشـرف در باقی مانـدن در اشـرف است. به همین دلیل اشرف را در ذهن های اعضاء بزرگ می کننـدو اعضـا هـم بـر این باورند که همه مردم ایران چشم امید به آن ها دارند.
در چند سال گذشته یعنی از سال 84 به این طرف یکی از مشکلات سیاسی آن ها با دولت عراق است که می گوید بایستی از عراق خارج شوند ولی سرکردگان آن گروه به هیچ عنوان حاضر به ترک اشرف یا جابجا شدن ولو برای یک متر نیستند. سئوال اساسی این است که چرا؟ و چه مسئله ای دارند که این قدر حاضر به پرداخت بهای گزاف به قیمت جان هر 3408 نفر اعضاء در اردوگاه اشرف می باشند. زیـرا کـه همه ی آن ها می گویند (سرکردگان آن ها می گویند) عاشورا گونه در دفاع و حفظ اشرف می مانیم و کشته می شویم.
اشرف چیست؟ که رجوی حاضر به پرداخت این بها برای آن است و مگر این همان رجوی نیست که در هنگام خلع سلاح گفت: سلاح ها را تحویل دادم که صاحبان سلاح را حفظ کنم و الان این را می گوید یا اشرف یا کشته شدن همه. البته جواب این سئوال بسیار واضح و روشن است و البته که شرایط ماندن در عراق همچون زمان صدام راحت نیست. جواب این است
اگر اشرف جابجا شود و یا اعضای آن گروه به کشور دیگر جابجا شوند، چیزی از تشکیلات باقی نمی ماند و حدود 50 و 60 درصد آن ها رفتن پی زندگی و خانواده شان را در ماندن در یک مسیـر بی هدف و نافرجام را ترجیح می دهند. البته این یک بحث توی هوا نیست و واقعیتی امکان ناپذیر در شرایط عینی و ذهنی تک تک اعضا از یک طرف و یک واقعیت سیاسی از طرف دیگر است. زیرا که هم اکنون به این لحاظ سرکردگان آن ها در یک منگنه سیاسی و بین المللی قراردارند. به عنوان مثال بحث ملاقات خانواده ها با فرزندانشان یا خویشاوندانشان در اشرف بود که یکی از بزرگ ترین و پیچیده ترین معضلات مسئولین اردوگاه است.
همه بحث هایی که در رابطه با انقلاب ایدئولوژیک، براندازی، خودسازی، ترتیب کادرهای همه جانبه و غیره گفته می شود فقط برای مصرف داخلی و ممانعت از خروج کسانی است که جانشان به لبشان رسیده، اعضای اردوگاه در حال پرداخت بهائی هستند که سرکردگان گروه بایستی آن را سال ها قبل می پرداختند.
یکی از مهم ترین عواملی که در روشن گری اعضاء و بیرون کشیدن آن ها از وضعیتی که در آن قرار دارند خانواده ها هستند زیرا که خانواده ها در یک فضای آزاد اگر که چنین فضایی را به وجود بیاورند به تنهائی می توانند با یادآوری خاطرات گذشته و گفتن واقعیت به فرزندانشان پرده ی قطوری را که در طی سالیان روی ذهن ها کشیده شده را ترک زده و پاره کنند.
به عنوان مثال: من بیست سال در این گروه بودم به لحاظ تشکیلاتی و ایدئولوژیکی و سیاسی و خطی آدم ضعیفی نبودم، دارای مسئولیت هایی هم بودم هیچگاه در طول بیست سالی که در آن جا بودم به جز یک سال آخر یعنی سال 88 به آمدن از اردوگاه به ایران یا دیدن خانواده و یا حتی فکر کردن به آن ها مصّر نبودم و چنین چیزی را در ذهن داشتم. اولین جرقه در ذهن و فکر کردن هایم به گذشته و کودکی ام و خانواده ام از لحظه ای شروع شد که در سال 82 خانواده ام به دیدن من در اشرف آمدند. تأثیری که خانواده در ذهن دارد اینست که چشمت به یک سری واقعیت هایی که در نشست های مختلف و در طی چند سال در تو ناپدید شده بود باز می شود و البته که سئوالات و ابهامات و چراها و مگرها و اگر ها و چه وقت ها نسبت به خط و سیاست و ایدئولوژی و مهم تر از همه آن ها نسبت به اشرف و ماندن در اشرف تا بـه کجا؟ بـاز می شـود (شروع می شود) و این یک حالت بسیار ناخوشایند برای مسئولین اردوگاه می باشد و چیزی است که می تواند یک تشکیلات یا جمع چند نفره را به قول خودشان مسموم کرده و از مبارزه ببُراند. به همین دلیل حتی اگر خانواده ای موفق به دیدن فرزندش بشود حتماً یک یا دو مسئول اردوگاه را با او می فرستند و کسی انفرادی و تنهائی نمی تواند نزد خانواده اش برود و مواردش بسیار زیاد است و هم اکنون خانواده ها با همین وضعیت روبرو هستند موفق به دیدار نمی شوند. بنابراین به خوبی مشخص است که دلیل این حجم از بسته بودن راه ورودی هرچیزی به اشرف از جهان خارج برای چیست؟ زیرا اگر اعضاء نباشند همه ی سرمایه ی چند ده ساله ی آن ها فرو می پاشد و جمع اعضاء هست که تشکیلات را به وجود می آورد. حـال ببینیـم در آینـده چـه می شود! چیزی که مهم است اینست که وضعیت کنونی در این گروه به صورت یا مدت زمان طولانی نمی تواند به همین منوال باشد و روزی خواهد رسید که از درون خودشان زیر فشار سئوالات و ابهامات دستگاه تشکیلاتی آن ها فرو خواهد پاشید وبالاخره هر عضو روزی می فهمد که چه کلاهی سرش رفته و فقط اسیر مطامع و تمایلات رجوی بوده و عمری را از دست داده.