اسرای فرقه ی قرون وسطایی رجوی، خواهران و برادران گرفتار در فرهنگ فرقه مرگ خوب است، فقط برای اسرا و اعضاء، نیروها و برده های مظلوم رجوی که در پایان عمر ننگین خود بسر می برد، به قول معروف به آخر خط رسیده، لذا به سیم آخر زده، نمی گذارد خانواده ها با فرزندانشان ملاقات کنند، می ترسد. رجوی خوب می داند که ملاقات و دیدن از حصارهای عینی و ذهنی فرقه پاسداری می کند و اما شما در این میدان هیزم تنور زیاده طلبی، خود بزرگ بینی و خیانت رجوی هستید. جان شما به اندازه ارزنی برای مسعود و مریم ارزش ندارد. می بینید هر وقت عرصه بر آنان تنگ می شود، بنزین و کبریت به اعضاء می دهند تا سریال خودسوزی راه بیندازند، ولی خودشان از این قاعده و قانون معاف هستند، برای همین تا امروز زنده مانده اند، در آشفته بازار غیرمتعارف رجوی، چه بهتر که گوشت های دم توپ، هیزم های معرکه، بازیچه های خسته، همه و همه از خواب تشکیلاتی بیدار شوند، به خود آیند و برای نجات خود و همراهان اقدام کنند. روی سخنم با کلیه فرماندهان در رده های بالای تشکیلات است، می بینم چطور و چگونه کنترل نیروها را در سطح اردوگاه اجرا می کنند، عبور و مرور به ندرت انجام می شود، گویی در شهر ارواح، هیچ جنبنده ای یافت نمی شود، بیچاره آن3400 نفری که آمار حضورشان اعلام شده در کجا هستند؟ در کدام دخمه و زندان به زنجیر کشیده شده اند، چرا در شهرغم زده نشانی از علائم حیات و حرکت و زندگی به چشم نمی خورد، همه خسته و گرفته و گرفتار، رنجور و بیمار وغصه دار، راستی چرا کبوترهایی که به میدان نزدیک خانواده ها می آیند و پر می زنند به هم نزدیک یا همصدا نمی شوند، یعنی وخامت اوضاع تا بدانجا رسیده که محفل گرایی برای مور و ملخ و مرغ و کبوتر و گنجشک ها هم ممنوع شده، بی چاره جانداران از کبوتران تا گیاهان و گربه سانان به فرموده ی خدای فرقه و بانوی اوورنشین حق تجمع دو نفره و ایاب و ذهاب آزاد و محفل گرایی را ندارند، چون از سالها پیش موش ها و گربه های اشرف انقلاب ایدئولوژیک را پشت سر گذاشته و تن به طلاق داده و از همدیگر بیزارند. عجب فرقه ای، حسن صباح کجایی که از ناخدای عجیب و غریب فرقه رجوییه درس بگیری، روزگاری حسن صباح فدائیان مطلق را مقطوع النسل و خواجه می کرد، امروز مسعود رجوی با پیچیده ترین عملیات مهندسی مردان و زنان را از چرخه تولید و تکثیر خارج می کند.
می خواهم به خانواده ها بگویم، در این شهر متروک و محرم، هیج کودکی متولد نمی شود، شهری خالی و عاری از نوزادان شیرخواره، اسباب بازی، گهواره و کودکستان ندارد، دبستان و مدرسه و مرکز آموزشی ندارد، در این زندان که رجوی آن را شهر اشرف می نامد، آموزش انتفاعی وغیرانتفاعی و آزاد وجود ندارد، مهرماه و آغاز سال تحصیلی با شور و شوق بچه ها و دانش آموزان خندان را ندارد. پدران و مادران قدیمی تعریف می کنند که ما در اواخر قرن بیستم به درس و مشق و کتب مشغول بودیم، در این شهر فقط خواندن و نوشتن خاص خواص است، یعنی شاهزادگان بلافصل، رجوی و رجوی ها و سرکرده و سرسپردگان فرقه، بقیه با زغالی در دست راست و سنگی در دست چپ فرهنگ ارتجاعی رجوی را دنبال می کنند. در یک کلام در وصف آموزش و پرورش فرقه رجوی همین بس که وزیر آموزش و پرورش دارد، ولی کلاس و مدرسه و میز و نیمکت و کتاب و دانش آموز ندارد، از طرفی دانشکده تروریستی، آموزش و تجهیز تا پرتاب تروریست به ایران و تهران را دارد. پس جا دارد از طرف مدیر مدرسه ای از ایران در این روزها که فصل امتحان و کارنامه گرفتن دانش آموزان ایران است، کارنامه سی سال رجوی را در دست چپ او قرار دهیم و به خانواده ی مسعود رجوی فرزند حسین متولد طبس اعلام کنیم که نامبرده در سال تحصیلی 89-88 در امتحانات خرداد ماه مردود شده است و چون طی سی سال گذشته نتوانسته است نمره قبولی کسب نماید، از مکتب و مدرسه و عراق اخراج می گردد. امضاءِ – جمعی از خانواده های اسرا که خود را به تروریستکده رجوی رسانده اند. مدیر مدرسه جلال آل احمد