پدرم هشت سال پیش برای زیارت به عراق سفر کرد. دو روز قبل از اینکه از عراق راهی ایران شود با ما تماس گرفت و گفت من دارم به ایران می آیم از آن زمان تا بحال هیچ خبری از پدرم ندارم و ناپدید شد. طی این چند سال از اُرگانهای مختلف کار پدرم را دنبال کردم ولی متاسفانه جواب قانع کننده ای به من داده نشد. و من کاملا از وجود پدرم نا امید شده بودم تا اینکه چند وقت پیش نزدیکان ما به ما خبر دادند که پدرم را در تلویزیون دیده اند در محلی است بنام پادگان اشرف. نامی که تا به حال به گوش من و خانواده ام نخورده. این خبر خوشحال کننده و امیدوارکننده را که نزدیکان به ما در رابطه با پدرم دادند کنجکاو شدم دلم می خواست بدانم که پادگان اشرف چه جور جایی است و هدف آنها چیست. با کمی پرسش و جستجو تا حدودی برایم جا افتاد، که انسانها را با فریب و کلاه برداری به آن پادگان منتقل می کنند و مثل برده از آنها کار می کشند. من از کودکی از محبت پدری بدور بودم وقتی می دیدم پدرها فرزندان خودشان را بغل یا دست آنها را گرفته اند حسرت می خوردم و با خودم می گفتم چرا من مثل آنها نیستم این چه بلایی بود که بر سر من آمد روزهای سختی را بدون داشتن پدر پشت سر گذاشتم آیا رؤسای پادگان اشرف این را درک و فهم می کنند. فکر می کردم که فقط من این درد را دارم با جستجویی که کردم برای من روشن شد که خیلی از دختر و پسرها چندین سال است که از محبت پدر و مادر محروم هستند و درد خودم را با آنها شریک دانستم. واقعا این پادگان اشرف چه جور جایی است که این همه ظلم و ستم در آن صورت می گیرد فرد نمی تواند تماس تلفنی یا نامه برای خانواده اش ارسال کند آیا این جزئی از قوانین حقوق بشر است که من و امثال من بایستی بدون محبت پدری رشد کنیم؟ مجامع بین الملل چرا فکری به حال ما نمی کنند مگر نمی بینند رؤسای پادگان اشرف یک سری انسانها را به بردگی گرفته اند و از آنها دارند کار می کشند و قربانی خودشان می کنند. من تا توان دارم برای آزادی پدرم تلاش می کنم که آن را از اسارتگاه اشرف آزاد کنم و به آغوش گرم خانواده برگردد.