نامه آقای میلاد طوسی بخش به پدر اسیرش در قرارگاه اشرف

سلام بابا
خوبی؟ امیدوارم حالت خوب باشه.
بابا 2 ساله بودم که در جنگ اسیر صدام شدی، چند ماه بعد اسیر مسعود رجوی شدی. بابا قبل از اسیر شدنت کلی خاطره با یه عالمه عکس های قشنگ از خودت برای من و کل خانواده به جای گذاشتی. علاقه و محبت و مهربانی ات به خانواده مان با عکس هایی که گرفتی را از بچگی تا الان با تمام وجودم احساس می کنم. بابا جای خالی ات را همیشه در زندگی ام از بچگی تا الان که بزرگ شدم احساس می کنم و همیشه مثل یک بغض در گلویم حبس شده است. این انتظار دیدنت، آمدنت و بودن وجود گرم و مهربان بابایی مثل تو تا کی می خواهد ادامه داشته باشد. در تمام مراحل زندگی ام کمبود نبودن تو در کنارم با وجود این که زنده ای قلبم را به درد می آورد. من از داشتن بابایی به مهربانی و خوبی تو محروم هستم در حالی که تو زنده ای. بابا آشنایان و دوستانت هر وقت من را می بینند می گویند حیف شد مسعود اسیر شد و آن ها هم جویای این هستند که تو کی می توانی بر گردی. بابا، بزرگ شدن ما را که ندیدی و از لذت بودن در کنار خانواده ات برای 23 سال محروم بودی، نگذار این محرومیت بیشتر ادامه پیدا کند. پیش خانواده ات برگرد و خودت را بیشتر از این از بودن در کنار خانواده محروم نکن و از بودن در کنار خانواده مان لذت ببر. بابا معنی زندگی کردن همینه که متاسفانه از زندگی کردن محروم شدی. بابا، مسعود و مریم رجوی دارند از زندگی خودشان لذت می برند در حالی که به خاطر خواسته های خودشون تو را از ما گرفتند و تو را هم از زندگی کردن محروم کردند. بابا، اسیر خواسته های جاه طللبی مسعود و مریم رجوی شدی. بابا، همیشه دعا می کنم و از خدا می خواهم که در رحمتش را به روی تو و ما باز کند و یک اتفاقی بیفتد تا تو بتوانی پیش ما برگردی. بابا، تمام خاطرات من از تو فقط به عکس هایی که گرفته بودی و حرف های مامان، مهران، فامیل ها وآشنایان محدود است. دلم می خواهد برگردی و خاطرات قشنگ جدیدی بسازی و بیشتر از این ازکمبود نبودن تو در زندگی ام ناراحت نباشم. دلم می خواهد خیلی زود این انتظار که تو کی میایی و کی می توانم تو را از نزدیک ببینم تمام شود. بابا اینجا همه در انتظار آمدنت هستند. بابا عروسی من و مهران با هم تاریخ 29/7/1390 (21/10/2011 میلادی) است. بابا خیلی دوست داشتم عروسیمون باشی و من و مهران را تو لباس دامادی ببینی، آروزی هر پدری که پسرش رو داماد کنه و پسرش را تو لباس دامادی ببینه. حیف حیف حیف دامادی ما را نمی بینی، این همه سال در حسرت دیدنت بودم و هستم. اما خیلی دوست داشتم حداقل عروسی مان باشی. به آرزوم نرسیدم و این غم بزرگی برای من در روز عروسیم. نا امید نمی شوم تا روز های آخر هم منتظرت می مونم که تا اون روز برگردی و روز عروسی ما باشی. در انتظارت هستم بیا.
میلاد طوسی بخش – آمل

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا