* ظاهرا شما یکبار برای دیدن و ملاقات با پدرتان به اشرف رفتید آیا موفق شدید؟
در زمستان 89 به همراه تعدادی از خانواده ها به عراق رفتیم تا با درخواست از مجامع بین المللی و مسئولین سازمان بتوانیم پدرم را ملاقات کنم ولی مسئولین سازمان هرگز اجازه نمی دادند تا پدرم را از پشت سیم های خار دار حتی از فاصله دور ملاقات کنم.
مسئولین سازمان از ترس این که عزیزان ما به فکر خانواده های خودشان بیفتند و دوباره عاطفه های خشکانده آنها را زنده کند و فکری برای فرار کنند هرگز اجازه حتی ملاقات از راه دور را نمی دهند.
– سازمان همیشه از حقوق بشر صحبت می کند و دم از دمکراسی و آزادی می زند مگر من یک انسان نیستم و حق ندارم که حتی یک بار هم شده در تمامی عمر پدرم را ببینم و یا حتی یک بار با او صحبت کنم؟
چطور این افراد می خواهند برای مردم آزادی بیاورند که حتی خود آزاد نیستند با اقوام و فرزند خود در تماس و ارتباط باشند؟
وقتی ما در اطراف اشرف پیام می دادیم نفراتی را می دیدیم که در خود رفته و به فکر فرو می رفتند و وقتی مسئولین بالاتر آنها می آمدند خود را جمع و جور می کردند. اینها یعنی چیه؟ چرا نفرات و از جمله پدرم را به چنین روزی انداختند که اجازه حتی دست تکان دادن به ما را ندارند و یا بایستی با ترس و در خفای مسئولین برایمان دست تکان دهند؟
آنها در چه مناسبات جهنمی هستند؟ چه کسانی بالای این قرارگاه است که این جوری افراد را در منگنه نگه می دارد؟
*آقای آهنگری ظاهرا شما در سال 82 برای ملاقات پدرتان رفتید آیا موفق به دیدار شدید؟
– من اصلا سازمان را نمی شناختم و نمی شناسم ولی شنیدم که می گویند آنها به اصطلاح آزادی خواه هستند.
ولی وقتی در سال 82 برای ملاقات پدرم رفتم با توجه به این که اولین ملاقات فرزند با پدر بعد از 15 سال بود آنها فقط دو ساعت به من اجازه ملاقات دادند آن هم در بین 4 نفر جاسوس و مراقب. آنها در این فاصله کم با بحث های متفرقه تلاش داشتند تا مانع صحبت های من و پدرم شوند. مسئولین سازمان حتی اجازه ندادند تا یک عکس یادگاری از او بگیرم.
این چگونه زندان و اسارت گاهی است که او حتی اجازه دادن یک دست خط را برای یادگاری هم نمی دهد؟
* خانم آهنگری چه قدر امید دارید که پدرتان به نزد شما بیاید؟
– خیلی امید داریم که او بیاید و برای آزادی و نجات او حاضرم تمام زندگی ام را بدهم و هر کاری لازم باشد در همین راستا انجام می دهم.
* آقای آهنگری چه پیامی برای پدرت و دوستان پدرت که اسیر رجوی هستند دارید؟
از همه بچه ها می خواهیم که برگردند به ایران. با چه هدفی سال ها در آنجا ماندند؟
چرا سالها خود را در اشرف زندانی کردند خیلی از دوستان شما در طول سال های گذشته به ایران بازگشتند و دنبال زندگی عادی خود هستند و کسی هم با آنها کاری ندارد.
من به عنوان فرزند عبدالحسین از پدرم می خواهم که برای گرمی زندگی ما و نوه هایش و حتی خودش به خاک وطنش بر گردد و به عنوان فرزندش به او قول می دهم که به جز جوانی او، همه چیز را برای زندگی راحت او در باقی مانده عمرش برایش فراهم کنم.
* بعنوان فرزند یک اسیر که سالها مصیبت دوری پدرتان را کشیدید چه پیامی برای رهبری این فرقه دارید؟
من شاید از مسائل سیاسی زیاد اطلاعی نداشته باشم ولی بعنوان فرزند یک سئوال از رجوی های جنایتکار دارم که بعنوان یک انسان اصلا احساسی نسبت به کسی دارد یا نه. آیا خودش فرزند ندارد که این چنین رابطه با پدر و مادر را سالها قطع کرده است؟
چند سال دیگر ما و امثال ما بایستی منتظر و چشم انتظار پدرمان باشیم.
با به اسارت در آوردن پدرمان و سایرین چه گلی بر سر ملت ایران زده که هنوز هم می خواهد این راه را ادامه دهد.
راستی تا به حال چند پدر مثل پدر مرا کشتید و فرزندان آنها را چشم به راه گذاشتید؟
باید بگویم که ما در دنیا و آخرت هرگز رهایت نمی کنیم و ضمن آرزوی دستگیری و محاکمه در پیشگاه مردم ایران لعنت خدا را برایتان می فرستیم.
پایان