باسلام، من شجاعت علیپور، مادر علیرضا امیری هستم که دارم برات نامه ای مینویسم.
علیرضاجان، پسرم مادرت خیلی دلش می خواد مثل خانواده های دیگه کنار ما باشی. پسرم پدرت، آقای حکمعلی امیری در انتظار دیدار پسرشه، علیرضاجان، پسر عزیزم خیلی خیلی دلمون برات تنگ شده دیگه پیر شدیم. چقدر صبر کنیم، چقدر انتظار دیگه آخه آخرای عمرمونه، 12 سال که کم نیست خسته شدیم.
سلام داداش عزیزم، لیلا امیری هستم. هم خودم، همسرم و پسرم سهیل سلام میرسونه. داداشی امیدوارم هر جای دنیا که هستی در پناه خدا باشی سالم و تندرست باشی، پس آخه کی میای دلمون برات یه ذره شده بیا خوش حالمون کن. داداشی کسی جای تو رو واسه مامان پر نمیکنه، نمی تونیم مامانو ساکت کنیم مامان تورو می خواد. پسرم دیگه خیلی پیر شدم، نمیتونم راه برم تنها امیدم واسه این که یه بار دیگه ببینمت، با یه عالمه امید و آرزو ؛ شهریور 89 اومدم اشرف پسرم 12 روز پشت در، در انتظارت برای این که فقط یکبار ببینمت ناامید برگشتم نتونستم ببینم توی 12 سال چطوری شدی؟ اونجا رو دیدم که کجا زندگی می کنی خیلی پشت نرده ها حسرت کشیدم، پشت بلندگو صدات کردم گریه کردم تو حسرت نگاهت بودم که از پشت نرده ها بیای ببینمت، آخه منم مادرم دل دارم چه گناهی کردم مادر شدم، مادر شدم که انتظار بکشم، چشم به راهت بمونم وقتی نمی تونم پسرمو ببینم هیچ امیدی تو زندگی ندارم پس این غصه ها، دلتنگی ها کی می خواد به پایان برسه. موقعی ای که عمرمون تموم شد چه فایده… از خدا می خوام اگه یه روزی درهای امید به روم باز شد فقط یکبار ببینمت آخه همه چشم اتنظارتند دوستان آشنایان… پسرم اگه بیای همه شاد میشه، خونمون روشن میشه.
پسر عزیزم: چه کنم چاره ندارم که فلک کرده جدا ؛
کدام غنچه ای را بگیرم که دهد بوی تو را
سلام عمو جان ساناز امیدی هستم خودت می دونی وقتی رفتی من 3 سال بیشتر نداشتم الانم دوم دبیرستانم خیلی دلم برات تنگ شده… عموی عزیزم امیدوارم هر جا که هستی همیشه خنده روی صورتت بشینه، خدا سایه بونت باشه، همیشه سالم و سلامت باشی خیلی خیلی دل تنگتیم. هممون منتظرتیم…
عموجان مامان بزرگ که سواد نداره با گریه زاری گفته منم برات نوشتم…
« به امید روزی که غم ها و غصه ها به پایان برسه و شادی و خوشحالی برگرده »