غیر مفید ترین بخش “مذاکرات” برای انحلال کمپ اشرف و اخراج ساکنین آن از عراق همانا ادامه بی نتیجه، کسالت آور و توهم زای مذاکره کنندگان غربی است. آنها هنوز چنین وانمود می کنند که انگار افراد داخل این کمپ بصورتی یکپارچه و هم صدا عمل کرده و هیچ رابطه ای با هیچ بخشی از جهان خارج ندارند و چنین می گویند که انگار آنها حتی حق اظهار نظر در رابطه با رفتاری که با آنها می گردد را هم نباید داشته باشند. و بنا بر این تعریف اولیه، مذکره کنندگان گزارشاتی ارائه می کنند بی محتوی و تحلیل می کنند و توضیح میدهند که حالا “مجاهدین خلق” باید به “نقطه ای جدید” منتقل گردند و مستمرا تکرار می کنند نام محل جدید را. نام “کمپ آزادی” که قبلا اردوگاه نظامی امریکا بوده است.
و البته ادامه می دهند که وقتی این افراد به این نقطه (کمپ سابق امریکاییها) رسیدند باید توسط “کمیساریای سازمان ملل متحد” مصاحبه گردند تا در رابطه با اعطای پناهندگی به آنها تصمیم گرفته شود و البته نمایندگی سازمان ملل (یونامی) هم رفتار دولت عراق را در نگهداری کمپ جدید تحت نظارت خواهد داشت. و در نهایت چنین وانمود می کنند که آینده این افراد از طریق اجرای این پروسه (که با مذاکراتشان شروع می شود) روشن خواهد شد. ولی اگر دقت کنیم، دل خوشی به رسیدن به این هدف تعیین شده در “بهترین صورت تحقق پذیری آن”، به صورتی تبلیغ می گردد که اساسا امکان واقعی همکاری رهبران سازمان در آن منظور نشده است. واضح است که این پیشنهاد “انتقال یکجای ساکنین کمپ” فقط می تواند ابزاری جدید باشد برای کسانی که در محافل غربی با چهره های “بشدت نگران” هر روز ناله ای جدید سر میدهند. یک روز نگرانند که همه ساکنین خودکشی خواهند کرد و در همان روز باز نگرانند که اینها یکجا به ایران تحویل داده شوند و بعد هم همگی درجا بعد از شکنجه های وحشیانه اعدام شوند. روزی دیگر عمیقا نگرانند که “برچسب تروریستی” باعث خواهد شد که اینها اجازه ورود به غرب را نداشته باشند و باز در همان روز نگرانند که اگر اینها پایشان به غرب برسد “تهدیدهای جدی امنیتی” بوجود خواهند آورد. باز واضح است که در یک محاسبه سر انگشتی، همه این “نگرانی ها” را که جمع بزنیم، می بینیم هدف تمامی آنها که به “مذاکرات به رهبری واشنگتن” راه میبرد، چیزی جز این نیست که “چگونه می توانیم بقای سازمان مجاهدین خلق (تروریست های محبوب واشنگتن) را تضمین کنیم” تا “منحل” نشود. اما در پشت پرده این سناریوی غیرواقعی و کوته نظرانه تحت عنوان “قانع کردن مسعود رجوی به انتقال تمامی گروگانها به یک کمپ جدید که دیگر بر آن کنترل مستقیم ندارد” یک نقض فاحش حقوق بشر خوابیده که اگر چه در مقابل چشم های حیرت زده ناظرین هر روز اتفاق می افتد. ولی نقض حقوق بشری است که هیچ کس در غرب خواستار اعتراف به دیدن آن نیست. علت آن هم باز برای همه ناظرین مشخص است. تمرکز و یا اعتراف به ادامه این نقض فاحش حقوق بشری، به یکباره تمامی “مشروعیت” را از “مذاکره” ای که به آن دل بسته اند خواهد گرفت و “مذاکره” کذایی به یکباره “غیرمشروع” می شود. این اعتراف به واقعیتی که جریان دارد تمام پرده ها را کنار می زند و لخت و عریان نشان میدهد که “رجوی نماینده هیچ کس نیست” (که بخواهند با وی “مذاکره” کنند و قضایا را لوث کنند). اعتراف به این واقعیت اعتراف به یک واقعیت بعدی هم هست که نشان میدهد رجوی به زور سه هزار انسان را زندانی و گروگان گرفته و اولیه ترین حقوق انسانی آنها را روزمره نقض می کند و بازاعتراف به این واقعیت اعترافی بر واقعیت بعدی است که تنها راه حل جلوگیری از این وضعیت همانا “دخالت” فعال و “وارد شدن” هر چه سریع تر به داخل این کمپ است. در حال حاضر چیزی حدود چهارصد تن از خانواده های گروگانها در جلوی دروازه های کمپ هستند. آنها با هدف آزاد سازی عزیزانشان و جلوگیری از صدمات بیشتر به آنها خود را به این محل رسانده اند. اینها و تنها اینها هستند که نمایندگان واقعی افراد خانواده های به گروگان گرفته شده خود هستند. چرا صدای این ها هنوز هم شنیده نمی شود؟ چرا سازمانهای بین المللی ترجیح میدهند آنها را اصلا نادیده بگیرند؟ و چرا سعی می کنند علیرغم واقعیت جلوی چشم همه ما، چنین وانمود کنند که انگار این افراد اصلا حق اظهار نظر در مورد “مذاکرات” کذایی و “نتایج مذاکرات” کذایی را هم ندارند؟ هشت سال است که پس از سقوط ولینعمت سابق رجوی، صدام حسین، خانواده ها بعد از خانواده ها سعی کرده اند تا به مینیمم حقوق انسانی خود و جگر گوشگانشان دست یابند. سعی کرده اند با فرزندان و پدران و مادرانشان ملاقات کنند و سعی کرده اند در محیطی خصوصی و خارج از سیطره رجوی و مجاهدین خلق با آنها گفتگویی کوتاه داشته باشند. این خواسته بسا قدیمی تر و بنیادی تر از “بستن کمپ اشرف” است و البته بعد از هر گونه “انتقال کمپ” هم باز بعنوان حقی انسانی و بنیادی تر پابرجا خواهد بود. واقعیت این است که این درخواست هشت ساله انسانی هیچ ربطی به عزم عراق بر بستن این کمپ (و دخالت خارجی برای باقی نگه داشتن آن) تا پایان سال 2011 ندارد ولی باز می بینیم که چگونه طرفهای “مذاکره کننده” ترجیح میدهند تا چنین وانمود کنند که انگار این مسئله اساسا وجود خارجی ندارد. کسی انتظار نداشته که رجوی و رهبران مجاهدین خلق با آغوش باز از خانواده ها استقبال کنند و کسی انتظار نداشته که اربابان بی رحم و موذی مجاهدین خلق احساسی انسانی در قبال درد و رنج بردگان و گلادیاتورهای گرفتار داشته باشند ولی از برخی انتظار بوده و هست. اکنون برای بسیاری شوکه کننده است که می بینند سازمانهای حقوق بشری همچون عفو بین الملل و دیدبان حقوق بشرو کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد حتی یک کلمه در این رابطه به زبان نمی آورند در حالی که روزانه اطلاعیه پشت اطلاعیه صادر می کنند و از عراقی ها میخواهند که مبادا “حقوق بشر ساکنین کمپ” را رعایت نکنید. در این اطلاعیه ها حتی یک کلمه انتقادی خشک و خالی علیه رجوی و رفتارش با خانواده های گرفتاران در کمپ دیده نمی شود و حتی یک کلمه دیده نمی شود که لااقل بگویند فریاد هشت ساله و درخواست به حق آنها را ما هم شنیدیم. یک کلمه بر علیه نقض مستر حقوق بشر توسط رجوی ها در داخل این کمپ شنیده نمی شود و حتی یک بار اقرار به این واقعیت روشن تر از روز که بله صدای شاهدین قدیمی و جدید این افتضاح را همه شنیدند و مدارک ارائه شده را جلوی چشمانمان گرفتند و دیدیم. این مسئولیت بنیادی و مفروض و فوری هر سازمان حقوق بشری است که خود را در این “مذاکرات” بی محتوا و توهم زا سهیم کرده و در بند بند و روز به روز آن با صدای بلند خواستار شود تا رجوی دربهای کمپ اشرف را باز کند و اجازه دهد تا افراد داخل آن با خانواده های خود ارتباط برقرار کنند. راستی چه مانع حقوق بشری، شرعی و یا قانونی وجود دارد که جلوی آنها را گرفته تا چنین نکنند؟
آن سینگلتون