با سلام خدمت برادرم محمد جعفر نجفی
جعفر جان ساعتی که دارم این نامه را می نویسم 12 شب است. ما همگی دور هم جمع شده ایم فقط تنها کسی که جایش خالی است شما هستید البته جای خالی شما غریب به 24 سال است در خانواده ما خالی است در طول این چندین سال بارها به خودمان وعده دادیم که شاید به زودی به نزد ما بر گردی ولی این وعده محقق نشد. حدود 43 سال از زندگی خود را در آن پادگان مخروبه که به جز سختی و بی عاطفگی و دوری از خانواده و بستگان و دوستان به خود ندیده ای، من و مادر و مهین با کلی مشکلات روحی که مادر داشت عازم کشور عراق شدیم که فقط با شما بعد از چندین سال ملاقاتی داشته باشیم. بخصوص مادر وقتی به کشور عراق رسیدیم اشک شوق می ریخت که بعد از چندین سال فرزندم را ملاقات می کنم.
چند روزی که ما در کنار سیاج اشرف بودیم مادر خیلی شما را صدا زد ولی متاسفانه جوابی از شما نگرفت کجاست آن معرفت و انسانیت که دل مادرت را این گونه می شکنی این رسم روزگاری است که رجوی در درون شما حاکم کرده است عاطفه را در درون شما از بین بُرده. هنگام برگشت از کنار سیاج پادگان اشرف مادر همش چشمش به سیاج بود که شاید برای یک لحظه هم که شده شما را ببیند و اشک می ریخت من و مادر و خواهرت مهین از شما دل گیر نیستیم چون می دانیم در پادگان اشرف خانواده برای فرد سم محسوب می شود. و در این رابطه شما را شستشوی مغزی می دهند که نسبت به خانواده خود کینه داشته باشید و به آنها توهین کنید امیدوارم به خود آیی و تصمیم عاقلانه بگیری لااقل ما بقی عمرت را آزاد زندگی کن خانواده شما برای آزادیت از فرقه مخرب نهایت تلاش را می کنند تمام خانواده سلام شما را می رسانند امید واریم که هر چه زودتر به آغوش گرم خانواده برگردی به امید آن روز. ما همچنان چشم انتظار شما هستیم.
برادرت علی نجفی