مصاحبه با آقای عبدالله نیکبخت از بازگشتی های اخیر به ایران – قسمت اول

سوال: ضمن خیرمقدم به جنابعالی بابت مراجعت تان به سرزمین مادری خواهشمندم خودتان را معرفی فرمایید؟
ج: بنده عبدالله نیکبخت متولد تبریز وتحصیلاتم تا سوم نظری میباشد.
سوال: شما درچه سالی از ایران خارج شدید و در چه کشوری اقامت نمودید؟
ج: من نیمه اول فروردین سال 1364 از ایران خارج شده و ابتدا به ترکیه رفتم تا از آن طریق به سوئد و دانمارک عزیمت کنم که موفق نشدم. تنها کشوری که میسر بود آلمان غربی بود که من هم با ویزای آلمان شرقی سابق و ترانزیت از آنجا به آلمان رفتم و اعلام پناهندگی نمودم.
سوال: زمانی که اعلام پناهندگی می نمودید چگونه با سازمان آشنا شدید؟
ج: ابتدا من در کالج برای زبان آلمانی اسم نوشتم. محیط شهری که من بودم طوری بود که از بعد ازظهر شنبه تا ظهر یکشنبه که تعطیلی آنها بود از سوی گروههای سیاسی خارجه نشین میز کتاب و تبلیغات در خیابان برگزار می شد و من بدین طریق با سازمان آشنایی پیدا کرده و به دلیل اینکه اعلام برنامه های سیاسی شان برایم جذابیت ایجاد کرده بود، جذب آنها شدم. از سال 1364 برای آنها در اروپا کمک مالی جمع آوری کردم یعنی در بخش مالی فعالیت نمودم. که این هم در کشور آلمان و هم کشور سویئس بود. هم درس ام را می خواندم و هم برایشان کارمالی میکردم پس از آن برای فعالیت در ارتش مجاهدین به قرارگاه آنها در اشرف رفتم و در این مدت نیز چندین مرتبه به اروپا منتقل شده و مجدداً به اشرف بازگشتم ولی در این زمان من می خواستم از سازمان جدا بشوم ولی فشارهای زندان ابوغریب برای جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق به حدی بود که بعضی از آنها حاضر بودند بنحوی خودشان را بکشند ولی از ادامه زندانی آنها در ابوغریب ممانعت بعمل آید. چون من این شرایط را دیده و شنیدم به جهت نگرانی هایی که برایم بوجود آمد برای دفعه دوم درخواست بازگشت نکنم.
سوال: شما از سال 69 تجربه تشکیلاتی داشتید. آیا درعملیات فروغ جاویدان حضور داشتید؟
ج: عملیات فروغ 3 مرداد اتفاق افتاده بود و من روز 7 مرداد به بغداد رسیدم ودر قسمت پشتیبانی سازماندهی شدم. ودر قسمت کودکستان سابق استقرار داده شده و به اشرف منتقل نکرده بودند. 7 تا 10 روز ما آنجا بودیم. بعدا نفرات حاضر در عملیات فروغ برگشتند. ما را تقسیم کردند و من به محور یک منتقل شدم. متعاقبا نشست های توجیهی مسعود رجوی برای تحلیل شکست عملیات فروغ شروع گردید. روزهای طولانی این بحث ها ادامه داشت. ما را با این نشست ها سرگرم می کردند.
سوال: موقعی که بعد از عملیات فروغ بار اول توانستید به اروپا برگردید دورویی سازمان را چگونه دیدید؟
ج: هرروزی که می گذشت همه این موضوع را می فهمیدند. هرروز نشست جمعبندی برگزار میشد تا انتقادات نفرات در کارجمعی بصورت گنده بزرگنمایی شده و همه نفرات و من دربین آنها سرکوب و روحا اذیت شویم. مدام سعی داشتند من از فضای خارج از کشور بیرون بیایم. من اعتراض کرده و با مسئولان صحبت کردم. آنها میخواستند بمن تلقین کنند تو مشکل زن و زندگی پیدا کرده ای و بلافاصله در روزهای بعدش برایم نشست دیگ یا همان جلسات وحشتناک سرکوب و شکنجه را برگزار می کردند. بعد از صرف شام از ساعت 8 شب این نشست شروع وتا پاسی از شب ادامه می یافت. تا زمانیکه حالت ترس و رعب ایجاد شده در صورت و درون فرد سوژه شده نمی یافتند این نشست را ادامه می دادند. در این نشست ها به آدم تف انداخته و با مشت و لگد می زدند و حرفهای رکیک را می زدند. عربده می کشیدند. من رده تشکیلاتی را داشتم و خودم را با انگیزه می دانستم ولی بخاطر این مخالفت ها در همان رده تشکیلاتی ماندگار شده بودم.
سوال: سازمان در سال 1370 همه نفرات را به اجبار به بحث انقلاب ایدئولوژیک کشاند. این حرف ها بنظرشما چه اهدافی را دنبال می کرد و دستاوردهایش چی بود؟
ج: اصل موضوع سرگرم کردن نفرات شکست خورده عملیات فروغ در تشکیلات بود. و فکر می کردند اگر وضع به همین منوال پیش برود کسی در ارتش مجاهدین باقی نخواهد ماند. و برای اینکه با مکانسیمی بتوانند نفرات تشکیلات را کنترل نمایند. حرفهای انقلاب درون سازمانی را پیش کشیدند. برای هربند این انقلاب ساختگی مدت های مدید نشست برگزار شده و روح و روان نفرات ذایل میشد. روزی برایم نشست خوفناک دیگ را برگزار کردند خانم نسرین پارسیان روکرد بمن و گفت تو آدم خیلی خودخواهی هستی. اینها را درحالی برایم می گفت که با مشت و لگد پذیرایی شده و اساسی تحقیر شده بودم. او ادامه داد تو وقت جمع حاضر در دیگ را گرفته ای که من کم نیاورده و گفتم شما باید از من تشکر کنید او جا خورد و علت را پرسید گفتم این همه آدم بیکارند و سه روز هم این نشست را گذاشته اید حداقل باعث شده اینها سرگرم شوند!!. او خیلی ناراحت شد و گفت تو بدترین حرفها را درقبال انقلاب مریم زدی. خودش را بحالت قهر زد تا چماقداران تشکیلات رجوی بعد از خروج وی از سالن مرا ادب کنند. حال خوشی نداشتم فکر می کردم نمی توانم نفس بکشم و جاهایی از بدنم لمس شده است. و لکنت زبان دارم. آنقدر زجر کشیدم که گفتم کاغذ بیاورید و هرچه می گویید من بنویسم و آن موقع بود که کوتاه آمدند. بمن رهنمود دادند تا بروم و بعد این اتهام های زده شده آنان را اثبات کرده یعنی فکر کنم و فاکت هایی بنویسم که مطابق آن اتهام سازمان مصداق داشته باشد. سه روز مهلت داده شد.
سوال آیا درنشستهای مهوش سپهری شرکت داشتی؟
ج: انقلاب ایدئولوژیک سازمان را بطور مطلق قبول نداشتم. ولی فشار سازمان بحدی بود که کسی جرات عدم تایید آن را نداشت. مثلا زمانی در یکی از نشستهای دیگ برگزار شده برای من مژگان پارسایی روکرد بمن و گفت باید آنقدر این نشستها را برایت برگزارکرده و بهت تکرار کنیم تا تغییر کنی و مثل ما شوی من می گفتم اعتقادی به حرفهای شما ندارم مثلا چرا واقعیت های رفتاری نفرات بعنوان تناقض اگر خوانده میشود تا تکرار نشود پس چرا فردای آنروز تکرار میشود. برایم بخاطر این صحبتها سخت می گرفتند. می گفتند تو آنقدر در دستگاه فکری جنسیت هستی که نمی توانی فاکتهای خودت را بربایی!!. کلا محیط سازمان ترس آور و خسته کننده بود. مثلا روزی در ایام جداشدنم از سازمان مسئول زنی در محوطه قرارگاهمان در کنار مرغداری بسیار کوچک ایجاد شده گفت عجب حیات وحشی بچه ها درست کرده اند و من عصبانی شده و گفتم این که مرغداری است و شما همه چی را وارونه می بینید. همان روز در عملیات جاری او اساسی مرا کوبید و گفت تو به چه حقی چنین تنظیم رابطه ای با من کردی!!.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا