حقایقی در باره جنایات و شکنجه های سران مجاهدین – قسمت دوم

پروسه قسمت ورودی
در قسمت ورودی فردی به نام حسین اهل اصفهان بود که به دلیل عدم پذیرش ایدئولوژی سازمان، مسئولین مجاهدین او را ماهها در قسمت ورودی نگه داشتند و به قسمت پذیرش نمی آوردند. پس از مدتی من از قسمت ورودی و سپس از قسمت پذیرش منتقل شده و به ارتش رفتم. در یکی از روزها طی مراسم جشن در میدان صبحگاه حسین را به همراه چند اخراج شده سازمان زنده دیدم اما پس از آن دیگر اطلاعی از وی نداشتم حتی در هنگام جدایی از سازمان و خروج از اشرف.
باید به موضوع مهمی اشاره کنم نفراتی که چند ماه قبل ازجنگ عراق با امریکا به سازمان وارد شده بودند و در قسمت خروجی و یا ورودی اشرف با سازمان مشکل داشتند و منجر به اخراج آنها شده بود همگی بعد از جنگ در کمپ امریکا مشاهده شدند و زنده بودند آن هم به دلیل اینکه سازمان از امریکا ترس داشت و برای حفظ چهره سیاسی خود با نفرات مسئله دار برخورد دفعی و حذفی نکرده بود اما نفرات مسئله داری که بعد از ورود من به اشرف یعنی سال 1380 وارد قسمت های ورودی و پذیرش اشرف شده و اما ایدئولوژی سازمان را نپذیرفته بودند یا به هر دلیلی نمی خواستند در اشرف بمانند و خواهان خروج از سازمان بودند و به این دلیل به اصطلاح اخراجی بودند من آنها را بعد از جنگ عراق و امریکا در اشرف یا در کمپ امریکا ندیدم از زنده بودن یا مرگ آنها نیز اطلاع دقیقی ندارم. البته مشخص است سازمان در دوران حاکمیت صدام قدرت مانور زیادی علیه نیروهای خود داشت و هر گونه برخورد و رفتاری را با نیروهای مستقر در قرارگاههای عراق حق خود می دانست قطعا فرماندهان مجاهدین نیروهای مسئله دار با سازمان را با زدن انگ و تهمت های گوناگون از بین برده اند. پروسه قسمت اداری
در قسمت اداری که مراحل کاغذ بازی سازمان بود و به خصوص مصاحبه لعیا خیابانی خواهر موسی خیابانی از اعضاء برجسته سازمان با نفرات، شخصی به نام مهدی برائی با نام مستعار برنا که بعدها به همراه سری دوم جدا شدگان سازمان به ایران بازگشت به دلیل کنجکاوی و نگاه کردن به داخل ماشین های قسمت اداری که در حیاط پارک می شد با تاخیر یک هفته ای و پس از ما او را به پذیرش آوردند وقتی از او سوال کردم که چرا به پذیرش دیر منتقل شدی؟ گفت: مرا به ضد اطلاعات بردند و آن قدر سین جین کردند فحش و دشنام دادند و افترا زدند تا اعتراف کنم نفوذی رژیم ایران هستم آن هم به دلیل اینکه به داخل ماشین های پارک شده در حیاط نگاه کرده ام!!
واقعیت این بود که مهدی برائی (برنا) در پذیرش بارها از مسئولین سازمان درخواست تماس با خانواده اش را کرد بر این خواسته خود پافشاری می کرد حتی بارها با التماس از آنها خواست که به تقاضای وی گوش کنند اما فرماندهان سازمان اهمیتی ندادند تا اینکه یک روز فرار کرد و خود را به سیم های خاردار اشرف هم رساند که سربازان صدام او را دستگیر کردند و تحویل سازمان دادند. برنا بعدها تعریف کرد وی را شبانه به قسمت بازجویی بردند مسئولین ضد اطلاعات از سقف آویزانش کردند با مشت و لگد به جانش افتادند از وی خواستند تا اعتراف کند که نفوذی است و علت فرارش از اشرف انتقال اطلاعات مجاهدین به ایران است در صورتی که واقعیت اینگونه نبود برنا به دلیل فشار روحی و روانی که مسئولین سازمان بر وی وارد کرده بودند آشفته حال بود حتی امکان یک تماس چند دقیقه ای با خانواده اش از او سلب شده بود به این خاطر تصمیم به فرار گرفت او یک فرد عادی بود در کشور امارات در یک کافه کار می کرد که رابطین سازمان با وعده اخذ پناهندگی اروپا و زندگی بهتر فریبش داده به عراق فرستادند. بارها فرماندهان سازمان برنا را به دلیل ناسازگاری اش تهدید به جاسوسی کرده به وی می گفتند تحویل استخبارات رژیم صدام می دهند و در زندان مخوف صدام موسوم به ابوغریب مدت هشت سال زندانی خواهد شد. وی به هیچوجه روحیه سیاسی یا مبارزه و نظامی گری نداشت در اشرف نیر دوستی نداشت بشدت تو لاک خودش بود. اما مسئولین احمق و ابله سازمان قصد داشتند از وی که یک فرد بسیار ساده دل و خنثی بود یک عنصر سیاسی، تشکیلاتی و تروریست بسازند.
پروسه پذیرش
در قسمت پذیرش چند بلوچ بودند که رابطین سازمان با فریبکاری و وعده کاریابی از پاکستان به عراق می فرستند در میان آنها فردی به نام عبدالقادر جیلانی بود که در پاکستان کار می کرد وی ابدا فردی سیاسی نبود اهل عیش و نوش و زندگی بود او را به زور و اجبار از قسمت ورودی و اداری به قسمت پذیرش آوردند و سعی داشتند ایدئولوژی سازمان را به وی تحمیل کنند تا دیدگاههای سیاسی سازمان را پذیرفته و خط مشی تروریستی سازمان را تایید کند اما وی هرگز نپذیرفت. پس از 11 ماه که در پذیرش مستقر بودیم به ارتش منتقل شدیم اما جیلانی در همانجا ماند. در قرارگاه 12 یک بار در مراسم صبحگاه او را به همراه چند نفر دیگر به مراسم آوردند متاسفانه بعد از آن روز دیگر از او خبری نبود حتی در کمپ امریکا هم دیده نشد و معلوم نشد که سرانجام چه بلایی به سرش آورده اند؟ البته در کمپ امریکا بین اعضای جدا شده ی سازمان شایع شده بود که فرماندهان مجاهدین او و تعدادی دیگر را تا مرز ایران و لب رودخانه برده و رهایشان می کنند تا به ایران بازگردند در حین حرکت به سوی مرز ایران از پشت آنها را با تیر می زنند و به قتل می رسانند.
ادامه دارد…
ناصر سید بابایی
عضو سابق مجاهدین و ارتش به اصطلاح آزادیبخش

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا