خانواده شعبانی: صدام، پسرم را به رجوی لعنتی فروخت

جویای احوال پدر و مادر پیری شدیم که شنیده بودیم نقاهت داشته و خانه نشین شده اند. به همین مناسبت تصمیم گرفتیم با چند تن از بازگشته ها به دیدار آنها برویم تا شاید مرهم کوچکی بر زخم قلبی آنان باشیم.
آقای غلامعلی شعبانی پدر پیر محسن شعبانی اسیر دست رجوی در عراق، برای استقبال از ما به جلوی درب آمد و مادر محسن با موهای سفید و کمری خمیده بالای پلکان از ما استقبال کرد. این مادر که با دیدن ما اشک در چشمانش حلقه زده بود ما را به داخل خانه دعوت نمود تا شاید با درد و دل کردن با ما کمی از آلام سی ساله خود بکاهد.

هر چند دل شکسته این پدر و مادر پیر که بیش از دو دهه است از دیدن فرزند و جگر گوشه خود توسط صدام دیکتاتورو رجوی پلید محروم گشته اند بسیار درد آلود است اما با این ملاقات کوتاه کمی از آلام آنها کم شد.
خانم شعبانی که انگار حرف دیگری برای گفتن ندارد حرف هایش را با لعنت به رجوی شروع کرد و موضوع اسارت فرزندش را پیش کشید و شرح حال کاملی از چگونگی به اسارت رفتن پسرش در جنگ هشت ساله صدام علیه ایران و سپس اسارت محسن در نزد فرقه رجوی بیان کرد. هرچند این مادر پیرکه تلاش داشت تا گریه های خود را پنهان کند ولی اشک چشمانش نشان از دل شکستگی چند ساله و درد سنگین دوری چندین ساله فرزندش داشت که همه را متاثر نمود. او اصرار داشت تا به حرف هایش ادامه دهد و از ظلم رجوی بر خود و خانواده اش بگوید.
پیرزن آه کشید و گفت: « خدا صدام را لعنت کند. من زحمت کشیدم و پسرم را بزرگ کردم ولی پس از اسارت او در جنگ، صدام، پسرم را به رجوی لعنتی فروخت». او ادامه داد «ای کاش درد ما فقط اسارت او در جنگ بود، رجوی ها به ما اجازه نمی دهند حتی او را ملاقات کنیم و از او خبری داشته باشیم. در سال 1382 وقتی به همراه پدر و برادر محسن برای ملاقت پسرم به قرارگاه اشرف رفتیم، فرماندهان فرقه به ما اجازه ندادن تا پسرمان را ببینیم. آنها سه روز ما را دست به سر کردند و هر بار چیزی به ما می گفتند. یکبار می گفتند که محسن رفته حمام و می آید و بار دیگر بهانه ای دیگر می آوردند تا روز را به شب رساندیم و همین داستان سه روز ادامه داشت و بعد از سه روز به ما گفتند بروید »!

بعد از صحبت های خانم شعبانی، دوستان بازگشته برای التیام درد این خانواده به وضعیت جدید فرقه و اخراج از اشرف اشاره کرده و به آنها امید دادند که در کمپ موقت ترانزیت، دیگر رجوی ها نمی توانند کنترلی مثل اشرف را اعمال نمایند. آنگاه به وضعیت عام بچه ها در تشکیلات و انبوه افراد مسئله دار اشاره نمودند و از خاطرات خود با فرزند این خانواده برای آنها گفتند.
سپس آقای شعبانی اظهار امیدواری کرد که در کمپ موقت ترانزیت موفق به ملاقات با فرزند خود بشود تا آنها بعد از گذشت 24 سال بتوانند فرزندشان را در آغوش بگیرند.
در پایان این دیدار که در فضایی بسیار صمیمی صورت گرفت، همه اعضای خانواده و افراد جدا شده با هم آرزوی آزادی تمام افراد اسیر در اشرف را از خدای قادر نمودند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا