روز سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۱ برابر با ۵ ژوئن ۲۰۱۲،گروه هایی از ایرانیان آزاده با تجمع در مقابل کاخ دادگستری،میدان سن میشل و نقاط دیگری از مرکز پاریس به تظاهرات اعتراضی بر علیه فرقه تروریستی رجوی پرداختند. این تظاهرات که همزمان با بازجویی از مریم رجوی سرکرده سازمان تروریستی مجاهدین در کاخ دادگستری پاریس صورت گرفته بود،مورد استقبال مردم منطقه قرار گرفته و با شعارهای کوبنده همراه با تظاهر کنندگان،خواستار اخراج گروه تروریستی رجوی از فرانسه شدند. آقای محمد حسین سبحانی ضمن شرکت در این حرکت اعتراضی از سخنرانان جلسه بودند و سخنانی در بازخوانی خاطرات مرحوم هادی شمس حائری و مصیبت هایی که او و خانواده اش از فرقه رجوی کشیده بودند، ایراد نمودند که با استقبال حاضران مواجه گردید. *متن سخنرانی آقای محمد حسین سبحانی: هادی عزیز،دوست همه ما بود.و بنظرم تک تک ما به هادی مدیون هستیم.فکر میکنم کاری که امروز انجام دادیم،با این انگیزه و نیت بود که مریم رجوی بعد از ۷،۸سال و پرونده های متوالی که در فرانسه بر علیه اش تشکیل شده بود.چه خوب بود،هادی حضور داشت و ثمره زحمات اش را به چشم می دید.بهر حال تلاشی که امروز تک تک بچه ها انجام دادند رو نثار روح هادی می کنیم.من شخصا دوست داشتم عکس هایی رو برای این روز آماده کنیم و روی پیراهن هایمان بچسبانیم و فرصت نشد. در هر صورت کاری که امروز انجام دادیم و مریم رجوی در دادگاه فرانسه مورد بازپرسی و بازجویی قرار گرفته و اعتراضی که ما کردیم علیه این فرقه و همچنین حمایتی که از دادگستری فرانسه انجام دادیم،برای این بود که پرونده رهبران فرقه مجاهدین پیگیری دقیق تر و بیشتر بشود. اما در مورد هادی عزیز،شاید بعضی از دوستان مطلع نباشند.مرحوم هادی شمس حائری فعالیت های سیاسی خودش رو از دوران دکتر محمد مصدق آغاز کرد.در تظاهرات ۳۰ تیر شرکت داشت و تیر خورد،همان دوران به حزب ملل اسلامی پیوست،دستگیر شد و به زندان رفت.در زندان شاه با مجاهدین آشنا شده و توسط آنان عضو گیری گردید.پس از پیروزی انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷،فعالیت هایش را با سازمان مجاهدین ادامه داده،بعدها به کردستان رفته و در عراق وارد پایگاه های سازمان مجاهدین شد. در مقطع سال ۱۳۷۰،سازمان مجاهدین از روش های مغزشویی و فرقه گرایانه استفاده کرد و بچه های هادی (نصرت و امیر عزیز) رو بین ۱۰ تا ۱۳ ساله بودند از شهر کلن آلمان به عراق برد تا بتونه هادی رو در عراق زمین گیر کند و نگذارد از فرقه جدا شود. البته هادی مقاوم تر از این حرف ها بود.مجاهدین بچه های او را یک بار نزدش بردند تا مانع از فرار یا جدایی هادی شوند.آنجا فضایی که بین هادی و بچه هایش بوجود آمد،در صحبت های خصوصی که با هادی داشتم،همیشه از این رنج می برد.این عذاب وجدان رو داشت که امیر و نصرت نتوانسته باشند نقشه سازمان مجاهدین رو درک کنند.چون با تلقینات مجاهدین بچه هایش این احساس رو پیدا کرده بودند،حالا که از آلمان به عراق برده شده اند و در کنارش هستند،چرا پدرشان می خواهد برود؟!این موضوع مانند یک غده چرکین در درون و قلب هادی عمل می کرد.هیچگاه نشان نمی داد،اما در صحبت های خصوصی این رو بیان می کرد و افسوس می خورد که چنین شرایطی برایش پیش آمده است! دومین ویژه گی هادی این بود که در مقطعی که کسی نبود،صدایی نبود که بیاد و آنچه در درون فرقه می گذشت رو بیان کنه،بعد از اینکه وارد اروپا شد و در کشور هلند اقامت گزید،آمد، ایستاد و با گردنی سرفراز و قلمی روان،تیز و قاطع آنچه درون فرقه مجاهدین می گذشت را با کتاب هایی تحت عنوان “ارتجاع غالب و ارتجاع مغلوب” و “مرداب” و صدها مقاله بر علیه فرقه،تروریسم و خشونت نگاشته، بیان کرد! کاری که هادی در آن دوران کرد باعث شد تابویی که سازمان مجاهدین در نزد افکار عمومی و بویژه در اروپا ساخته بود،بشکند و کارکرد خودش رو از دست بدهد.در همین رابطه فضایی بوجود آمد تا دوستان دیگری مانند آقایان،مهدی خوشحال،کریم حقی و دیگران قدم نهاده و به روشنگری بپردازند.هادی کوه استوار و صف شکنی بود که در مقابل استبداد و فرقه گرایی ایستاد و فعالیت های افشاگرانه اش را گسترش داد. ساعت ۶ صبح روز جمعه گذشته بود که هادی از خواب بیدار می شود و به همسر مهربانش سرکار خانم محبوبه براتی می گوید حالش خوب نیست.می خواستند برایش دکتر بیاورند که البته پزشکان بدلیل گسترش بیماری سختی که داشت مدت ها بود درمان خاص دیگری را نمی توانستند تجویز کنند.اما باز هم او تلاش می کرد.نکته ای را میخواهم بگویم که شاید مورد تعجب شما بشود،شب قبل روزی که جانش را به جان آفرین تسلیم کرد،ایمیل اش رو باز کرده بود و به ایمیل هایش جواب می داد.یادم هست که خانم نسرین ابراهیمی چند روز قبل از آن ایمیلی ارسال کرده بود و با بغضی که در نوشته اش هویدا بود،می گفت نسبت به کمک هایی که هادی برای او انجام داده بود عذاب وجدان دارد و حالا می خواهم با او صحبت کنم،ایمیل بزنم.متاسفانه روزهای آخر هادی بود و او فرصت نکرد … می خواهم بگویم که هادی تا آخرین لحظات کار می کرد و از تلاش باز نمی ایستاد.به یاد بچه هایش بود.به یاد دوستانش بود و آنهایی که از فرقه رجوی جدا شده بودند.تک تک آنها رو برادران،خواهران،دختران و فرزندان خودش می دانست.بویژه در این یک ماه اخیر همیشه منتظر بود. چند هفته پیش با تعدادی از دوستان برای ملاقات هادی رفته و یک دیدار خصوصی با او داشتیم.به هادی گفتم تلفن هایی رو زیر نوشته ات در سایت بگذار تا شاید سازمان مجاهدین و رهبری این فرقه دلش به درد بیاد و اجازه بدهد بچه هایت تلفنی با تو صحبت بکنند.هادی گفت ایده خوبی است.شماره تلفن اش رو گذاشت اما متاسفانه تا لحظه ای که جان در بدن داشت،این شرایط برایش فراهم نشد و با دلی اندوهگین از میان ما رفت! هادی را پس از فوت حدود ۲۴ ساعت در محلی نگهداری می کردند تا دوستانش اگر آمدند مجدد او را حس کنند و …آنروز که در کنار پیکر بیجان اش ایستاده بودم به خودم می گفتم او در خواب است و برایم باور کردنی نبود که هادی رفته است.و کماکان به خودم می گفتم که هنوز مریض و خواب است.اما متاسفانه واقعیتی وجود داشت و از میان ما رفته بود. امیدوارم همیشه بتوانیم تک تک مون یاد و راه هادی رو گرامی بداریم و مطمئن هستم که روح اش شاد خواهد بود برای کاری که تک تک مون امروز انجام دادیم و توانستیم به سهم خودمون فرقه رجوی و مریم رجوی رو در میان افکار عمومی و مقابل کاخ دادگستری فرانسه افشاگری کرده و به محاکمه بکشیم،راضی و خشنود است. در پایان صحبت هایم به دوست عزیزم آقای علیرضا نصراللهی تسلیت می گویم برای از دست دادن پدر بزرگوارشون.امیدوارم غم آخرشان باشد.برای همه بچه ها این مصیبت ها کمتر پیش بیاید.امیدوارم همیشه شادی باشد.برای همه عزیزانی که در این جلسه هستند آرزوی سلامتی دارم و آرزوی موفقیت دارم.ممنونم از اینکه این فرصت رو به من دادید. هادی شمس حائری سفارشی داشت و گفته بود؛” دوست ندارم کسی برایم لباس سیاه بپوشد،حتما لباس های شاد بپوشید!”