مورخ26/2/91 راهی عراق شدم به امید اینکه بتوانم برادرم را ملاقات کنم صبح به مرز رسیدم با کمی تاخیر. از مرز با چند خانواده به سمت پادگان اشرف حرکت کردیم در ماشین نشسته بودم و همش با خودم می گفتم با تحولاتی که در پادگان اشرف بوجود آمده به احتمال زیاد این بار می توانم ملاقاتی با برادرم داشته باشم ما بقی خانواده ها هم همین تصور را داشتند حدودا ظهر بود که به پادگان اشرف رسیدیم پادگان اشرف مساحت آن خیلی کوچک شده بود و از طرفی خیلی هم کثیف مثل محل های متروکه بود معلوم بود که تعداد کمی در پادگان اشرف مستقر هستند من می دانستم که برادرم در اشرف است و هنوز به کمپ موقت منتقل نشده است. مشغول صدا کردن برادرم شدم که شاید خودش را نشان دهد. برای رهبری سازمان و سرانش ماندم چه واژه ای را بکار ببرم یک سری عناصر توجیح شده خود را در پادگان اشرف باقی گذاشته که خانواده ها را لت و پار کنند عناصری که پشت فضای سبز خودشان را مخفی می کنند به محض مشاهده خانواده ها از پشت فضای سبز ظاهر می شوند به خانواده ها و پدر و مادرها با بی رحمی و شقاوت تمام سنگ پرتاب می کنند و فحش می دهند معلوم بود که در این رابطه کاملا توجیح شده بودند من با یکی دو تا از آنها با فاصله صحبت کردم گفتم چرا این کارها را انجام می دهید مگر ما چه بدی به شما کردیم لااقل به ما رحم نمی کنید به این پدر و مادرها رحم کنید حرف گوش نمی کردند فقط سنگ پرتاب می کردند و فحش می دادند. واقعا بایستی به گردن این عناصر قلاده می بستند و با زنجیر آنها را مهار می کردند. تا این حد آدم وحشی من تا بحال ندیده بودم به قول یکی از خانواده ها سگ های روستا هم اینقدر وحشی نیستند اِنها فکر کردند که با فحش دادن و سنگ پرتاب کردن ما از هدفمان کوتاه می آییم ما تا به آخر ایستاده ایم و تا آزادی فرزندانمان کوتاه نخواهیم آمد.