اکنون که سازمان مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی امریکا خارج شده و تک به تک افراد این فرقه توسط امریکا وسازمان ملل ثبت نام شده اند دست سازمان برای از بین بردن معترضین درون سازمانی و سربه نیست کردن این افراد بسته است. هرچند که هنوز هم کسانی هستند که به دلیل اعتراضشان به عملکرد رهبران این فرقه یا مثل احمد رازانی به دار آویخته می شوند، یا مثل یاسر اکبری خودشان را به آتش می کشند و یا مثل بهمن عتیقی و بهروز ثابت هدف گلوله ی دروغین قرار می گیرند و از این افراد مجروح طوری رسیدگی می شود که خونریزی زیادی شده ودرنهایت تلف میشوند.
اما دراینجا می خواهیم به 15 سال عقب تر برگردیم و سری بکشیم به قتل های درون سازمانی و چگونگی توجیه کردن این قتل ها برای سایر افراد!!
قرارگاه همایون دردل فیلق 4 حاشیه ی شهر العماره در جنوب عراق یکی از روزها که به روال هر روز هرکسی سرش به کار خودش بود و درپایان روز طبق روش جاری نشست های روزانه و انتقادی و عملیات جاری برگزار می شد دریکی از همین روزها شخصی به نام حجت عزیزی سوژه ی نشست شد انتقادها به وی حول عدم توجه به حرف فرمانده اش و اینکه کارها را طبق میل خودش انجام می دهد بود حجت را از بدو ورودش به سازمان می شناختم ساکن شهر سنقر از توابع کرمانشاه بود به همراه دوستش بطور غیر قانونی وارد عراق شده بود که طعمه ی افراد سازمان می شود و با وعده های پوشالی وی را فریب داده و به درون مناسبات می کشانند و….
انتقادها به حجت هر روز تکرار می شد و او هم سرهیچ کدام از انتقادات موضع گیری نمی کرد و فقط گوش می کرد و سرش را پایین می انداخت و به قول سازمان و کلمات رایج آنجا حجت مسئله ی روی میز سازمان شده بود مدتی نگذشت که خبریک شلیک خود به خودی در کل مقر و قرارگاه پیچید خبر این بود: " دیشب هنگام گشت اطراف قرارگاه حجت که نفر بی کی سی یا نفر آتش در پشت جیپ بوده خواب رفته و هنگام خواب انگشتش روی ماشه ی سلاحش رفته یک تیرشلیک شده که از زیر گلویش فرق سرش را شکافته وسریع با آمبولانس بردنش اشرف "
همه و کسانی که با این سازمان آشنایی داشته و مناسبات آنرا تجربه کرده اند می دانند که گشت های حفاظتی اطراف قرارگاه ها هرگز اجازه ی مسلح کردن و از ضامن خارج کردن سلاح را نداشته و ندارند حتی نیروها و تیم های عملیاتی تا لحظه ی ورود به مرز ایران نیز اجازه ی این کار را نداشتند. حالا چطور شده بود که حجت عزیزی سلاحش را از ضامن خارج، مسلح وآنرا زیرگلو یش گذاشته و خوابش برده که باعث این حادثه شده را باید از شخص رجوی پرسید. همه یا اکثر افراد حاضر درآن قرارگاه خوب می دانستند که این کار نتیجه ی لج بازی ها و حرف گوش نکردن های حجت در برابر مسئولین سازمان بوده شاید اگر حجت مقداری ملایم ترمی بود و فرمانهای بی چون و چرای مسئولش را کورکورانه پیش می برد اینطور به قتل نمی رسید. کسانی که حجت را از نزدیک دیده بودند و یا با وی سر صحبتی داشتند می دانستند که چه آدم دوست داشتنی و مهربان و ساده ای است وباهمه ی افراد از پیرترین تا جوانترین آنها تنظیم رابطه های دوستانه ای داشت. حدود چهار سالی هم می شد که از وطن و دیارش دورشده بود وبارها درحرفهای معمولی روزانه ای که با هم داشتیم یاد خاطرات گذشته اش آزارش می داد و آرزو می کرد که ای کاش یک بار دیگر می توانست به همان کوچه و محله شان برگردد و سری به بستگانش ونزدیکانش بزند وهربار با حسرت خاطرات گذشته اش را تعریف می کرد. تنها زیر بار حرف زور نمی رفت و فقط یک مقدار کله شق و سربه هوا بود و تنها رویای اروپا رفتن را درسر می پروراند!!
درهمین قرارگاه همایون روز پنج شنبه بود همه ی افراد مشغول انجام سرویس ونظافت تانک ها و خودروهایشان بودند این کار از صبح تا ظهر انجام می شد و معمولا هرماه یک بار بایستی زرهی ها و نفر برها چک درحرکت می شدند هر ماه یک یگان تانک ها و نفربرهایشان را برای چک درحرکت به خارج از پادگان (زمین های داخل فیلق 4) می بردند آن پنج شنبه هم نوبت یگانی بود که فرشاد اخوان راننده ی یکی از نفربرهای آن یگان بود اول صبح بود و یگان مربوطه آماده ی خارج کردن نفر برهایشان برای چک در حرکت می شدند و سایر یگانها نیز بر روی تانک ها و نفربرهایشان مشغول سرویس هفتگی بودند طبق برنامه ریزی مسئولین حاضر درآن جا اولین نفربری که با یستی خارج می شد و مسیر پیست رانندگی را می رفت نفربر فرشاد اخوان بود. (فرشاد اخوان گوران از اسرای جنگی دراردوگاه های عراق بود که سازمان با حیله ودادن وعده های پوشالی وی را نیز مثل سایر افراد به داخل قرارگاه اشرف کشانده بود وی اهل کرمانشاه بود درجه دار نیروی انتظامی (ژاندارمری سابق) بود که درجنگ عراق با ایران اسیر نیروهای عراقی شده بود)
ساعت حدود 10 صبح بود که صدای انفجار مهیبی درنزدیکی قرارگاه به گوش رسید و گرد وخاک زیادی از سمت همان صدای انفجار دیده شد کسی نمی دانست چی شده مدت کوتاهی که گذشت خبر رسید. خبر این بود: نفر بر فرشاد اخوان درمسیر پیست رانندگی روی مین ضد تانک رفته و….
کسی جرات اظهارنظر دراین مورد را نداشت همه می دانستند که این مسیر پاک است چون قبل از آن هم درهفته های قبل زرهی های زیادی این مسیر را رفته بودند درضمن هر پنجشنبه یک اکیپ برای چک مسیر و قبل از خروج زرهی ها این مسیر را بازدید می کرد و بعد از آن بود که به یگانها اجازه ی خروج داده می شد.
برای چک درحرکت بایستی فرمانده ی تانک یا نفر بر هم به همراه سایر خدمه درچک درحرکت حضور می داشتند اما این بار طوری برنامه ریزی شده بود که در نفر بر فرشاد اخوان هیچ کس جز خودش حضور نداشته باشد وخودش هم راننده بود و هم فرمانده مین منفجر شده هم دقیقا جایی کار گذاشته شده بود که وی از همان مسیر می رفت و حتی محل انفجار هم زیر پای راننده بود و انفجار هم طوری رخ داده بود که تمام بدن راننده (فرشاد) براثر انفجار تیکه پاره شده بود و پس از چند دقیقه تمام کرده بود.
بعد ها که نفربر منفجر شده را به قرارگاه برگرداندند افراد برای دیدن صحنه ی انفجار به نفر بر سرکشی می کردند واقعا صحنه ی وحشتناکی بود کف دهلیز دقیقا زیرپای راننده کاملا شکافته شده بود حتی صندلی راننده هم جرخورده و لت و پار بود با دیدن آن صحنه می شد فهمید که فرشاد چه مرگ زجر آور و دلخراشی داشته. فرشاد هم از آن دسته از افراد معترض در درون تشکیلات بود که بارها از طرف مسئولین سازمان مورد سرزنش قرار گرفت و از آنجایی که صحنه های قتل افراد معترض نبایستی مثل هم می بود این بار برای وی دام دیگری پهن کردند و با کاشتن مین برسر راه وی او را از بین بردند.
بعد ها دلیل سازمان از این اقدام هم انگونه توجیه شد که چون گرد و خاک زرهی ها نگهبان های عراقی مستقر دراطراف پادگان همایون را آزار داده است یکی از همان سربازان اقدام به کاشتن مین برسر راه زرهی های سازمان کرده. درصورتی که همه می دانستند که این یک توجیه و بهانه ای بیش نیست واگر سازمان دراین طرح ترور دست نداشت و بی اطلاع بود چرا فرمانده ی مستقیم فرشاد را مثل قبل به همراهش نفرستادند مگر حرکت زرهی بدون حضور فرمانده ی آن زرهی ممنوع نبود و یا چرا اولین نفربری که بایستی به خارج از قرارگاه برای چک درحرکت برود بایستی او باشد ودلایل واضح و روشن دیگری که ثابت می کند این اقدام کار خود سازمان بوده برای سربه نیست کردن افراد معترض در درون تشکیلات.
آلان محمدی هم به شیوه ای دیگر به قتل رسید او که دختری ساده با سن و سال کم واز اروپا با عراق کشانده بودند بدلیل ضدیت های جدی و درخواست های وی برای خروج از سازمان درنهایت سازمان تصمیم گرفت این دخترک نگون بخت را نیز مثل سایر معترضین به قتل برساند به همین منظور وی را درپست نگهبانی اطراف اشرف (برج های نگهبانی) می فرستند و نفر مسئول قتل وی، آلان را به رگبار کلاشینکف می بندد و دردم جان می دهد بعد ها هم گفتند چون به نحوه ی باز وبسته کردن سلاح اشراف نداشته و باعث شلیک خودبخودی شده که تیر به خودش خورده است. درصورتیکه تنظیف سلاح یا سرویس سلاح هنگام نگهبانی درکل اضلاع ممنوع بود و چون تمام برج ها مجهز به سلاح تیربار (بی کی سی) بود ضرورتی نداشت که کسی دست به سلا ح فردی ببرد اینگونه سازمان صدای هر مخالفی را حتی دردرون تشکیلات خفه می کرد و تحمل کوچکترین اعتراض را از جانب حتی افراد خودش هم نداشت.
حالا اشرف بطور کامل تخلیه شده واین خاطرات تلخ و افراد ترورشده توسط فرقه ی رجوی کم کم به فراموشی سپرده می شوند این قتل ها تنها گوشه ای از جنایات و اقدامات ضد انسانی رجوی است که کمتر کسی توانسته این واقعیت ها را درک کند و به قول معروف جهان خبردار نشد که دراین سالیان سکونت درعراق براعضای گرفتار درچنگال رجوی چه گذشت.
حجت ها و فرشادها و آلان ها و خیلی از کسانی که حتی ما و سایرین ندیدند ونشناختند زندگی و عمر وجوانی شان را از آنها گرفتند ومرگی دلخراش را تجربه کردند تا رجوی به اهداف پلید و ضد انسانی خودش دست پیداکند. میبینیم که این استراتژی غلط به بن بست رسید و مثال بارکج است که به منزل نمی رسد.