بیگاری کردن به نام مبارزه سالها با خودم می اندیشیدم که روزی باید خاطراتم را بازگو کنم تا شاید بتوانم با گزارش سرنوشتم دراسارتگاه اشرف به نسل های بعد ازخودم بگویم که کسانی که دم از آزادی و آزادگی سر میدهند، دزدان سرگردنه ای بیش نیستند، که فقط وفقط به فکر قدرت طلبی خویش بوده اند. وهیچ کس دلش برای آزادی وآرمانهای آن نسوخته است. درهمین راستا هم سران فرقه بعد از خلع سلاح توسط امریکا مجبور بودند که به شکلی سر نیروهای منفعل خود را گرم کنند تا از شدت وحدت اعتراضهایی که پیش آمده را بگیرند و به نوعی با پوشش به اصطلاح مبارزه، سرنیروها را شیره بمالند و در همین وضعیت نگه دارند.
دراین رابطه میخواهم خاطره دیگری ازآن دوران را برایتان بازگوکنم. آقای "حفیظ الله نقوی" یکی از فرماندهان فرقه، و ازاهالی جنوب ایران بود.اوآدم بسیار سرسپرده ای برای سران فرقه به شمار میرفت.جثه کوچکی داشت و نسبتا مسن بود وازفاز به اصطلاح سیاسی تاکنون درمناسبات جهنمی فرقه به سرمیبرد، اومدتی را مسئولم بود………………
دریکی ازروزهای گرم تابستان اسارتگاه اشرف، که برای گرفتن دستورصبحگاهی به صف شده بودیم،آقای "ح " در دستور کاری روزانه گفت که: امروز همه نفرات برای کندن محل کابل کشی به زمین روبروی مقر می رویم. با تاسیسات هماهنگی کرده ام و همه برای تحویل گیری بیل و کلنگ و فرقون و دستکش به تاسیسات مراجعه کنید من هم نیم ساعت دیگر با آیفا دنبالتان می آیم تا به زمین برویم.بعد از نیم ساعت که آمد همگی سوار آیفا شدیم و با بیل و کلنگی که تحویل گرفته بودیم به زمین مقابل مقر رفتیم.هرکدام از بچه ها چیزی می گفت. زمین مسطح وبی آب وعلفی بود. تا اینکه آقای "حفیظ الله نقوی " به طرف ما آمد وهمه را صدا زد.گفت ببینید بچه ها ما میخواهیم کابل برق را ازوسط این زمین عبوربدهیم برای همین هم باید کانالی راحفرکنیم تا کابل را از زیرزمین به مقر بعدی وهمین طور به مقرهای بعدی برسانیم.ونفرات هرمقرهم موظف هستند که در محدوده مقرشان حفاری کنند. محدوده حفاری ما همین منطقه است و با دست محدوده ای به طول تقریبا 150متری را نشان داد،که باید به عمق یک مترکنده شود.شروع به کارکردیم.هرکدام ازنفرات ازنقطه ای کارخودرا شروع کردند. بعضی ازنفرات ابتدا کلنگ میزدند و زمین را آماده خاکبرداری میکردند و نفرات دیگرهم با بیل خاکها را کنار می زدند.اینکار با همه سختیهایش تا ساعت 30/12 ظهرادامه داشت.همه ما ازحال رفته بودیم.درپایان کارسوار آیفا شدیم و به طرف مقر حرکت کردیم. بعد ازانجام کارفردی وصرف ناهارراهی آسایشگاه شدیم وازشدت خستگی ندانستم چطورخوابم برد. شب همانروزدرعملیات جاری همه نفرات ازاینکه ازصبح تا ظهرمشغول کندن کانال بودیم به اصطلاح فاکت وتناقض خواندیم.مضمون فاکتها وتناقضات همه افراد این بود که این چه کاری است که ما میکنیم مگرنمی شد ازبیل مکانیکی که دراختیارداشتیم استفاده کنیم تا اینقدربه ما فشاربی مورد نیاید؟؟ بعد ازاینکه همه، فاکتهایمان را خواندیم مسئول نشست که آقای "حفیظ الله نقوی" بود رو به یکایک ما کرد وگفت: ببینید بچه ها شما الان تناقضاتتان را خواندید اما هیچکدام ازشما درجمع بندی و واقعیتهای فاکتهایش این را نخوانده که این کار(حفرکانال) نیزبخشی ازمبارزه ومقاومت ما علیه رژیم است.او با شیادی خاص خودشان سعی داشت که اینکاررا به نوعی مبارزه جلوه دهد تا جلوی اعتراض نفرات را گرفته باشد. آنشب به هرحال گذشت. صبح روز بعد بازهم در دستور روزانه ادامه حفاری کانال آمده بود.بازروز از نو روزی از نو. وبازخسته وکوفته به مقربرگشتیم وبازتکرارمکررات ونشستهای خسته کننده عملیات جاری.حفاری کانال تقریبا یک هفته به طول انجامید وبعد ازیک هفته مبارزه بی امان علیه رژیم(تعریف بیگاری ازقول رجویها) توانستیم یک روزجمعه را استراحت کنیم. همه به دردهای مختلف مفاصل دچارشده بودیم.
فکرمیکردیم بعد ازیک هفته بیگاری دیگرراحت شدیم.اما شنبه روزاول هفته بعد دردستورکار روزانه بازآقای "نقوی" گفت که کلیه نفرات باید به محل حفاری کانال برویم با تمامی تجهیزات (منظورش بیل وکلنگ و…) بود.همه با نگاههای عجیب وغریب به همدیگرنگاه میکردیم. بالاخره با همه تناقضی که داشتیم به طرف زمین روبروی مقر رفتیم. خانم بتول رجایی (گوربه گورشده) را آنجا دیدیم. به محض دیدن ما به طرفمان آمد وسراغ مسئولمان راگرفت که سریعا خودش را به اوبرساند. آقای "ح" هم به سرعت خودش را به بتول رجایی رساند.ما هم منتظرماندیم ببینیم نتیجه این بگومگو چه میشود.وچه خاکی باید برسرمان بریزیم. بعد ازچند دقیقه که صحبت اینها طول کشید خانم بتول رجایی سوارجیپش شد ورفت وآقای "نقوی" به طرفمان آمد وگفت:خب بچه ها، ما باید این کانال را ازمسیردیگری حفرمیکردیم. برای همین هم قبل ازآن باید این کانالی را که کنده بودید ابتدا پرکنید بعد سریع برویم سروقت محل بعدی که تا ظهر باید کاررا به نقطه قابل قبولی برسانیم.
هنوزحرف آقای "نقوی" تمام نشده بود که صدای بچه ها یکی یکی به صورت غرولند شنیده شد. این چه کاریه؟مگرازاول مسیرحفرکانال را برایمان مشخص نکرده بودند؟ اینهمه دوباره کاری برای چه؟ مگرما افغانی هستیم که باید این قدر کار کنیم؟ تا اینکه یکی ازبچه ها گفت،واقعا راست ودرست گفته اند که درمجاهدین یکی کانال حفرمیکند ودیگری آنرا پرمیکند.وهمه زدیم زیرخنده. این حرف زیاد به مزاج آقای "ح" خوش نیامد.وبا عصبانیت گفت،این حرف رژیم است.هرکسی این حرف را زده دارد کاررژیم را درمناسبات ما پیش می برد وکاریک پاسداراست.
دیگرکسی حرفی نزد وبه ناچارمشغول پرکردن همان چاله هایی شدیم که تا یک هفته برای کندنش به دردهای مختلف کمری دچارشده بودیم وانرژی صرف کرده بودیم.
به همین دلیل است که اکثریت قریب به اتفاق نفرات اسارتگاه اشرف از دردهای مختلف کمر و ستون فقرات و سردردهای میگرنی و بیماریهای مختلف گوارشی رنج می برند. بیگاری گرفتن ازنیروها دراسارتگاه اشرف سیستماتیک است و هرگونه صدای اعتراضی را با مارک رژیمی و نفوذی بودن فرد معترض، مسکوت و زیرآب میکردند. برای همین درمناسبات ضدانسانی فرقه و با استفاده از مکانیزمهای شستشوی مغزی وسلب هویت افراد، ترس ناخودآگاه وغیرارادی، تبدیل به یکی ازخصوصیات فردی مان شده بود.درواقع دریک پروسه طولانی تمامی تمایلات فردی وخواسته هایمان را ازما سلب میکردند وبه ما یک هویت کاذب می دادند. به عبارت دیگرمارا درطی پروسه ای تبدیل به یک روبات کرده بودند که جز به کار و مسئولیت به چیز دیگری فکرنمی کردیم. ترفندها و شگردهای فرقه هم دراین رابطه، سوءاستفاده هرچه بیشتراز زمان و انرژی و لحظات افراد، و خسته کردن حداکثرآنان، تا توان وفرصت فکرکردن به چیزی دیگری را نداشته باشند.و فقط به پیشبرد برنامه واهداف سران تشکیلات فرقه به چیزی نیاندیشند. بیهوده وقت تلف کردن دربیگاری های مستمر و نشست های تشکیلاتی خسته کننده،به نام عشق به میهن ومبارزه برای آزادی،درمناسبات فرقه رجوی تبدیل به یک ارزش شده است.هدف آنها هم جلوگیری ازموج اعتراضات فزون یافته علیه عمکردهای فرقه می باشد.اکنون موضوع بیهوده بودن و وقت تلف کردن درمناسبات فرقه به معضلی بزرگ برای سران فرقه تبدیل شده است.
یوسف