باید دید هدف کتاب "زنان علیه بنیادگرایی "که اخیرا مریم رجوی آن را منتشر ساخته است چیست؟
واقعیت این است که از سال 64 که مسعود رجوی مریم را به عنوان هم ردیف معرفی کرد وضعیت زنان و بالطبع رابطه زن و مرد در فرقه دگرگون شد. دگرگونی که همواره به صورت غالبتر کردن هر چه بیشتر زنان ولو به طور صوری بر مردان خودش را نشان میداد. در این رابطه انبوهی از مسئولین مرد تشکیلات به یکباره تبدیل به نفرات عادی در فرقه گشته و تحت مسئولین سابق بالای سر آن ها قرار گرفتند. طوری که مسئول سابق مجبور بود هر روز گزارش کارش را به تحت مسئول سابقش بدهد.
بحث طلاقها هم از این جا ناشی شد که مبادا رابطه و مهر و عاطفهای که قبلا بین زن و شوهرها بود باعث و مانعی برای تصمیمگیری زنان شود. گفتن این مطالب ساده است ولی انجام و پیاده کردن آن از آنجا که کاملاً با انسانها سر و کار داشت و نه اشیاء بیجان، در مثل مانند کن فیکون کردن دنیا میماند که در آن دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و هیچ قانون اخلاقی، شرعی و انسانی دیگر کارکرد سابق خودش را ندارد و بایستی مجدداً در نظام جدید برایش تعریفی دیگر و اصلاحشده پیدا کرد. چرا که رسم و آداب زندگی سابق ریشهای به عمق تاریخ در انسان داشت. بدیهی است اصلی که در بشر به صورت ذاتی و نهادین درآمده است امکان ندارد با صحبت و موعظه و گریه و زاری برطرف شود. لذا موضوعی است که همچنان حل نشده باقی میماند.
مسعود رجوی که پایهگذار این فکر بود به قول خودش سازمان را از آبشار به پایین انداخت. شاید همه در ابتدا موضوع آزادی زن را واقعا شعاری مترقی میدیدند و به نوعی خواهان تحقق بخشیدن به آن بودند. ولی به تدریج روشن شد که اصل ماجرا در کنار و یا در پشت موضوع زن، خود مسعود است که میخواهد رهبری و قدرتش را بیدغدغهتر اعمال کند و هیچکس هم جیکی نزند. اگر قبلا یک دفتر سیاسی در راس فرقه عمل میکرد و تصمیم میگرفت و تمام نفرات از جمله مسعود هم مجبور بودند به طور مساوی نظرات بقیه همقطارانش را بشنوند، دیگر الان فاصله مسعود با بقیه آن قدر زیاد شده است که آن دفتر سیاسی و کمیته مرکزی دیگر موضوعیتی پیدا نمیکنند و راهی جز انحلال برای شان باقی نماند. یعنی شکل دموکراسی و جمعی رهبری قبلی تبدیل به شکلی کاملا فردی و یک جانبه گردید. به این ترتیب به تدریج نیروهای فرقه شروع به ریزش کردند و هر چه موضوع و اصل طرح آزادی زن بیشتر جا میافتاد، تعداد بیشتری از نیروها ریزش میکردند. چرا که انگیزه آن ها در سازمان قدیم تبدیل به یاس و دلسردی در فرقه جدید شده بود. قدرت دادن به زنان در فرقه به جایی رسید که دیگر مسئول بالای مردی در دستگاه باقی نماند. و به اصطلاح تمام تصمیمگیریها زیر نظر مسعود و توسط مسئولین زن اعمال میگردید.
ولی رجوی انگار که با مردان فرقه پدرکشتگی داشته باشد حاضر نبود حتی در ذهن مردانش هم حضور زنان را تحمل کند و برای همین بندهای انقلاب را به راه انداخت. بندهایی که ماموریتشان دور کردن تدریجی تام و تمام زن از ذهن شان بود. لطمات روحی و عصبی و فشارهایی که در این رابطه بر مردان فرقه آمد قابل توصیف نیست. فقط باید اذعان کرد که در مقابل مردان اگر چه زنان مسئولیت بیشتری مییافتند ولی ما به ازای آن باید خود را بیشتر و بیشتر وابسته به مسعود میکردند. این شرط ارتقایشان بود. مشروط شدن، دلبستهتر شدن و عاشقتر شدن به همهچیز فرقه یعنی مسعود بود و در این راه هم مریم نقش بازکننده مسیر را برای آن ها بازی میکرد. و شاید علت اصلی تمام عزت و احترامی که مسعود برای مریم هم قائل میشود همین اقدامات مریم در نزدیکتر کردن و مشروطتر کردن افراد سازمان به یک نفر یعنی خودش باشد. طوری که مسعود همواره میگوید اگر مریم نبود، اگر این انقلاب ایدئولوژیک نبود دیگر هیچی باقی نمانده بود. به هر حال ادامه این نزدیک شدن زنان به مسعود دیگر از بعد عاطفی و روحی فراتر رفت طوری که به گفته جداشدهها موضوع به ازدواج تمام زنانی که قابلیت این پیوند را داشته باشند با شخص مسعود ختم شد. موضوعی که دیگر شاید قلم از نوشتنش ناتوان باشد ولی موضوعی است حیثیتی و ناموسی که فقط مردم باید روزی خودشان جواب مسعود را کف دستش بگذارند.
از آن جا که موضوع ستم مضاعف به زنان در طول تاریخ را نمیتوان انکار کرد. پاسخگویی به این ستم و دادن حق واقعی زنان و مکانیزمهای عملی آن کاری است که از عهده هر کسی بر نمیآید. ولی کارهایی که مسعود کرده و فشارهایی که بر زنان و مردان برای پیش بردن این هدف وارد آورده است، هیچ گروه، شخصیت و حتی شهروندی چه ایرانی و چه غیرایرانی قابل قبول ندانسته و از آن به زشتی یاد کرده و شدیداً آنرا تقبیح میکنند.
چیزی که در درون فرقه آزادی زن و احقاق حقوق زن تلقی میشود در جهان واقعی به معنای استثمار کامل زن توسط یک نفر و به نوعی عین بنیادگرایی تلقی میشود. چرا که شاخص بنیادگرایی ظلم به زن و نفی حقوق واقعی او است. بنابراین باید رجوی قبل از این که بخواهد مقوله احقاق حقوق زنان در ایران و جهان را حل کند ابتدا به وضعیت زنان و مردان در خود فرقه جواب دهد.
رجوی آیا بهتر نبود که قبل از نوشتن این کتاب به انبوهی سوالها و اشکالاتی که از جانب جداشدهها مرتب مطرح میشود پاسخ میداد. و یا حداقل بخشی از کتاب خود را به آن ها اختصاص میدهد. سوالاتی از این قبیل که:
چرا رابطه افراد با پدر و مادر و اقوام شان باید قطع شده و برقراری رابطه با آن ها خیانت تلقی گردد؟
چرا با زنانی که خواهان جدایی میشدند به شدت برخورد و مانع خروج آن ها به هر ترتیبی میشدند؟
چرا از زنان خواسته میشد شدیدترین موضع گیریها را علیه والدین خود کنند؟
چرا هیچ یک از افراد حق اظهار نظر نداشتند و در نشستها مرتب به آن ها توهین میشد؟
چرا به زنان گفته میشد که شما از خود هویتی ندارید و هر چه دارید نه از خود بلکه از مسعود است؟
و اما در پایان، این سوال نیز پیش میآید که چرا کتاب به زبان فرانسه و نه به زبان فارسی برای ایرانیان خارج از کشور منتشر شد، نکند مطالبی دارد که موجب واکنش تند ایرانیان خارج کشور نسبت به آن میگردد. به هر حال زن، زن است چه ایرانی باشد چه خارجی. عدم چاپ فارسی این کتاب جز برانگیختن شک و شبهه و بدبینی نسبت به محتوای آن حاصلی نخواهد داشت.
جمیل بصام