مسعود رجوی و سایر سران مجاهدین خلق در یک رقابت و کشاکش نفس گیر قرارگاه اشرف کانون ایدئولوژیک و استراتژیک مجاهدین خلق را برای همیشه از دست دادند. در واقع باخت استراتژیک مجاهدین پیامد و نتیجه سالها تلاش خستگی ناپذیر خانواده ها در طی هشت سال به خصوص از زمستان ۱۳۸۸ به بعد مبنی بر اصرار به ملاقات و تماس با بستگان و فرزندانشان در قرارگاه اشرف بود. پیامد حضور خانواده ها در قرارگاه اشرف به شکلی مداوم و مستمر و فشار بر سران مجاهدین به جهت پاسخگویی به خواسته ها، مطالبات مشروع و قانونی خانواده ها تاثیر بسزایی بر شرایط و متغیر های سیاسی منطقه و سمت و سوی فعالیت های نهادهای بین المللی حقوق بشر همچون کمیساریای عالی امور پناهندگان و سازمان ملل در رابطه با امور مجاهدین در عراق داشت.
سران مجاهدین خلق حضور خانواده ها درعراق و پیام رسانی و اطلاع رسانی از سوی آنان از طریق بلندگوها را به مثابه سم مهلکی می پنداشتند. آنان بشدت به فعالیت پرداختند تا این حضور را کمرنگ و صدای بلندگوها را خاموش کنند اما علیرغم همه تلاش های سازمان یافته و لابی گری گسترده در کشورهای اروپایی، امریکا و کانادا موفق نشدند حریف خانواده های نیروهای مستقر در قرارگاه اشرف شوند.
سران مجاهدین می دانستند و آگاه بودند پیام خانواده ها که از طریق بلندگوها در فضای اشرف برای مدت دو سال طنین انداخته است از حصارهای ذهنی و دیوار آهنین مجاهدین نفوذ کرده و بر ذهنیت جمعی و شاید مایوس و ناامید افراد قرارگاه اشرف بشدت تاثیرگذار خواهد بود. صدایی که از بلندگوها شبانه روز شنیده می شد بار احساسی و عاطفی بسیاری داشت این معنا در فرهنگ جمعی ایرانیان مفهوم عمیق و قابل فهمی دارد. سران مجاهدین نیز به این نکته مهم پی برده بودند.
شاید از زمانی که عناصر کلیدی و تصمیم گیرنده مجاهدین متوجه این حقیقت شدند که خاموش کردن صدای بلندگوها امکانپذیر نخواهد بود، قرارگاه اشرف دیگر به مثابه ظرف ایدئولوژیک و استراتژیک برای آنان محسوب نشد و از وضعیت کانونی خارج گردید. آنها در چنین شرایط گیج و مبهوت کننده تنها به یک نکته فکر می کردند که بار عاطفی و احساسی پیام خانواده ها و امکان طرح مسئله و پرسش از سوی خانواده ها نقش مخرب و ویرانگری بر افراد مستقر در قرارگاه اشرف خواهد گذاشت پس به یک نتیجه مشخص رسیدند که برای فرار از تاثیر گسترده و همه جانبه پیام خانواده ها هر چه سریعتر و به گمان خود در یک شرایط برد ـ برد، به خواسته دولت عراق و سایر نهادهای بین المللی همچون سازمان ملل متحد و نیز پیام دولتمردان امریکا مبنی بر خروج از قرارگاه اشرف که سالها طرح شده بود تن داده و رهسپار کمپ موقت ترانزیت (لیبرتی) شوند.
جمعبندی رویدادهای آن روزها و تحولات پر شتاب بویژه پس از حضور مستمر خانواده ها در درب ورودی اشرف این معنا را به ذهن متبادر می کند که اولویت اصلی و فوری مسعود رجوی و سایر سران مجاهدین در آن مقطع، گسست جریان آزاد اطلاع رسانی و جلوگیری از انتقال پیام خانواده ها به افراد مستقر در اشرف بود. پس در اولویت استراتژیک مجاهدین جابجایی مهمی روی داد. انتقال افراد و نیروها به جایی و مکانی که صدا و پیام خانواده ها که حامل بار احساسی و عاطفی شدید و بشدت تاثیر گذار بود برای همیشه خاموش گردد و امکان طرح چنین سناریویی هرگز میسر نگردد.
حال کمپ لیبرتی پس از دو سال شاهد و نظاره گر فرار و ریزش وسیع نیروها است. بیش از صد نفر پس از انتقال افراد از قرارگاه اشرف به کمپ لیبرتی از مجاهدین جدا شده و یا از آنجا فرار کرده اند. قرائن و شواهد حاکی از احتمال جدایی و فرار تعداد زیاد دیگری نیز می باشد. سران مجاهدین اما در چنین وضعیت بحرانی و تنگنای اجتناب ناپذیری که بدان دچار شده اند سعی کرده اند با تنگ کردن فضا و بستن روزنه های فرار و ترتیب دادن نشست های اجباری جمعی و طولانی در یک روند سیستماتیک و با برنامه ریزی های متعدد، مانع از سست شدن چفت و بست تشکیلاتی گردند.
اما در عرصه سیاسی مجاهدین هنوز کور سوی امیدی به فروپاشی نظام سیاسی حاکم بر عراق داشتند. اینکه شاید منطقه متشنج شده و هجوم به ایران به دلیل بن بست در پرونده اتمی ایران آغاز گردد و در این میان نگاه قدرت های بیگانه و جهانی چون امریکا به مجاهدین خواهد بود و در چنین شرایط تنش زا و بحرانی دیگر بار مجاهدین امکان تنفس، سازمان یافتگی و تسلیح دوباره را خواهند داشت.
به دلایلی که ذکر شد سران مجاهدین سعی بر به دست آوردن زمان و فرصت به بهانه های گوناگون داشتند آنان بر خلاف تعهداتی که به دولت عراق، سازمان ملل متحد و دولت امریکا داده بودند نه تنها از لیبرتی خارج نمی شدند بلکه شعار تاکتیکی بازگشت به اشرف را سر دادند تا بدین طریق زمان بخرند و فرصت های جدیدی بدست آورند. بدین منظور دست به تلاش های تبلیغی و سیاسی گسترده ای نیز زدند که چندان نتیجه مشخصی نگرفتند. سران مجاهدین و بویژه مسعود رجوی همچنانکه در تعداد زیادی از مقاله ها و دست نوشته های قبلی بدان اشاره کرده ام متاسفانه دچار توهم کودکانه ای در تحلیل و تشخیص مسائل و رویدادها شده اند. آنان بر این گمان هستند که دولتمردان امریکا به مجاهدین به مثابه یک متحد استراتژیک در تنش های رویاروی با ایران نگاه خواهند کرد در حالی که سیاستمداران و هژمونی حاکم بر امریکا از مجاهدین خلق یک تحلیل مشخص، عمیق و چند بعدی دارند. در پارادایم تفکر سیاسی دولتمردان امریکایی مجاهدین بنا به ساخت ایدئولوژیک و سیاسی گروه همواره یک تهدید بالقوه بشمار می آیند و اصولا دنیای ذهنی و روانی مجاهدین با اندامواره فکری و روانی دولتمردان امریکا متفاوت و در بسیاری از موارد متضاد است. اما تحولات تاریخی و سیاسی نیم قرن اخیر نشان داده است که سیاستمداران امریکایی چه جمهوریخواه و چه دموکرات بسیار هوشمندانه عمل می کنند آنان شاگردان زیرک و هوشیار مکتب پراگماتیسم هستند آنان بشدت فرصت طلبند و از جریان های سیاسی ریز و درشت منطقه خاورمیانه با هر سنخ و رنگی که باشند حتی متضاد و یا دشمن در مسیر رسیدن به اهداف سیاسی خود بیشترین استفاده را می کنند و اصولا دولتمردان امریکایی به مفهوم ” تاریخ مصرف ” عناصر و جریان های سیاسی باور عمیق دارند. پس هرگز مجاهدین خلق در معادلات سیاسی منطقه ای وقتی پای منافع و اهداف استراتژیک امریکا مطرح می شود به دلیل وزن بسیار ناچیز سیاسی و تشکیلاتی که دارند، جدی قلمداد نمی شوند و به بازی گرفته نخواهند شد.
متاسفانه مسعود رجوی به دلیل دچار شدن به بیماری خودشیفتگی (دکتر سعید شاملو پدر روانشناسی بالینی ایران معتقد است که رایج ترین بیماری اختلال شخصیت در ایران، اختلال شخصیت خود شیفته است) از فهم و درک واقعیت های سیاسی ناتوان و عاجز است.
حال سران مجاهدین خلق از سوی خانواده ها، دولت عراق، کمیساریای عالی امور پناهندگان، نماینده دبیر کل سازمان ملل متحد آقای مارتین کوبلر و دولت امریکا تحت فشار هستند تا به تعهدات خود پایبند باشند و هر چه سریعتر خاک عراق را تحت نظارت یونامی ترک کنند.
خبرگزاری های جهانی و بی بی سی فارسی در ۲۱ اسفند ۱۳۹۱ خبری را مخابره کردند مبنی بر اینکه دولت آلبانی به ۲۱۰ تن از مجاهدین پناهندگی می دهد و چند روز بعد نیز دولت آلمان از آمادگی خود برای پذیرش ۱۰۰ نفر از مجاهدین خبر داد اما سران مجاهدین سعی کردند مانع انتقال افراد از کمپ لیبرتی شوند چرا که به خوبی فهمیده اند اگر به دلیل تاثیر پیام خانواده ها وادار و ناگزیر شدند علیرغم میل باطنی و شعارهای پر طمطراق اشرف را ترک کرده و به لیبرتی پناه بیاورند، ترک عراق و پخش شدن نیروها و کادرهای تشکیلاتی در کشورهای متعدد اروپایی یعنی تنفس هوای تازه، که پیامدی جز جدایی و ریزش نیروهای مجاهدین را نخواهد داشت. حال لیبرتی نیز جای مطلوبی برای ایجاد ساختار و مناسبات فرقه گرایانه نیست و اصولا در عصر انفجار اطلاعات و جریان آزاد اطلاع رسانی نمی توان به تکنیک ها و شیوه های فرقه گرایانه بسنده نمود و به بقاء و حفظ تشکیلات فکر کرد.
انتقال ۱۴ تن از اعضای مجاهدین به کشور آلبانی در چند روز پیش در واقع استارت و نقطه آغاز از هم گسیختگی تشکیلات مجاهدین خلق است که بیش از نیم قرن سعی داشت به شکلی تحمیلی در دنیای مدرن خود را بازتولید کند غافل از اینکه در ” عصر تحولات دموکراتیک ” و ” عقلانیت انتقادی ” امکان حیات و بقاء فرقه ها و گروههای تمامیت خواه و ایدئولوژیک که بر این باورند ” این است و جز این نیست ” وجود ندارد.
آرش رضایی