فرزانه میدانشاهی اهل شیراز است و تا زمان جنگ نیروهای اتئلاف با عراق یعنی ۲۰۰۳ مسئولیت جدی در سازمان نداشت. پس از جنگ به عنوان معاون یکی از مراکز نظامی انتخاب شد و تدریجا به سمت فرمانده یک مرکز نظامی مردان رسید. در سالهای اخیر سپس به سمت فرمانده سه مرکز نظامی مردان ارتقا پیدا کرده بود.
(ازسال۱۳۸۷ نیروهای عراقی مسئولیت پادگان اشرف را به عهده گرفته بودند و تا آن زمان که امریکایی ها در کمپ اشرف بودند صدها نیروی آمریکایی در داخل کمپ در تردد بودند ولی سران سازمان به عراقی ها اجازه ورود به کمپ را نمی دادند.) دراثر لجبازی سران سازمان و ادامه فشار و ترس از فرار نفرات، تشکیلات نمی خواست نیروهای عراق در کمپ باشند. لذا حدود دو هفته بود که دولت عراق فراخوان داده بود که ما می خواهیم یک ایستگاه پلیس تنها با دو ماشین و ۱۴ نفر در قسمت مشروع آب (یکی از خیابان های کمپ)داشته باشیم و هنگامی که با مخالفت سازمان مواجه شد تصمیم گرفتند که بطور نظامی اقدام نمایند. در آن زمان حمله عراقی ها به کمپ اشرف در ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ فرزانه میدانشاهی هنوز فرمانده اف ام یک بود (اصطلاح سازمانی متشکل از حدود ۱۵۰ نفر) مسئولیت وی در ضلع شرق پادگان اشرف بود. اف ام تحت فرماندهی او می بایست که جلوی ورود نیروهای عراقی به پادگان اشرف را بگیرد. نیروهای عراقی مجهز به سلاح و ادوات مهندسی قصد باز کردن حصار و سیم خاردار اطراف پادگان را داشتند؛ فرزانه فرمان داد که جهت ممانعت از این کار نفرات برای جلوگیری از ورود نیروهای عراقی و باز کردن درب فنس ها در جلوی درب تجمع کرده و با نیروی انسانی و با دست خالی آنجا را سد کنند! او حتی بطور احمقانه ای فرمان داد که نفرات به آن طرف درب و به سمت نیروهای عراقی حمله کنند.
نتیجه این بود که امیر خیری که از درب بیرون رفته بود مورد تهاجم قرار گرفته و به دلیل ضربه مغزی بعدا جان سپرد. سیاوش نظام الملکی که در جا توسط گلوله کشته شد و نزدیک به ۶۰ مجروح دیگر که می خواستند با نیروی انسانی! جلوی ورود عراقی ها را بگیرند… برجای گذاشت.
البته تنها پس از چند دقیقه نیروهای عراقی حصار را شکافته و به داخل پادگان وارد شدند.!
در ۱۹ فرودین سال ۱۳۹۰ در حمله دوم نیروهای عراقی، فرزانه میدانشاهی که مسئول اف ام ۱۵ بود جزو پر تلفات ترین اف ام ها بود تعداد کشته ها و مجروحین اف ام وی به حدی بود که همه نفرات باقی مانده در اف ام۱۵ عزیزی و دوستی را یا از دست داده بودند یا مشغول پرستاری یا مداوای جراحات وی بودند در یک کلمه همگی دچارشوک بودند. از آن جمله بهروز ثابت را بایستی نام برد که بسیار مظلومانه جان خود را از دست داد(او نفر ناراضی تشکیلات بود و از ناحیه پا مجروح شده بود و تنها به علت عدم رسیدگی به وی جان سپرد).. و بسیاری دیگر …
در حالیکه در صحنه جنگ عراقی ها سه بار هشدار داده بودند که از خیابان ۱۰۰ عبور نکنید و آنها همه مسلح بودند فرزانه فریاد می زد که بروید جلو و گلوله ها مشقی است!! و همه را به سمت نیروهای عراقی تهییج می کرده و از این کار دست بردار نبود. نتیجه اینکه بسیاری از نفرات مرکزش را به کشتن داد. در حالیکه خودش صدها متر عقب تر از ترس جانش پناه گرفته بود.
نتیجه این شد که با به کشتن دادن چندین نفر به مسئولیت بالاتر ارتقا پیدا کرده و فرمانده سه اف ام شد.
هنگام ورود به کمپ لیبرتی فرزانه میدانشاهی به عنوان یکی از مسئولین در سری های اول عازم لیبرتی شد.و پس از رسیدن سایر اکیپ ها مجددا در مسئولیت اف (فرمانده سه اف ام)قرار گرفت و تا زمان ترک لیبرتی به آلبانی در همین مسئولیت بود.
به طور خیلی مختصر اگر وی را به عنوان فردی جاه طلب و خود خواه معرفی کنیم و فحاشی و بددهنی را به آن بیافزاییم هیچ حرف گزاف نگفته ایم.دارای خصوصیات فردی زشت و خودخواهانه ای است که که همه زیر دستان را اعم از زن و مرد به این فکر وا می داشت که چگونه وی را تحمل کنند و یا اصلا مخاطب وی نشوند.هنگام فحاشی به زنان زیر دست خودش (یعنی ستاد خودش که اصلا کوتاهی نمیکرد و حتی جلوی سایر مردان)هر آنچه که شایسته خودش بود را نثار آنان می کرد و آنان هم مجبور بودند گوش کنند و حرف نزنند چون اجبار تشکیلاتی بود. بطور مشخص وقتی که در جلسه ای یکی از زنان ستادش برای پیشبرد کاری پیشنهادی داد او با صدای بلند به وی گفت خفه شو مگر من به تو اجازه صحبت دادم. مجدد همین فرد پیشنهاد دیگری داد به وی گفت یا خفه خون بگیر یا از اتاق بیرونت می کنم و یادداشتی هم به او داد که پیشاپیش مشخص بود که فحش های رکیک دیگری را که نمی توانست جلو مردان بگوید کتبا به او گفته است.
در تمامی جلسات که با مثلا برادران مجاهد برگزار می کرد در بدو ورود جمله تکراری خودش را بیان می کرد که داخل اتاق بو می دهد و اصلا همه برادران بو می دهند. که فن را روشن کنید و پنجره را هم باز کنید و ….
او آنقدر دچار خود پرستی بود که دستور داده بود که از صندلی و یا میزی که برای جلسه استفاده می کرد کسی استفاده نکند و سر این موضوع به نفرات انتقاد می کرد. و این کارها و اعمال مشابه دیگر تنها جهت متمایز کردن خودش بود.
حتی این تنظیمات خود پرستانه در برنامه غذایی آن اف ام هم بارز بود و سلیقه غذایی خود را اعمال میکرد که موجبات تمسخر و مزاح بود که نفرات با خنده می گفتند “خواهر فرزانه گفته غذای شیرازی کلم پلو درست کنین”
در جلساتی که نفرات اعمال انجام شده توسط شخص فرزانه را تعریف می کردند به شدت لذت می برد مثلا اینکه با یکی از مردان دعوایی کرده و یا حرفی زده که فرد ترسیده یا جا زده از لذت بخش ترین لحظات وی بود و مستمر درهر مناسبتی می خواست در یک جمعی مجددا همان ها تکرار شود.و برای بقیه هم تعریف شود.و خودش می گفت که فلان خاطره را تعریف کن.
او می خواست خود را به عنوان کسی که با مردان دعوا و بلند صحبت می کند جا بیندازد و برایش یک امتیاز به حساب می آمد. نه اینکه مدیریت و برنامه ریزی داشته باشد… درحالیکه به کوچکترین مسائل ومشکلات صنفی و اداری نفرات بی توجه بود.
با این مختصر شاید بتوان کمی بهتر چهره واقعی او را بشناسید. کسی که او را برای بازهم اسیر کردن نفرات در آلبانی به آنجا اعزام کرده اند که دوباره تور تشکیلات مخوف را بیندازد و شاید بازهم هنر به کشتن دادن نفرات را در صحنه ای دیگر اجرا نماید. او برای گرم کردن بازار ویلپنت سراغ جداشدگان از مجاهدین رفته و برای آنان برای شرکت در ضیافتی به همین مناسبت یکی از هتل های تیرانا در کشور آلبانی را اجاره می کند و همگی ۷۱ نفر اعزام شده را به آن ضیافت فرا می خواند که در مجموع ۱۱ نفر در مراسم آنان شرکت می کنند و باقی نفرات کوچکترین اهمیتی به آن نمی دهند. او حتی از ترسش بدون نزدیک شدن به نفرات از پنجره یکی از اتاق ها و بطور مضحکی از نفرات درخواست و دعوت می کرده که در آن برنامه شرکت کنند. او همچنان حق آزادی و جدا شدن نفرات را زیر پا گذاشته و اصرار دارد آنها را مجددا به اعمال تشکیلاتی بکشاند
این است درس روزگار و عبرت تاریخ که چگونه فرزانه میدانشاهی طی چند روز که به آلبانی می رسد اینقدر مهربان میشود …
(در تشکیلات سازمان رسم بود که هر زمان مریم قجرعضدانلو مراسمی در خارج داشت همه اعضا در کمپ اشرف و یا هر کشور دیگری بودند را ساعتها قبل از مراسم و در حین مراسم بطور خسته کننده ای جمع نموده و بایستی ساعت ها برای وی کف زده و شعار می دادند و کسی حق ترک این برنامه را نداشت)