سرمایه گذاری برنقاط مشترک و آگاهی از اختلافات فرهنگی، مناسبترین راه جهت پرهیز از روشهای خشونت آمیز می باشد. احساس” در خانه خود بودن” اولین و بهترین محرک برای پیشرفتهای فرهنگی-اجتماعی درهر مکانی می باشد.
مسعود جابانی ۵۸ ساله در حال حاضر مشاور و مربی آسیب های روحی – روانی و ارتباطات بین فرهنگی می باشد.
او قبل از انقلاب اسلامی با شاه به مبارزه برخواست و مانند بسیاری دیگر از مردم ایران از آیت اله خمینی حمایت کرد ولی پس از مدتی روش و منش آنها با ایده آل های او سازگار نشدند و او وارد مبارزات مردمی برای کسب آزادی و عدالت اجتماعی گردید. جابانی در آن زمان در استخدام آموزش و پرورش بود او در آنزمان احساس کرد که دیگر نمی تواند با معیارهای دولتی با هدف اسلامی کردن همه نهادهای اجتماعی به کارش ادامه بدهد.
او در سال ۱۹۸۲ به مجاهدین خلق گروهی که مسلحانه علیه رژیم ایران می جنگیدند، پیوست. چند سال بعد سه تن از برادرانش که عضو مجاهدین بودند دستگیر شده و پس از مدت کوتاهی اعدام شدند. پس از آن او مجبور به ترک کشورش شد و به پاکستان فرار کرد. از آن طریق توسط فرقه مجاهدین وارد عراق شده و سالها با احساس انتقامی که در وجودش موج می زده به همراه مجاهدین با رژیم ایران می جنگیده است.
همسر و فرزندش هم در این سالها در عراق به او می پیوندند. در این سالها او در درگیری های مختلف بارها مجروح می شود که یکبار آن براثر اصابت گلوله بشدت زخمی شده و در بیمارستان بمدت سه ماه بستری می گردد.
اینبار گلوله ایکه می خواست اورا به هلاکت برساند باعث نجات او می شود. زیرا در مدت سه ماهی که در بیمارستان بستری بوده است برای اولین بار فرصتی پیدا میکند تا در مورد فعالیت هائیکه در آنجا انجام میداده فکرکند. تا آن زمان فرقه ای که در آن سالها به اسارت ذهنی درآمده بوده به او فرصت فکر کردن نمی داده است. زیرا در بسیاری از موارد فکرکردن بیشتر به طرح سئوال می انجامید. سئوالاتی که فرقه از جوابگوئی به آن عاجز بوده است.
در آن زمان او احساس می کرد که جنگ، جنگ قدرت است و فرقه در درون مناسبات خویش حق و حقوق اعضا خویش را زیر پا می گذارد. آنها چگونه می خواهند منادی آزادی و دمکراسی در ایران فردا باشند؟
پس از خروج از بیمارستان مطمئن شد که جای او دیگر آنجا نیست. نامه استعفائی نوشت و به فرمانده بخش خویش داد. او آن روز را هرگز فراموش نخواهد کرد. فرمانده اورا در دفتر خویش فراخواند و برایش آیه ای از قرآن را خواند. در آن آیه آمده بود که ” ای کسانیکه پشت به انقلاب و مبارزه می کنید جای شما در قعر جهنم خواهد بود”
او در آنروز با چشمانی اشکبار از اتاق فرمانده خارج شد ولی او دیگر تصمیمش را برای خروج از مناسبات فرقه گرفته بود. پس از آن او به پاکستان برگشت و سپس بعنوان پناهنده سیاسی به هلند دعوت شد.
در سالهای اولی که او در هلند ساکن شده بود، زندگی برایش بسیار سخت و طاقت فرسا بود. حکم پرنده ای را پیدا کرده بود که قدرت پروازش را از دست داده باشد. انگار چیزی را گم کرده بود. ولی پس از مدتی خودش را پیدا کرد و پس از مدتی به تدریس زبان فارسی در مراکز آموزشی هلند پرداخت او همزمان به پناهندگان کمک می کرد تا آنان بهتر بتوانند خودشان را با شرایط کشور میزبان تطبیق داده و راه زندگیشان را پیدا کنند.
او تجارب خویش را در دو کتاب روانشناسی خشونت و ترور به زبان فارسی و فرقه به زبان هلندی به چاپ رساند.پس از آن انجمن های پیام و رهائی را که فعالیت های فرهنگی- اجتماعی را سازمان می دادند به ثبت رسانید. در سال ۲۰۰۶ به دلیل این فعالیت ها از طرف ملکه هلند به دریافت نشان سلطنتی مفتخر گردید که توسط مراسمی به او اهدا گردید.
در سال ۲۰۰۹ انجمن خویش را که او در آن بعنوان مشاور و مربی آسیب های روحی – روانی و همچنین متخصص در زمینه فرقه شناسی بوده است به ثبت رسانید.
او یکی از رموز موفقیت خودش را پرهیز از دامن زدن به اختلافات بین فرهنگی و سرمایه گذاری بر روی نقاط مشترک می داند و ارتباطات و تماس و تبادل نظر را بعنوان بهترین راه حل برای نزدیکی و تفاهم با دگر اندیشان می داند.
برگردان مسعود جابانی ـ هلند