گفتگوی خانم معینی با انجمن زنان – قسمت پنجم

مرا به صورت شاهد نظر حلال بود که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم

دو چشم در سر هر کس نهاده‌اند ولی تو نقش بینی و من نقشبند می ‌نگرم

وقتی به قرارگاه آمدم چند ماه بعد از عملیات فروغ جاویدان بود تقریبا همه کسانی که مثل من مجروح بودند به قرارگاه برگشتند.

در ستادها و محورها هر روز نشست بود، تا آن زمان هنوز آمار واقعی کشته ها اعلام نشده بود و فقط از کسانی که آورده بودند و در مزار کربلا به خاک سپرده بودند خبر داشتیم.

من در نشست جمع بندی اول که یکی دو هفته بعد از عملیات فروغ توسط رجوی برگزار شد حضور نداشتم بعلت اینکه مجروح شدید بودم، اما باید نوار ویدئوئی ضبط شده آن را حتما می دیدم و به اصطلاح ذهنم را برای نشستهای بعدی آماده می کردم.

همچنین نشستهائی را فرمانده لشگر ما برای آماده سازی ما برای نشست رهبری برگزار می کرد، همانجا بود که نامه ای برای ما خواند و گفت این نامه از ایران آمده است و پدری نوشته که بعد از عملیات از آنجا رد می شده و اجساد کشته ها و لاشه های ماشینها و ادوات ما را دیده است و گفته که گوئی صحنه عاشورا را دیدم و قلبم همانجا جا مانده بود.

در یک نشست دیگر نامه ای که گفته شد از یک سرباز است و بهمراه یک عکس که گفته شد عکس طاهره طلوع بیدختی(فرمانده سارا) که از صخره بصورت وارونه آویزان شده بود و خنجری در قلبش فرو شده بود.

رجوی می گفت که ما آنها را رها می کردیم اما آنها به خواهران ما تجاوز می کردند و حتی به رحمهای خواهران ما شلیک کردند.

او فریاد می زد که ایران فقط یک ارتش دارد آنهم ما هستیم و هر کی می خواهد زنده بماند باید به ما بپیوندد اگر نه دشمن است و باید از سر راه برداشته بشود.

هدف این بود که مسئله داری بچه ها بعد از آن عملیات اشتباه اینطوری توجیه بشود و در دل ما کینه ای عمیق ایجاد بشود و ایمان ما به کاری که انجام داده بودیم و در اصل وجه برادر کشی آن توجیه شود و صدها ساعت نشست توجیهی و حتی گذاشتن اسم بیمه نامه فروغ ……بخصوص که تمامی نفرات مسئله دار شده بودند و تعداد جدا شده ها روز افزون بود.

در همان ایام به خودم آمدم دیدم وضعیت دستم به همان حال رها شده است بعد سوآل کردم که چرا کاری برای دستم ا نجام نمی دهید، اعتراض می کردم که چرا ابراهیم ذاکری (کاک صالح) رابرای عمل جراحی سریع به خارج می فرستید ولی به وضعیت دست من که نیاز به جراحی دارد رسیدگی نمی کنید.

صبحگاه نمی رفتم و آنها بجای پاسخگوئی فقط دنبال نشست بودند و دیدن نوار و مرتب سعی داشتند ذهن من را از موضوع پیگیری دستم منحرف کنند.

گزارش نوشته بودم که چطور از من می خواهید که بروم بجنگم، مجروح بشوم، تو کارهای سخت باشم، همسرم را نبینم، اما به سلامتی ام اهمیتی نمی دهید.

آنها به من گفتند که برای دستت می روی فیزیوتراپی در بغداد و ما داریم رسیدگی می کنیم به من گفتند به خودت افتخار کن، برگرد روی روال کارهایت و باید قبل از اینکه بخواهی عمل کنی باید دستت کمی به حرکت بیاید و دو روز بعد رفتم بغداد در سالنی برای فیزیوتراپی کرایه کرده بودند، خانمی به اسم راضیه به من گفت باید پارافین گرم روی دستت بریزی که این رگهائی که خشک شده باز بشود و این برای دستت خوب است، بعد کمی ریخت روی دست خودش و گفت: ببین نترس… ولرم است و به من نشان داد و من انجام دادم بعد گفت که فردا خودم بروم و همین کار را تکرار کنم، روز بعد که رفتم خانم راضیه گفت عین دیروز بروهمان کار را بکن به هوای روز قبل من پارافین را روی دستم ریختم دمای آن به قدری بالا بود که دستم دچار سوختگی شدید شد و پوست آن مثل دستکش در آمد، من را آز آن سالن به امداد طباطبائی بردند و مسئول آنجا به من گفت: بازم تو را آوردند، چقدر برای سازمان درد سر درست می کنی، خیلی طلب کاری، مسئول این اتفاق خودت هستی من هم بهش گفتم که مسئول تنظیم دمای پارافین که من نبودم؟

گفت پس کی بود؟

گفتم من نمی دانم چه کسی اینکار را کرد.

بعد دنبال ترمیم سوختگی دست من بر آمدند و بر اثر همان سوختگی و عفونت که به استخوان رسید یک بند انگشتم برداشته شد و به این وضعیت ناقصی در آمد که مشاهده می کنید.

انجمن زنان: خانم معینی خیلی متأسفم در واقع شما ناراحت بودید که چرا به جراحت دست شما رسیدگی نمی شود اما تشکیلات شما را به بغداد فرستاد و یک سوختگی هم به آن اضافه کردند.

بله دقیقا و یادمه که دیگر تصمیم گرفتم فقط از خدا یاری بخواهم و دیگر از تشکیلات پیگیری نکنم بخصوص که فرمانده لشکرمان آقای حسین ابریشمچی معروف به برادر حسین ابر مرا صدا زد و گفت وقتی که نمی شه نباید بهانه بگیری، راه ما راه امام حسین است و ابوالفضل العباس با یک دست جنگید و بعد با یک پا وبعد هم شهید شد دیگر بهانه نگیر…. دو دست برای چه می خواهی ….. ومن دیگر هیچی نگفتم

در نشستهای جمع بندی فروغ به اینصورت بود که گاهی جمع های کوچکتر در لشکر و محور برگزار می شد و همه آماده می شدند برای جمع بندی رهبری، در نشست جمع بندی رهبری، رجوی آنجا فرمانده ها را پای بلند گو صدا می کرد و همه فرمانده ها بصورت شفاهی گزارش می دادند خیلی از رشادتهای زنان تعریف می کردند. در این نشست و رجوی گفت که ابراهیم ذاکری فرماندار طراز اول جنگ که قرار بود ما را به تهران ببرد در حالیکه دل و روده اش در دستش بود به عقب آوردند و ما او را برای عمل به پاریس فرستاده ایم بعد گفت:

خواهر ماندانا کجائی و او را صدا کرد و گفت تنها کسی که از ما به تهران رفت این خواهر ماندانا بود و بجای اینکه ما را به تهران ببرد خودش تکی رفت و دوباره نزد ما بازگشت و از او در مورد چگونگی رفت و برگشت سوآل کرد. و ماندانا گفت که من از فرط بیخوابی نمی توانستم راه بروم و از فرمانده ام ۶۰۰ تومان گرفتم و گفتم من خودم را می رسانم. بعد در میان اجساد و زخمی ها خوابش می برد در حالیکه غرق در خونهائی می شود که از دیگران رفته بوده است با صدای صحبت کردن فارسی افراد دیگر غیر ا ز مجاهدین و زدن تیر خلاص که به اجساد می زدند از خواب بیدار می شود ولی تکان نمی خورد و شب هنگام موفق می شود که آنجا را ترک کرده و با کمک اهالی لباسش را عوض کرده و به کارخانه قند کرمانشاه برود و از آنجا با خانواده اش تماس می گیرد و بعد خانواده اش دنبال او می روند و او به تهران می رود و سپس مجدد از طریق مرز پاکستان نزد مجاهدین بر می گردد.

انجمن زنان: شما خودتان در گیر بحثهای عملیات و بعد از آن بودید بطور خلاصه با این نشست ها رجوی سعی داشت چه بحثی را به اعضاء تحمیل کند؟ و اساسا اینهمه نشست برای چی بود؟

خانم معینی: خوبه به این نکته هم اشاره کنم که دربحبوحه نشستها بصورتی هیستریک تشکیلات سازمان، افراد را تشویق به ازدواج می کرد و کسانی بودند که همسرشان تازه کشته شده بود و حاضر به ازدواج نبودند ولی تشکیلات به اصرار آنها را مجبور می کرد با کسانی که تشخیص می دهد و معرفی می کند ازدواج کنند. به این ترتیب می خواست یک انزجار روانی در رابطه با همسر خواهی در بچه ها قبل از ورود به طلاقهای اجباری ایجاد کند.

از طرف دیگر طی نه ماه نشستها و ایجاد این انزجار از عواطف از هر نوع که باشد، رجوی می خواست به اعضاء تفهیم کند که مشکل شما در عدم عبور از تنگه و فتح کرمانشاه و بردن خودش و مریم به تهران، مشکل استراتژی خط و خطوط رهبری نبوده و مشکل این بوده است که از جنس خمینی در شما بوده و بنابر همجنس با همجنس نمی تواند بجنگد و شما باید دستگاه عوض کنید.

رجوی گفت حالا ما انقلابی می کنیم عمیق و واقعی …..بطور واقعی ما کون فیکون خواهیم کرد. بروید در خودتان جستجو کنید وبرای ما جواب بیاورید همه شما یک گرم را دارید و باید بتوانید دوباره متولد بشوید نه به لحاظ جسمی بلکه به لحاظ روحی و رهبری باید عرضه اینکار را داشته باشد.

نشست تنگه و توحید:

این نشستها مدت زیادی طول کشید (جمع بندی فروغ جاویدان تا تنگه و توحید) شروع نشستهای تنگه و توحید ما ویدئوی آن را دیدیم. در مجموعه نشستهای اولیه، اعضای دفتر سیاسی فرماندهان و مسئولین رده بالا از سایر کشورها هم آمده بودند.

رجوی از آنها سوال می کرد که در عملیات شماها کجا گیرکرده بودید، طوری سوآل می کرد که همه گیج شده بودند و با تعجب به همدیگر نگاه می کردند.

رجوی گفت ذهنتان کجا گیر کرده بود که صد در صد نجنگیدید در اینجا مریم رجوی از فدای کامل و سپردن خود به رهبر عقیدتی و تنها به او فکر کردن صحبت کرد. بطور خلاصه علت اصلی گیر کردن ما در تنگه چهار زبر و علت عدم موفقیت ما در عملیات فروغ جاویدان مثل همیشه ما را مقصر کردند که با رهبر عقیدتی به وحدت و یگانگی نرسیده بودیم وعشق به رهبر عقیدتی نداشتیم.

رجوی می خواست به اعضاء تحمیل کند که شکست فروغ جاویدان نه بر اثر یک تصمیم ا شتباه استراتژیکی و نظامی و سیاسی بود بلکه بطور کامل و صد درصد بر گردن اعضاء و رزمندگان بوده است.

تفتیش عقاید و تحمیل نظرات که همیشه کار رجوی بود.اینهمه نشست برای این بود که کسی به فکر سوآل از رجوی نیفتد و ما که قرار بود ۴۸ ساعته به ایران برویم حالا چی شد و بجای آن عجله کاری و کمبود توجیه به اینصورت می خواستد عقاید را تفتیش کند

انجمن زنان: و خودتان چگونه ارزیابی اش می کنید الان بعد از ۲۵ سال؟

رجوی گفت نتیجه هر چه که باشد این بیمه نامه است و باید انجام می شد و حالا دوباره با فهم این کم و کاستی ها با مریم از صفر شروع کنید مریم مثل نور بین ایدیم است این همان نوری ا ست که در جلوی شما حرکت می کند و جلویتان را برایتان روشن می کند در آن جلسات که همه هاج و واج به هم نگاه می کردند مریم رجوی هم در در تعریف مسعود رجوی گفت که شاید شما الان نفهمید اما بدانید که همیشه کارکردهای مسعود را شما چند سال بعد می فهمید البته که ما کارکرد مسعود را تا ۲۵ سال بعد هم که الان باشد نفهمیدیم جز آنکه ساده بگویم رجوی با تحمیل این حمله مرگبار به صدام با خون در حدود ۵۰۰۰ نفر بازی کرد آنچنان که این انسانها فکر می کردند که به پیک نیک می روند همه در یک خط مرز خسروی به سمت کرمانشاه حتی نقشه راه را هم نداشتیم، کسانی که کمترین آشنائی با سلاح نداشتند، بیخوابی و خستگی مفرط و عدم آدابتاسیون با محیط همه را تار و مار کرد و رجوی ابلهانه در رویای خود به خیالبافی هایش پرداخت.

ادامه دارد…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا