نامه مادری چشم براه و زحمتکش به فرزندش که چند سالی است از وی دوراست ؛ اما این مادر چندین بار تا اشرف عزیمت نموده و خواهان دیدار با فرزندش شده اما افسوس و دریغ از عاطفه و محبت در بین سران سازمان که نگذاشتند این مادر دمی با فرزندش باشد و بار دیگر وی را در آغوش گرفته و بر تن رنجور خود نسیم بوی جگر گوشه اش را استشمام نمایید.
بسمه تعالی
پسر عزیزم اسکندر جان سلام
سلامی به فرزندم که چند سالی است انتظار دیدنش را می کشم. سلام به فرزندم که امید داشتم روزی عصای دستان زجر کشیده ام باشد.
خوب میدانم که دوری از خانواده ات چقدر برایت سخت و طاقت فرساست ؛ خوب میدانم که با خواندن این نامه اکنون تو را دلتنگ تر از قبل می کنم اما اگر نگران حال مادر پیرت هستی باید بگویم که چند وقتی است بیمارم. بیماری که علتش دوری از تو است. قلبی که حال به درد آمده بخاطر ندیدن روی ماه توست. سال هایی که گذشت و تو در کنار ما نبودی اتفاقات خوشایندی در زندگی ما افتاد. آرمین مهندس شده و به زیارت خانه خدا رفته است. مهسا دختر کوچولوی شیطان خانه حالا دانشجوی مهندسی کامپیوتر است و سام هم به دانشگاه رفته و در رشته ادبیات مشغول تحصیل می باشد. منظر و کتی ازدواج کرده اند و هر کدام صاحب فرزند شده اند.
اکنون تنها مشکل من یا بهتر بگویم بزرگترین مشکل نبودن توست. آرمین بعضی وقت ها خواب می بیند که جمعمان با حضور گرمت مثل قدیم تکمیل شده است. می دانم که خوابش تعبیر خواهد شد و کنار من بر می گردی ؛ تا مانند گذشته وقتی پاهایم درد گرفت پا رویشان بگذاری تا خوابم ببرد و درد را احساس نکنم. اسکندر جان دلم روشن است که تا چشمانم کورسویی برای دیدنت دارند پیش خانواده ات برمی گردی تا خاطراتی که با خواهر کوچکت مهسا داشتی را دوباره کنار هم تداعی کنید. نگذار حسرت دوباره دیدنت به دلم بماند.مبادا دیر شود و این آرزو را از مادر پیرت دریغ کنی.
به امید دیدار مادرت
بیجاده
27/7/92
انجمن نجات – لرستان