گفتگوی اختصاصی با مسعود خدابنده

با سلام خدمت خوانندگان عزیز: به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ندای حقیقت،در راستای آگاهی بخشی بیشتر به کاربران عزیز و خوانندگان فرهیخته و با تلاش خانم سنجابی”مصاحبه و گفتگوی اختصاصی ایشان و با دعوت از آقای مسعود خدابنده انجام شده است ” بخش اول این مصاحبه اختصاصی- که حاوی ناگفته های بسیاری در خصوص فرقه رجوی و از زبان عضو ارشد و سابق تشکیلات رجوی است و برای اولین بار بیان میشود- منتشر می گردد.از تمام مساعی و کوشش جناب آقای خدابنده که در این گفتگوی صمیمی شرکت نمودند کمال سپاس و قدر دانی بعمل می آید. اشاره: مهندس مسعود خدابنده فارغ التحصیل رشته مخابرات از دانشگاه لیدز، انگلستان و مهندسی فوتنیک از دانشگاه اشتوتگارت، آلمان است،ایشان در حال حاضر مدیریت شرکت “مشاورین استراتژیک خاورمیانه” با دفاتری در اروپا، امریکا و خاورمیانه را بر عهده دارد.آقای خدابنده همچنین در سالهای اخیر در سمت مشاورت با دولت عراق همکاری دارد. وی قبل از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷در زمان تحصیل در انگلستان جذب تشکیلات فرقه رجوی شد و از بنیانگذاران کمیته حمایت از مجاهدین در خارج از کشور و بعد ها انجمن های دانشجویان مسلمان به حساب می آیند. آقای مسعود خدابنده توانستند در سال ۱۳۷۵ در فرصتی که در خارج از عراقِ تحت حاکمیت صدام بدست آمده بود اعلام جدایی کند. وی تا آن زمان با عنوان فرمانده ارشد و افسر رابط امنیتی، مسئولیت تیم حفاظت نزدیک رهبری مجاهدین خلق را بر عهده داشت و همزمان عضو شورای ملی مقاومت این گروه نیز بودند. ضمن سپاس و تقدیر فراوان از روشنگری ها، تلاشها و فعالیت های مثمر ثمر ایشان در شناخت بیشتر از فرقه رجوی،ایشان به درخواست ما برای پاسخ به برخی سوالات کارشناسی در خصوص فرقه رجوی و اساساً تشکیلات سازمان مجاهدین جواب مثبت دادند.آنچه در زیر مطالعه می کنید پاسخ های جناب آقای خدابنده است که جهت اطلاع شما درج می گردد. خانم سنجابی: سوال اول آقای خدابنده همانطورکه مطلع هستید در چند سال اخیر موج جدایی از سازمان مجاهدین نسبت به گذشته رو به فزونی گرفته و شاهد آن هستیم تعداد بیشتری، از تشکیلات جدا شده اند.تا آنجائیکه من مطلع هستم از سال ۱۳۸۲ به بعد بیش از ۱۰۰۰ تن از تشکیلات رجوی جدا شده اند ولی نکته مهم برای من این است که تعداد قابل توجهی از این افراد جدا شده در سال های اخیر مطرح می کنند که مناسبات تشکیلاتی رجوی فرقه ای است. می خواستم بدانم نظر شما را در این رابطه چیست؟ با سلام خدمت شما و خوانندگان شما و با تشکر از زحماتی که برای نجات الباقی گروگانهای رجوی در عراق می کشید. این تشکر را هم به این خاطر می کنم که اگر چه طبق گفته خودتان بیش از هزار تن از این افراد امروز نجات پیدا کرده اند ولی مهم است بخاطر داشته باشیم که هنوز حدود سه هزار نفر در آنجا تحت بدترین شرایط بدون دسترسی به اولیه ترین امکانات مثل پلیس، بیمارستان، ادارات ثبت و پستخانه و غیره گرفتار هستند و حتی از شنیدن رادیو، ارسال نامه و یا تلفن به بستگان و ملاقات با خانواده هم محرومند. نه یک سال و دو سال که برخی الان بیش از بیست سال است که هیچ رابطه ای با جامعه نداشته اند. بحث مفصلی است اگر بخواهیم مشکلات و سبقه این گرفتاری را در تاریخ معاصر ایران جستجو کنیم. برخی معتقدند که این سرانجام در بطن ایدئولوژی و شروع کار این سازمان بوده و گذشت زمان بارورش کرده و برخی معتقدند که خیر این سازمان توسط فردی بنام مسعود رجوی دزدیده شده و وی آن را از درون تهی و به فرقه ای تحت اختیار خودش تبدیل کرده. شخصا در نقطه ای بین این دو ایستاده ام و هیچ کدام را نمیتوانم رد کنم. ایدئولوژی سازمان که تلفیقی است از اسلام و مارکسیسم بالاخره نمی توانست تا ابد تناقضاتش را در درون خودش نگه دارد ولی از طرف دیگر اگر نبود شخصی با توانایی ها و انگیزه ها و عقده های مشخص مسعود رجوی، شاید مسیری که به این سرعت به انتها خود رسید سرنوشت دیگری داشت. امروز ممکن است در چرایی بوجود آمدن این مصیبت اختلافاتی باشد ولی فکر نمی کنم در چگونگی بوجود آمدن آن کسی حرفی داشته باشد. همه متفق القول هستند که امروز بنیاد این گروه که از آن بنام مجاهدین خلق یاد می کنیم یک فرقه خالص و کامل است. البته فرقه ای که برای رد گم کردن هنوز سعی میکند ادای یک سازمان را در بیاورد. تعریف سازمان (سیاسی، اقتصادی و یا نظامی) مشخص است. تعاریف فرقه ها هم با کمی تفاوت های مختصر مشخص است. نمی شود راس یک گروهی بمدت سی سال یک رهبر خود خوانده باشد و زنش با وقاحتی چندش آور بمدت شانزده سال خودش را “رئیس جمهور” بخواند و یک برگ اساسنامه، آئین نامه، قانون و حساب و کتاب در آن وجود نداشته باشد و هر روز هم خط مشی و استراتژی و تاکتیک اش صرفا بر اساس میزان در آمد اقتصادی (مزد در قبال عمل) عوض شود، بعد آن را یک “سازمان” آن هم یک “سازمان سیاسی” بنامیم. ترمنولوژی غلطی است که مخاطب را به اشتباه می اندازد. “مرکز اطلاعات فرقه ها” (Cult Information Centre) در انگلستان تعریفی از فرقه ارائه میدهد که کم و بیش منطبق با دیگر متخصصین و پزشکان و روانپزشکان دست اندر کار است. میگوید: فرقه (کالت یا سکت) گروهی است که تمامی پنج کاراکتر زیر را دارا باشد و البته میگوید ممکن است در فرقه ای بطور استثناء یک یا دو موردش هنوز هویدا نشده باشد ولی طبیعی است که اگر هر پنج مورد را داشت شکی در تعریف باقی نمی گذارد. ۱٫از القای روانی جهت جذب، حفظ و کنترل اعضایش استفاده میکند. (در مورد فرقه رجوی کافی است مراجعه کنیم به جلسات مغزشویی، انقلاب ایدئولوژیک، نشست های باصطلاح دیگ و گزارشات روزانه و …. که در واقع یکی از پیشرفته ترین روشهای القای روانی را پیاده کرده و می کند) ۲٫یک جامعه بسته توتالیتر تشکیل میدهد. (این را باز فکر نمی کنم نیاز به تحقیق زیادی باشد. کمپهای لیبرتی و اشرف که جای خود دارد. این جماعت در قرارگاه مریم در اورسوراواز یونیفورم نظامی میپوشند و هستند کسانی که قریب ده سال است از این محل خارج نشده اند. حتما اطلاع دارید که زیر خیابان بین دو قسمت قرارگاه تونل زده اند که حتی برای رفتن از یک بخش به بخش دیگر مبادا مجبور شوند از درب خارج شده و از خیابان عمومی عبور کنند) ۳٫بنیانگزار یا رهبر آن خود انتصابی، دگماتیک، قدسی مآب، غیر قابل پیش بینی، و دارای کاریسما می باشد. (این یکی را بگذاریم به اختیار خوانندگان. خودشان اگر لازم دیدند یک نگاهی به عکسهای نشست های رجوی و زنش و برخی از سخنان این دو در ویدئوهای منتشر شده فرقه بکنند) ۴٫اعتقاد دارد که “هدف وسیله را توجیه میکند” و به هر وسیله ممکن پول در آورده و افراد را جذب می نماید. (اجازه بدهید به یکی دو فقره از جرائم رجوی از جمله دزدیدن نفرات از ترکیه بنام کاریابی و به بردگی کشیدن آنها در عراق و یا مجبور کردن اسرای جنگ ایران و عراق به کار کردن بدون مزد در منطقه اشاره کنیم. البته شخصا فکر می کنم نمونه ای مثل دارو مخدر خوراندن به دختر جوان کانادایی و به آتش کشیدنش در خیابانهای لندن با هدف تاثیر گذاشتن بر وزارت کشور فرانسه که مریم رجوی را آزاد کند مسلما کمتر به “توجیه وسیله” و بیشتر به “قتل عمد و برنامه ریزی شده” شبیه باشد)(اشاره ایشان به خانم ندا حسنی می باشد) ۵٫ ثروت فرقه استفاده ای به اعضای آن یا جامعه نمی رساند. (این را هم اگر کسی شک داشت به ارقام اعلام شده دستمزد لابی ها، فیلم های مخفیگاه رجوی در کمپ اشرف و مقایسه آن با وضعیت بهداشتی/ درمانی و زندگی روزمره اعضای فرقه مراجعه کند. باز فکر می کنم عدم استفاده از ثروت فرقه یک حرف است، به بردگی کشیدن فردی بمدت سه دهه بدون هیچ گونه حقوق، مزایا، بازنشستگی، تعطیلات و …. حرفی دیگر) اجازه بدهید یکی از صدها خاطره ای را که دوستان نجات یافته گهگاه نقل کرده اند بازگو کنم. یکی از دوستان گله می کرد که کسی عمق آنچه بر ما رفته را نمی فهمد و نمیتواند هم بفهمد. این دوست از معدود کسانی است که توانست قبل از سقوط صدام از کمپ فرار کند و از طریق کردستان (با کمک دوستان کرد) خود را به خارج برساند. میگوید نزدیکی کرکوک رسیدیم و یکی از اهالی ده ما را به خانه برد که صبح روانه کند. شب شام آورد و پرسید شما در آنجا چند می گرفتید. ما هم توضیح دادیم که بیست سالی کار کردیم حقوق نداشتیم و ضمنا من یک خانه هم داشتم فروختم و به آنها دادم و زنم را هم بخاطرشان طلاق دادم و فرزندم را هم فرستادم که مزاحم کارم نشود و … میگوید میهماندارمان طاقت نیاورد. لقمه ای که برداشته بود را به صورت من پرت کرد و فریاد زد حقتان است. حقتان است هر بلایی سرتان آورده اند. طبعا وی از تاثیرات و قدرت “التصاق روانشناسانه” و “حیله های فرقه ای و مغزشویی و تولید وحشت و ترس” خبر نداشت. نباید هم خبر میداشت. قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. فرد دیگری که اکنون سالهاست از فرقه جدا شده و در اروپا زندگی می کند هنوز که هنوز است مستمرا باید به روانپزشک مراجعه کند چون به حکم فرقه و تحت تاثیرمغزشویی های رجوی سلاح برداشته رفته تهران یک مغازه دار را جلوی چشم پسر شش ساله اش به قتل رسانده. امروز پزشکان هر چه می کنند نمی توانند جلوی این مسئله به ظاهر ساده را بگیرند که هر شب این پسر شش ساله به خواب این فرد نیاید. البته پولی که رجوی از صدام برای این ترور و یا فرضا ترور سردار ملی ایران صیاد شیرازی دریافت کرده است امروز خرج مداوای ضارب مغز شویی شده که نمی شود هیچ، تازه بهانه ای هم میشود که فردی مثل زهره قائمی به شکلی مشکوک در کمپ اشرف به قتل برسد. بگذریم. بحث در مورد فرقه ها از زوایای مختلف آن مفصل است ولی در اینجا تاکید دارم که دو نکته را نباید فراموش کرد. اول این که این گروه بنابه تعریف تا بن استخوان فرقه ای و از مخرب ترین انواع آن است و ثانیا این که وقتی فرقه (یا سکت) میگوییم (چون در فارسی بخاطر وارداتی بودن مقوله “سوء استفاده روانشناسانه از مردم” کلمه جداگانه ای نداریم و مثلا فرقه اسماعیلیه یا فرقه آذربایجان و غیره را هم فرقه به مفهوم منشعب شده می نامیم که با کلمه تخصصی مورد نظر در اینجا فرق می کنند) منظور مثلا یک کلاهبرداری نیست که یک شرکت هرمی درست کرده است. منظور یک قاتل که بیست نفر را کشته است نیست. منظور یک قاچاقچی که چند هزار نفر را معتاد کرده است نیست. منظور جریان مخربی است که در این مثال مشخص پیش رویمان بیش از ۱۲۰۰۰ ایرانی را به قتل رسانده، بیش از ۲۵۰۰۰ عراقی را بخاطر صرفا مبلغی که فرضا صدام می پرداخته کشته و انبوهی از ملیتهایی اروپایی، امریکایی و حتی افرادی از کنیا و پاکستان و افغانستان را به کام مرگ فرستاده است. و البته جریانی که امروز دیگر مدارکش را همه دیده اند که حتی نفرات خودش را بخاطر کوچکترین بیان تفکرات ذهنی زندانی و شکنجه کرده و به قتل رسانده و البته بالاتر از همه اینها تهدیدات فرهنگی، ارزشی یک فرقه مخرب است که در صورت میدان دیدن میتواند به راحتی نسلی را و فرهنگی را از بنیان از بین ببرد. مثالهایش هم در تاریخ هست که چگونه مثلا پل پت و پل پت ها یک کشور، یک ملت و یک فرهنگ را در فرصتی کوتاه به قهقراء برده اند. منظورم این است که وقتی میگوییم سازمان. آن هم سازمان سیاسی (یا اقتصادی و یا نظامی)، یک مشروعیت ناخود آگاهی به آن داده می شود. انگار این سازمان مثلا حق دارد در مورد درست یا غلط بودن سیاستهای کشوری مثل ایران یا عراق یا هر جای دیگری اظهار نظر کند. میبینیم که البته خودش هم به نفعش است و میخواهد به همین دامن بزند و در مورد هر مسئله ای از اتفاقات افریقای جنوبی تا شمال امریکا و از سوریه تا لبنان و عراق و عربستان اطلاعیه میدهد و نظر می دهد (بدون این که حاضر باشد سالی پنج دقیقه به مثلا انتقادات درونی خودش بپردازد یا بگوید اصلا هدف، استراتژی و تاکتیکهایش در هر مقطعی چیست و این اظهار نظرهای متناقض از کدام دیدگاه و خواستگاهی نشات می گیرند). شما میدانید که حتی یک تاجر “ورشکست به تقصیر” در قوانین مدنی هر کشوری (از جمله ایران) تا مدتها نه “حق انتخاب شدن” دارد و نه “حق انتخاب کردن”. دزد و کلاهبردار و قاچاقچی و راهزن و قاتل و رهبر فرقه که دیگر جای خود دارند. آخرین حرفی که رجوی بعنوان رهبر یک فرقه تبهکار و مخرب حق به زبان راندنش را داشته باشد حرفی سیاسی است و آخرین روز مبارزات سیاسی در جهان هم باشد هیچ گروه سیاسی ای (از هیچ کشوری) حق ندارد بخاطر منافع مقطعی از چنین گروه خطرناکی حمایت و یا استفاده ابزاری کند (انتقادی که به محافل جنگ طلب اسرائیلی امریکایی از درون همین کشورها وارد می شود). منظور من حتی استخدام یا عدم استخدام مزدور هم نیست. سازمان سیا یا موساد بروند “مزدور فارسی زبان” استخدام کنند. برود “نقشه تخلیه اطلاعات” کشورهای دیگر را بکشند و هزار کار دیگر. ولی استخدام کنند. ولی مستخدم خودش با اطلاع و آگاهانه مزدوری را انتخاب کرده باشد. ولی حقوق و مزایای مزدور را بدهند دست خودش. نه این که یک سری را بزور مجبور به “تروریست بودن” کنیم و بعد حقوقشان را هم بدهیم دست رجوی و خلاصه در قرن بیست و یکم به “تربیت گلادیاتور و برده داری” مشغول بشویم. به زبان همشهری های خودمان بگویم. هر دعوایی بین ده پایین و ده بالا باشد (بین انسانها). هرقدر جدی و هر قدر حتی خونی. وقتی گراز به مزارع حمله می کند هیچ کس از ده پایین یا ده بالا حق ندارد بخاطر خصومت بین اهالی دهات طرف “گراز” را بگیرد. اصلا تا زمانی که “گراز” دارد مزارع را شخم می زند دعوا حرام است. باید همه اول جمع شوند و گراز را فراری بدهند. چاره دیگری نیست. هست؟ شما همین امروز نگاه کنید در همین کشور انگلستان که بنده زندگی می کنم یکی از معضل های الان انگلیسی هایی هستند که رفته اند به القاعده پیوسته اند و معلوم نیست بعد از بازگشت در شهرها و ادارات و مدارس این کشور چه خرابکاری هایی که نکنند. نمی شود بخاطر دعوای انگلیس و سوریه گذاشت جبهه النصره و داعش و القاعده هر غلطی خواستند بکنند. عقلانی نیست. همه ضرر می بینیم. برگردم به سوال شما و نظر جداشدگان از مجاهدین خلق (مجاهدین خلق هم میگویم بخاطر این است که موضوع گم نشود والا شخصا فکر می کنم همان کلمه مجاهدین توصیف درست تری باشد و استفاده از کلمه “مجاهد” هم طبعا یکی دیگر از دزدی های فرقه رجوی است مثل هزار مطلب دیگر). بله، نجات یافتگان از فرقه وقتی بیرون می آیند طبعا مدتی طول می کشد بفهمند اصلا چه بلایی سرشان آمده و خیلی ها را دیده ام که وقتی کتابی در مورد فرقه ها بدستش میرسد اصلا تا مدتی شوکه است. مواردی بوده که فکر کرده اند دوستان جدا شده اینها را نوشته اند بنام مستعار و بسیاری را دیده ام که تا مدتها فکر می کنند نویسنده خارجی و مثلا فرانسوی زبان کتاب را در مورد مجاهدین خلق نوشته است. این دوستان بعد از اینکه متوجه می شوند مثلا محققی مثل استیو حسن کتابش را در مورد فرقه ها بصورت عام نوشته و اصلا مجاهدین خلق را نه می شناخته و نه میخواهد که بشناسد بسرعت به این نتیجه می رسند که: اولا “همه فرقه ها در بنیان مشابه یکدیگر عمل می کنند” و ثانیا “مجاهدین خلق یک فرقه مخرب واقعی است”. شخصا معتقدم که اولیه ترین و اصلی ترین قربانیان فرقه ها (اینجا مجاهدین خلق) اعضای خود فرقه هستند. پیش تر گفتم اینها ۲۵۰۰۰ عراقی را به قتل رسانده اند. شما اگر از خانواده های این قربانیان سوال کنید اکثرا از جگر گوشگانشان بعنوان “شهدای مبارزه علیه صدام” و “شهدای ملت و کشور عراق” یاد می کنند. کسانی که خونشان توسط دشمنانشان ریخته شده و کسانی که با این شهادتشان سدی را شکسته و راهی را باز کرده اند. ولی شما مثلا از خانواده برخی از اعضای مجاهدین خلق که توسط رهبران فرقه در ابوغریب شکنجه شده اند و بعد هم اعدام شده اند سوال کنید. چه بگویند؟ بجز این که بگوییم “قربانیان مضاعف” یا “خونهای هدر رفته”. اینها را باصطلاح دوستانشان به قتل رسانده اند نه دشمنانشان. اینها حتما تا زمان تسلیم جان دردشان هم بیشتر بوده. همه میدانند زخم زبان دوست صد بار از کشیده دشمن دردش بیشتر است چه رسد به شکنجه شدن توسط دوست. باز خاطره کوتاهی عرض کنم. زنده باشند آقای علی قشقاوی از نجات یافتگان فرقه رجوی و از زندانیان سابق ابوغریب (روی سلولش بجای اسمش نوشته شده بود ودیعه جماعت رجوی. دفتر زندان و مدارک سلول و غیره هم الان موزه در عراق موجود است). میگوید قبل از ارسال به ابوغریب من را هر روز شکنجه کردند. اوایل هنوز باورم نمی شد که کتک می زنند و فکر می کردم دوستانم سعی می کنند چیزی که نمی فهمم و قبول نمی کنم و زیر بار نمی روم را حالیم کنند و قصدشان خیر است. تا این که دستم شکست و درمان نکردند و ادامه دادند و هزار چیز دیگر که کم کم متوجه شدم خیر، دوستان دیروز شکنجه گران امروزم شده اند. به این میگویند فرقه. شما تصور کنید وضعیت آخرین قربانی فرقه رجوی در عراق را. مسعود دلیلی از فرمانده های حفاظت رجوی را خودتان بهتر می شناختید. دو سال قبل موفق به فرار شد ولی اینها توانستند وی را از هتل بغداد بدزدند و مجددا به قرارگاه اشرف ببرند که روز اول سپتامبر گذشته دیدیم که از سر استیصال وی را بعد از دو سال زندان و شکنجه به چه صورتی به قتل رسانده و صورتش را هم سوزاندند تا شاید نیروهای عراق هویت وی را کشف نکنند (که بالاخره کشف کردند و اعلام کردند و آثار شکنجه هم بر بدنش هویدا بود). من شکی ندارم که غیضی که رجوی بخصوص نسبت به مسعود دلیلی داشته و هنوز بعد از قتلش هم دارد، نسبت به سران حکومت ایران ندارد. فرار دلیلی برای رجوی بوی تهدید و الرحمان می آورد ولی “مبارزه با جمهوری اسلامی” برای رجوی بهانه ادامه سلطه بر فرقه و راه نان در آوردن است. فرق می کنند. از اولی وحشت دارد و به دومی نیاز. رجوی بهتر از همه میداند (و بارها بصورت خصوصی تر بخصوص برای فرمانده های حافظت شخصی اش توضیح داده) که تهدید فرقه اش نه سپاه پاسدارن ایران است و نه ارتش عراق. تهدیدش کسانی هستند که سه دهه سرشان کلاه گذاشته و یا حتی مجبورشان کرده تا خار بخورند و بار ببرند. بقول خودش و بقول زنش مریم بالاخره یک روز یکی از همینها سرشان را خواهند برید. نه بخاطر علاقه مفرطشان به جمهوری اسلامی یا حکومت عراق که بخاطر غیضشان از کثافتکاری های رجوی و معاونینش. نه بخاطر حب علی که بخاطر بغض معاویه. الان هم که دیگر واضح تر شده است. همین هفته قبل مریم رجوی عملا در پاریس دستور حذف فیزیکی نجات یافتگان و جداشدگان از فرقه را اعلام کرد. البته چون نمی خواهد راه نان خودش را هم ببرد میگوید “سرنگونی جمهوری اسلامی” از “حذف منتقدین و جداشدگان” می گذرد. چرا؟ چون اینها “رهبری مقاومت” را هدف قرار داده اند. می بینید؟ هدف سیاسی نیست. هدف “مسعود و مریم رجوی” و “حفظ راس فرقه به هر قیمتی” و هدف “بقای فردی به قیمت قربانی کردن جمع” است. اصل نه ایران است نه حقوق بشر است نه مردمند و نه حتی “سازمان مجاهدین خلق ایران” اینها “وسیله” اند. “هدف” صرفا یکی است و آن “رجوی” است. فرد پرستی در مقابل خدا پرستی، فدای جمع بخاطر فرد و الی آخر. بحث فرقه ها بحث مفصلی است و عمیق که با روح و روان انسانها سر و کار دارد. از حوصله این بحث خارج است ولی بنظرم برای کسانی که از فرقه رجوی نجات یافته اند، برای خانواده های گرفتاران و برای کسانی که بنا بر الزامات مسئولیتهایشان با این پدیده در هر سطحی سر و کار دارند از نان شب واجب تر است. منابع زیادی هست که باید یک مقدار سر فرصت مطالعه شوند یکی از این منابع همین بحث “آشنایی با فرقه ها” است که به همت خودتان و دوستانتان الان چند شماره اش در سایت “ندای حقیقت” منتشر شده است. چند کتاب خوب هم این مدت ترجمه شده (یکی دو تایشان توسط ابراهیم خدابنده برادرم) و کتب تحقیقی دیگری هم در دانشگاهها و مراکز علمی به چاپ رسیده اند که از منظرهای مختلف این مقوله را بررسی کرده اند. بنظرم آن کمبود منابع که در دهه های گذشته در ایران وجود داشت و مردم اصلا این مقوله به گوششان هم نخورده بود الان بحمد الله تا حد زیادی مرتفع شده است. در این مقوله و بخصوص در زمینه آگاه کردن و واکسینه کردن جوانان و دانشجویان و دانش آموزان هر قدر کار بشود کم شده است. جامعه ما بهای سنگینی داده است چه آنهایی که توسط مجاهدین خلق ترور شدند و چه آنهایی که فرستاده شدند تا بکشند و کشته شوند. تجربه نسل بنده و شما به هر قیمتی باید به نسل بعدی منتقل شود تا خدای نکرده نسل بعد باز از همین سورخ گزیده نشود. خانم سنجابی:با تشکر از پاسخ جامع و توضیحات روشنگرانه شما درتایید مطالب شما مستندات و نکات که کم نیستند و البته فرصت کم. بیادم آمد که من هم یکی از همین زندانیان و شکنجه شدگان در درون تشکیلات رجوی بودم که تا مدت ها به همین دلیل در شوک وحیرت فرو رفته بودم …. که چگونه است سازمانی که همه هستی خود را به آن تقدیم کرده بودیم این چنین رفتاری با من و ما می کرد و البته زمانی طول کشید تا توانستم درک کنم که سرتا پای این تشکیلات به همت رجوی منحرف و فرقه ای مخوف می باشد. خانم سنجابی: اکنون به سوال دوم می پردازم: آقای خدابنده شما هم چندین سال در مناسبات نزدیک و باصطلاح در بالای هرم تشکیلات سازمان حضور داشتید و حتما از نزدیک تفاوت رفتاری و کرداری زیادی بین عملکردها و مواضع مطرح شده سازمان در زمینه های اصول اساسی که اعلام کرده و خود را پایبند آن نشان می داد مشاهده کرده اید؛ برای مثال خود من که مدت کوتاهی در قسمت دفتر مرکزی بودم متوجه تفاوت عظیم سطح زندگی و رفاه در بالای سازمان و رزمندگان شدم که یک قلم آن استفاده از وسایل و امکانات شیک خارجی در قسمت های دفتر مرکزی و بویژه برای رجوی ها بود و در کنار آن محدودیت ها و محرومیتهایی که شامل حال بقیه بود. آیا شما نیز شاهد چنین تفاوت رفتاری و تبعیض ها در تشکیلات بود؟ بنده قبل از پاسخ به این مطلب شما باید یک مختصر اقراری بکنم که زبانم باز بشود و بتوانم راحت تر صحبت کنم و البته بحث طولانی اش باشد انشاالله در آینده. شما در معرفی بحث تا حدودی به گناهان من و بقولی مسئولیت های من در مجاهدین خلق اشاره کردید. اگر نخواهیم سر خودمان کلاه بگذاریم، هیچ کس نباید و نمی تواند در خلوت وجدان خودش از مسئولیت خطاهای شخصی شانه خالی کند. بخصوص مسئولیت من و شما و بقیه کسانی که بوده اند و هر کدام در جای خودشان و خودمان و به حدی که کمک کرده اند و کرده ایم به پرورش و تغذیه چنین غول بی شاخ و دمی که امروز شاهد آن هستیم. بسیاری از قدیمی ترهای سازمان بیش از بنده و شما و بسیاری از جوانتر ها کمتر از ما. انشاالله خداوند از سر تقصیرات همه ما بگذرد. البته تاکید هم باید کرد که به هر حال فرق می کند گناه کسانی که برای امر خیر کمربند بسته بودند ولی سرشان کلاه رفته و ناخود آگاه به خدمت مثلا صدام گمارده شده اند، با شخص رجوی که آنها را برده و پشت پرده به صدام حسین فروخته و مابازای عملیاتشان مخفیانه وجه و مزد گرفته. خیلی ها سوال کرده اند که چرا به این راه کشیده شدید؟ جواب سر راست و کوتاهی ندارم الا این که هر که گریزد ز خراجات شهر/ بارکش غول بیابان شود. رفتن ما در آن سن و سال نه از سر مسئولیت پذیری، که احتمالا از اوج بی مسئولیتی بوده که مسلما آن زمان مشهود نبود. و مرحله بعد هم البته دو قدم دورتر شد از مادر/ آمدش آنچه گفته بود به سر. ولی یک نکته همیشه برایم جالب است. راستی چرا ما اینقدر بی اطلاع بودیم، ساده بودیم و رجوی به این سهولت سرمان کلاه گذاشت؟ (مقایسه بفرمایید جوانی ما را با جوانان امروز مملکت هر کدام ماشاالله صد بار حواسشان جمع تر است). چرا تمامی کسانی که بعد از انقلاب جذب مجاهدین شدند یا دانش آموز بودند یا دانشجوی رشته های فنی؟ چرا یک نفر وکیل، دانشجوی فلسفه، جامعه شناس، علوم سیاسی، علوم انسانی …. به دام رجوی نیافتاد؟ خداوند از سر تقصیرات شاه هم بگذرد که زمانی که ما دانشجو بودیم نگذاشت چهار تا کتاب به درد بخور به غیر کتب مکانیک و برق بخوانیم. به هر حال، میدانید که متاسفانه مسئولیت های من بعنوان فرمانده حفاظتی مسعود رجوی خرید و تهیه لوازم شخصی و غیره را نیز شامل می شد. از مسئولیت در مدیریت پروژه های ساختمانی مثل همین پناهگاه ضد اتمی/ شیمیایی/ میکروبی در اشرف و تهیه الزاماتش از خارج و انتخاب و خرید خودرو های ضد گلوله و انتخاب اسلحه نفرات اسکورت و رادار و دوربین مدار بسته بگیر تا خرید مثلا شکلات مشخص و یا لباس زیر دوخت سفارشی و تا حتی مثلا سیگار کوبایی برای “ملاقاتهای رئیس استخبارات عراق با رجوی” (دکتر براک سیگار خاصی دوست داشت که فقط نگهداری آن لازمه اش یک اطاقکی بود با تجهیزات ویژه برای ثابت نگه داشتن درجه حرارت و رطوبت و مستقیما از کوبا وارد می شد) تا “چند ده نوع پنیر های مشخص فرانسوی” برای ملاقاتهای با طارق عزیز در زمانی که عراق زیر بمباران بود (یادم هست که آن زمان طارق عزیز طبقه آخر هتل الرشید را محل استقرار و کارش کرده بود که بخاطر وجود خبرنگاران تا حدودی از حمله هوایی در امان بود. پرواز ها قطع شده بود و من چون از طریق اردن به اروپا و امریکا تردد داشتم پنیرمخصوص را هم همراه دیگر مایحتاج خود رجوی می آوردم). تهیه وسائلی که به آن اشاره کردید هم طبعا عمدتا بعهده من و دستگاه زیر دستم بود. البته همانطور که میدانید تهیه مواد غذایی و مایحتاج روزمره دفتری و سکونتی مریم و مسعود رجوی بر عهده حسین رحیمی (مهرداد) برادر بیژن رحیمی (خسرو اطلاعات) بود (با نظارت امنیتی بخش حفاظت) که باز موارد خاص را با من حل و فصل می کرد. میدانید که حسین رحیمی چندی پیش در عراق بخاطر سرطان فوت کرد و رجوی تا روز آخر هم حاضر نشد وی را به خارج اعزام کند. فکر می کنم همین خودش به حد کافی میزان عدم اعتماد رجوی به نزدیک ترین کسی که در کنارش بود و کادرهایی مثل آشپزها، کادرهای نظافت و باغداری و … را اداره می کرد را نشان بدهد. گفتم حسین رحیمی و یاد مسعود دلیلی (فرمانده ارشد فدایی در اسکورت های رجوی) افتادم که چند ماه پیش جسدش را هم سوزانده بودند که نیروهای عراقی نتوانند شناسایی کنند که از بخت بد رجوی بعد از چند هفته شناسایی شد. خداوند رحمت کند هر دویشان را که مسلما روزی که به مجاهدین پیوستند قدم اول را بخاطر خیانت و جنایت بر نداشتند. بدنبال امر خیر بودند و نمیدانستد روزی رجوی آنها را بعنوان “عدد” روی میز صدام می گذارد و روز آخر به جنازه هایشان هم رحم نمی کند. خوب. حالا باز اگر کمی بنده را تحمل کنید و اجازه بدهید، مختصرنظری بدهم که مشخص باشد کجا ایستاده ام و بعد انشاالله یکی دو خاطره در این زمینه. شخصا اینطور بنظرم میرسد که اگر طرز زندگی و ریخت و پاش و حتی از نظر من ولع غیر طبیعی رجوی به دنیا را عمده کنیم ترسش هست که نا خودآگاه کمرنگ کرده باشیم انبوهی از جنایاتی را که تک تک آنها غیر قابل مقایسه با دنیا پرستی و ولع دیوانه وار مسعود و مریم رجوی است. کما این که مثلا کاخ های صدام و یا آن کلاشینکف طلایی که برای خودش درست کرده بود و کثافتکاری های دیگرش و حتی هزار تعرض و مزاحمتی که خودش و پسرانش برای مردم شریف و غیورعراق ایجاد می کردند در مقایسه با مثلا یک قلم حمله شیمیایی به حلبچه که امروز تولد نسل سوم ناقص الخلقه هایش را شاهدیم، شاید قابل مطرح کردن هم نباشد. به همین خاطر در این سالها سعی کرده ام مسائل شخصی و این گونه ولع های شخصی رجوی را کمتر مطرح کنم. به درست و یا به غلط همیشه ترسیده ام که مبادا حق بالاتری از قربانیان ضایع شود. خداوند رحمت کند سعید نوروزی را. کاش رجوی و زنش تمام امکانات سازمان را یک تنه می سوزاندند و این یک نفر را به قتل نمی رساندند. نامه هایی که در نهایت ناامیدی در روزهای آخر بین لایه های مقوای یک کارت تبریک جاسازی کرده و برای خواهرانش فرستاده و کمک خواسته بود را حتما در افشاگری های دوستانمان در کانادا دیده اید. امروز اما یکی دو خاطره خدمتتان تعریف می کنم نه بخاطر این که نیازی به پاسخگویی رجوی باشد که احتمالا از خدایش است مباحث را به این مقوله منحرف کند (همان یک قلم پاسخ قتل قربانعلی ترابی و ترابی های دیگر زیر شکنجه و جواب پنجاه و دو نفر عضوش در زندان مخوف ابوغریب تحت نام “ودیعه های جماعت رجوی” و جواب خانواده های ۱۲۰۰۰ ایرانی و ۲۵۰۰۰ عراقی مقتول را بدهد کافی است). بلکه بخاطر این که شاید نوری باشد برای دیدن قسمت های تاریک تر ذهن این شخص و این که چرا و چگونه به این نقطه رسید. به چه نقطه ای رسید؟ به نقطه ای که یک زمان “نامه سرگشاده می نویسد به امام و شکایت می کند که جمهوری اسلامی بحد کافی ضد امپریالیست نیست و چرا دستگیر شدگان در سفارت امریکا را اعدام نمی کنید “و امروز با راست ترین چهرهای صهیونیست می نشیند و اطلاعیه میدهد و افتخار می کند به مزدوری برای موساد و قتل دانشمندان و اساتید دانشگاههای ایران و پس فردایش در کنار داعش و القاعده در سوریه و عراق جشن همکاری می گیرد و اخیرا هم که دیدید حین انتخابات ریاست جمهوری در وقیحانه ترین شکل ممکن در مقابل چشمان حیرت زده نفرات خودش در حالی که همه عالم را به تبانی با جمهوری اسلامی متهم می کند، رک و راست نامه نوشت برای سران جمهوری اسلامی و وقیحانه مشورت داد که مثلا رفسنجانی چه کند یا دیگری کجا بایستد. چرا به اینجا رسید؟ توجه بفرمایید که رجوی آدم معمولی نیست. خودش هم میداند. این شخص موجود متفاوتی است. شناختش هم فرق می کند. مرضش پیچیده است. هم پیچیده و هم بسیار خطرناک. شخصا در این سه دهه گذشته افراد جور و واجور در همه سطوح زیاد دیده ام ولی به جرئت می توانم بگویم که کسی را تا بحال پیدا نکرده ام که مثل این فرد “اصلا مرز نداشته باشد. هیچ مرزی در هیچ زمینه ای الا حفظ خود”. همین دکتر براک که در بالا ذکر کردم (رئیس استخبارات صدام) را یک روز خود نفرات مخابرات آمدند گفتند صدام دیشب در محل نشست در کاخ با هفت تیر خودش شلیک کرد و کشت. ببینید حتی براک استخباراتی هم بالاخره یک جایی کم آورد و یک مرزی را حاضر نشد بشکند. بهایش را هم با شقیقه خونین و مغز متلاشی شده اش داد و احتمالا لحظات آخر احساس آرامش هم کرده باشد که خلاص شد و تمام شد. فکر می کنم ما انسانها همه همینطور هستیم و بالاخره یک جایی متوقف می شویم و دیگر نمی توانیم جلو تر برویم. سطحمان البته به هزار و یک دلیل فرق می کند ولی بالاخره هر کداممان یک جایی متوقف می شویم. الا غیر النهایه مرز شکستن کار آدم معمولی نیست. جنون میخواهد. جنون خاص خودش را. رجوی این جنون را دارد (زنش جنونش متفاوت است ولی حتی او هم به اذعان خودش انگیزه را از مسعود می گیرد. موتور محرک و باطری مرز شکنی، ساختار شکنی، جور و جهل و جنایتش مسعود رجوی است) و این تنها کسی است که هنوز که هنوز است صرفا بخاطر منافع شخصی اش حتی مرز های جدید تر را دنبال می کند و میجوید و کشف می کند و می یابد تا بشکند و ارضاء شود. خودش اسمش را میگذارد “به هم ریختن میزی که علیه من چیده شده” و البته در آن ذهن مالیخولیایی همه جهان میزی است که علیه او چیده شده. بنده و شما درمقاطع مختلف محصولش را دیده ایم. در مقاطع مختلف ما اسمش را میگذاریم “فاجعه سی خرداد” یا “فروغ جاویدن و مرصاد بمثابه بزرگترین خودکشی جمعی تاریخ معاصر ایران” یا “تخلیه کردن کمپ اشرف و رها کردن صد نفر تا توسط یک سری افراد خونی و خشمگین قتل عام شوند” و الا آخر. همین نمونه اخیرش عربده کشی هایی که علیه دوستان دیروزش محمد رضا روحانی، کریم قصیم، ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی راه انداخته اند و تهدیداتی که می کند. یکی از نمونه های بارزش که هنوز چهره رجوی را به همان صورت بخاطر دارم زمانی بود که اشک در چشم ژنرال عراق حلقه زده بود و اصرار می کرد که رجوی روز سوم در عملیات فروغ، فرمان عقب نشینی را بدهد ولی رجوی تا لحظه آخر هم چنین نکرد و با چهره بر افروخته اصرار داشت که همه بمانند و تا نفر آخر بدون سلاح و مهمات و حتی غذا و خواب بجنگند (که بعد ها فهمیدم که این خودداری از اعلام عقب نشینی خودش جزو جنایات جنگی محسوب می گردد). میدانید که هر کس از آن مهلکه جان سالم بدر برد بخاطر سرپیچی از فرمان بود والا که دستور خودکشی بود. رجوی در آن حالت رگ “خداگونگی” اش ورم کرده بود و با خودش “شیر یا خط” می انداخت که کدامشان بمیرند و کدامشان بمانند. و بالاخره قرعه بنام امثال مهدی ابریشمچی و ابراهیم ذاکری افتاد که به هر دلیل نیازشان داشت و گیوتین بر گردن امثال سعید شاهسوندی و علی زرکش و کسانی که زحمتشان باید کم می شد. فعلا بگذریم با این یک جمله که شخصا هیچ توجیه و یا تحلیلی هم برای این وضعیت “بی مرز” رجوی نمیتوانم ارائه کنم جز این که این مسئله و این بی مرز بودن در مورد بقیه رهبران فرقه ها هم به عینه صادق است. برگردیم سر موضوع اصلی و سوال اولیه شما. نسخه ای که برای دیگران می پیچد و ناز و نعمتی که برای خودش و زنانش طلب می کرد. ببینید. این که مثلا مسعود رجوی تخت خواب و میز و شام و نهارش با بقیه مجاهدین خلق چقدر فرق می کند و یا این که مثلا تعداد لباس و کفش و کیف لوکس مریم رجوی با وضعیت زندگی بقیه نفرات مجاهدین چقدر همخوانی دارد را باید در یک بنیاد فکری جستجو کرد. مثال می زنم آدم های ثروتمند و ولخرج در دنیا کم نیستند. خرج هم می کنند و شاید برخی بیشتر از رجوی. شاید در جهانی که نیمی از سکنه اش مینیمم لازمه زندگی را ندارند بشود انتقاد هم کرد که چرا؟ ولی باز همانطور که گفتم اینها هم یک مرزی دارند. مثلا اگر چنین افرادی مجبور بشوند بنده و شما را هم به میهمانی دعوت کنند احتمالا خرج کفش و لباس مناسب مورد احتیاجمان را هم میدهند. چرا؟ چون آبرویشان در آن دستگاه خودشان مهم است. شرمشان می شود اگر من با پیراهن پاره بروم سر میز شامشان بنشینم. نمی شود؟ حالا مقایسه کنید با رجوی. یادم هست یکی از مسائلی که بعد از حمله پلیس فرانسه و بازداشت و جستجو در مراکز مجاهدین برای نفرات خود پلیس فرانسه ایجاد شده بود این بود که مثلا رفته بودند داخل اطاقهای خصوصی مریم قجر عضدانلو (یا رجوی) و فقط چند صد جفت کفش در یک اطاق داشته ولی وقتی نفرات را بازرسی بدنی کرده بودند یک نفر نبوده که لباس زیرش پاره نباشد. این است که میگویم مرض. ببینید، کسی که مثلا از پر خوری و اصراف در غذای خوب لذت ببرد یک حرف است (بگوییم مثلا شکم پرست) ولی کسی که از خوردن غذا در مقابل نفرات گرسنه لذت ببرد حرفی دیگر (مریض روانی). این دیگر شکم پرستی نیست، اصراف نیست. حتی کلاهبرداری و مال مردم خوردن هم نیست. مرض است. مرض روانی. سادیسم است از نوع حاد رجوی گونه. این نوع حسادت و تشنج روحی مرز ندارد و هر روز باید جلوتر هم برود. آدم (آدم که چه عرض کنم) به هر چیزی بند می کند. مثلا یادم هست بعضی وقت ها واقعا خودم ترس برم میداشت. زندگی نزدیک باعث شده بود که خیلی نیاز به توضیح نباشد. از چهره و حرکات میتوانستم بفهمم در ذهن ها چه می گذرد. میدیدم مثلا مریم رجوی به کسی که از خودش جوانتر است هم حسادت می کند یا اگر دختری و یا زنی موهایش صاف بود (موهای مریم رجوی کمی مجعد است) عصبی می شود. مسعود رجوی از خنده دیگران بشدت ناراحت می شود. دیدن راحتی یک فرد (هر فردی، حتی در تلویزیون) ناراحتش می کرد. اینها را نه غلو می کنم و نه بخاطر محکوم کردن رجوی میگویم. صرفا به امید شناخت بیشتر از آنچه در سی سال گذشته اتفاق افتاده است و تحولات فکری این فرد مطرح می کنم. مریم فمنیست های امریکا و اروپا را با خرج زیاد جمع میکرد در اورسوراواز فرانسه برایشان جلسه میگذاشت و درس فمنیسم میداد و فمنیست هایی که در تظاهرات معمولشان توی خیابان لخت میشوند و لباس زیرشان را آتش میزنند باید برای این خانم “مینی ژوپ پوش ولی روسری بر سر” دست میزدند و تحسین می کردند و اذعان می کردند که “درس گرفته اند” (و البته هنوز از درب خارج نشده صدای تمسخر و قهقهه شان فضا را پر میکرد). شما چنین موجودی ببینید نمی ترسید؟ همین الان هم همین کار را می کند. کسی شک دارد که مثلا لابی گری مثل رودی جولیانی اگر حقوقش یک لحظه دیر شود فاتحه بی الحمد هم برای خنده های “ملیح” مریم رجوی “شصت ساله” نمی خواند؟ چرا اینها را با این خرج گزاف دعوت می کند که بیایند جلویش تعظم کنند؟ چرا حاضر نیست یک نفر دیگر از ایرانی ها (یا خود مجاهدین خلق یا حتی برادرش که عضو سابقه دار و مطمئنشان است) کنارش بنشیند و اصلا حرف هم نزند؟ ببینید پز تعظیم کردن پر خرج “رودی جولیانی” و امثالهم را به من و شما نمی دهد. هیچ حمار سیاسی ای هم برای این کارها پشیزی ارزش قائل نخواهد شد. پزش را به همانهایی میدهد که “لباس زیرشان پاره است”. “عقده” اش را جلوی “اسرای کمپ لیبرتی که آه ندارند با ناله سودا کنند” خالی می کند. نه قصدش سیاسی است، نه اقتصادی، نه نظامی و نه حتی کلاهبرداری و … صرفا ارضاء یک مرض مشخص که در همه زمینه های زندگی خودش را نشان میدهد. بخش دوم این مصاحبه بزودی بر روی پایگاه اطلاع رسانی ندای حقیقت قرار خواهد گرفت.
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا