با انگیزه واژه هایى همچون آزادى، برابرى، عدم تبعیض، حامى مظلومین و ضد آمپریالیسم و استعمار که از شعارهاى فریبنده سازمان بود، به آنها پیوستم و با همین انگیزه و با شور و حال وصف ناپذیرى، وارد مناسبات و تشکیلات سازمان در عراق شدم، آنهم در برخوردهاى اولیه چنان بهشت برینى جلوى پایم گذاشتند که حتى در رؤیاها هم به ذهنم خطور نمیکرد. با همین انگیزه، در مسئولیت هائى که به من سپرده میشد، جدى و با علاقه وافرى در انجام آن سخت کوش بودم تا اینکه کم کم با دیدن فاکتها و اعمال مسئولین بالاى سازمان، انگار داشت در ذهنم یک چیزى ترک بر میداشت و آن هم ایمان أولیه ام به سازمان بود.
کم کم، خلاف تصورات اولیه ام از سازمان، برایم هر روز که سپرى میشد، عیان و آشکارتر مى گشت و چهره دو گانه و چند گانه سازمان و مسئولین آن، بیشتر لمس میکردم و واقعیت ها برایم پر رنگتر و ملموس تر میشد که اگر در چاله بودم، با این انتخابم، خودم را در چاه انداخته و آینده ام سیاه و تار خواهد بود. نه راه پس داشتم و نه راه پیش. از اینجا بود که احساس فروکش کردن انگیزه هایم شروع شد و وقتى مسئولین سازمان چنین بى انگیزه گى، بر خلاف انگیزه اولیه ام، در من مى دیدند، سعى میکردند ابتدا با تطمیع و دادن رده و کرسى و سپس با تهدید و ارعاب و مارک مزدورى زدن، مرا به اصطلاح در لجنزار تشکیلات خود ذوب کنند. از نامه هاى مریم رجوى گرفته تا هدیه هاى مسعود رجوى که بلکه مرا خام کرده و نفاق آنها را در مناسبات و تشکیلات بپذیرم. اما هر روز بیشتر در مناسبات می گذشت، بیشتر چشمم به عملکرد رهبرى این سازمان مخوف باز میشد. بخصوص بعد از اینکه به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک سازمان در سال ١٣٧٠ همه گیر شد و تمام بدنه سازمان را وارد آن کردند و طلاقهاى اجبارى شروع شد و نشست هاى طولانى و آوردن بندهاى انقلاب از الف و ب گرفته تا الى النهایه. بجاى اینکه رهایی بخش باشد و آزادى بیشتر در درون تشکیلات به ارمغان آورد، فقط و فقط سرکوب و توهین و تحقیر و به خدمت گرفتن عواطف زنان در سرکوب هرچه بیشتر اعضاء و محدود کردن رابطه ها و عاطفه ها و سرکوب نفرات سازمان بود. به حدى که دیگر کسى جرأت نمى کرد با همرزم و دوستش، شوخى یا صحبتى داشته باشد.
جدائى ها شروع شد و بالاجبار زن از شوهر و فرزند از والدین و دوست و فامیل از یکدیگر، در واقع کانون گرم خانواده را هدف قرار دادند و آن را متلاشى کردند، چون مانع تک روى شخص رجوى بعنوان رهبر بلامنازع سازمانى که تا زنده است، دیگران بدون چون و چرا مطیع و فرمانبردار او باشند.
هر روز که می گذشت، فضا را براى افراد بسته تر میکردند و فشارها و تحقیر نفرات روز به روز شدت بیشترى میگرفت و شخصیت افراد با شدت عمل تام با اهرم و بهانه انقلاب، خورد و له و لوردیده می کردند.
با آوردن اهرمى به اسم عملیات جارى، در واقع شروع تفتیش عقاید و خورد کردن افراد، شکل قانونى به خود گرفت و با همین مکانیزم، چه آدمهاى صادق و پاکى مورد رذیلانه ترین تهمتها و توهینهاى ناروا که قرار نگرفته و گوشه گیر و در انزوا قرار ندادند
بعد از آن و اهرم بعدى که از انقلاب مریم تراوش شده بود، نشست دیگ یا همان شکنجه روحى و جسمى و کتک کارى افراد بود که باید در نشستهاى جمعى و لایه اى، سوژه، تهمت هاى دروغى که برایش سر هم میکردند، اثبات کند. یعنى اینکه به فرض به دروغ بمن میگفتند، تو از عملیات مى ترسى، من باید با وجود اینکه آدم نترس و بى باکى در این امر بودم، ولى باید غیر صادقانه میپذیرفتم و به چاپلوسى و تمجید از رهبرى مسعود و مریم و انقلاب آنها میپرداختم و در غیر اینصورت، رکیک ترین ناسزاها و تهمتها و کتک کارى ها شروع میشد تا اینکه خود سوژه، به ناچار دست بالا کرده و شرائط مسئول نشست را پذیرفته و خود را زیر تیغ و تپانچه قرار می داد و آنها هم که این خط را تا آخر نمى رفتند و زیر بار حرف زور و غیر واقعى نمى رفتند، کارشان با کرام الکاتبین بود و معلوم نبود بعد از شکنجه روحى و جسمى، چه سرنوشتى در انتظار آنان است و کسى هم حق سؤال در این رابطه نداشت.
در مرحله بعد و یا در فاز بعدى براى سرکوب بیشتر، اهرم غسل هفتگى را خلق کردند که این اهرم، تکمیل کننده بالاجبار سر سپردگى نفرات به سازمان بود که با وجود تناقضات و نارضایتى اعضاء از رهبران و خط و مشى سازمان و اوج نفرت از مسعود و مریم.
چون که اعضاء در این تفکر خردکننده اسیر هستند، نمیتوانند تصمیمى جدى براى رهائى از چنگ این شیادان دوران اتخاذ کنند. به همین دلیل چنین مورد سواستفاده رهبران ناصادق سازمان قرار گرفته و در معرض مرگ تدرجى و قتل عام قرار میگیرند.
به امید رهائى تمام دوستان و همرزمان از چنگال اختاپوس رجوى
عبدالکریم ابراهیمی