قبل از حمله آمریکا و متحدینش به عراق، رجوى ارتش به اصطلاح آزادیبخش را ملزم کرد که وارد دوره سنگر نشینى شوند.
سنگر سازى و آماده کردن محل استقرار یکانها، از دو ماه قبل از سقوط صدام شروع شده بود. یک روز عصر فرمان آمد که باید اشرف را تخلیه کنیم. تمام زرهیها در ستونهاى عریض و طویل به محل استقرار منتقل شدند.
محل استقرار قرارگاه ما (قرارگاه حبیب بصره) در تپه هاى اطراف روستاى سارى تپه، نزدیک شهر قره تپه، در وادیهاى حمرین قرار داشت.
اخبار حمله آمریکا چنان دلهره و ترس و بى رغبتى ایجاد کرده بود که تا آنموقع در سازمان ندیده بودم.
مسئولین سازمان هم به دروغهاى گوبلزى رو مى آوردند و پیروزى نیروهاى صدام را بر آمریکا مژده میدادند و اخبار نبرد را واژگونه به نفرات منتقل میکردند. قدرت ارتش عراق و فدائیان صدام را چنان با آب و تاب نقل میکردند که واقعاً عراق از چنین توانى برخوردار است و وارد شدن نیروهاى آمریکا به خاک عراق نابودى آنها را به دنبال دارد و ارتش عراق آنها را در دام خود انداخته و گازانبرى همه را قتل و عام خواهد کرد و در این نبرد آمریکا را شکست خواهد داد و لحظه مره، فرماندهان اینرا به همه القا میکردند. تا اینکه نیروهاى آمریکائى به دروازه بغداد رسیدند. از آنطرف هم (شمال) کردها به سمت بغداد سرازیر شدند. اینبار دیگر سمبه پر زور بود و ارباب رجوى در آستانه سرنگونى قرار داشت و رجوى نمیتوانست کشتار سال ١٩٩٠ کردها را تکرار کند. بنابراین نفرات را توجیه کردند که به سمت مرز میرویم و اگر دیدیم عراق در حال سرنگونى است، با زرهى به ایران حمله میکنیم. روزى که شب آن بغداد سقوط کرد، فرمان آمد که به سمت مرز (جلولا) حرکت کنیم و محل استقرارمان در قره تپه را ترک و به سمت جلولا، حرکت کردیم. اف جى ما به فرماندهى سیامک، از شکنجه گران سال ٧٣ جلودار قرارگاه (حبیب) بودیم که محل استقرار را ترک کرده و در جاده منصوریه، به سمت جلولا براه افتادیم. هوا تاریک بود که از پل صدور در منطقه منصوریه، عبور کردیم تو جاده، همینطور نفرات ارتش عراق لباس از تن درآورده به وفور در دسته هاى جمعى در حال فرار بودند. آمریکا هم از هوا تانکها را هدف قرار میداد. به همین دلیل، سه اف جى دیگر قرارگاهمان نتوانستند از پل منصوریه رد شوند و تانکهاى زیادى قبل از پل هدف قرار گرفته و منهدم شدند. آمریکا به خیال تانکهاى ارتش عراق، منهدم میکرد و از همانجا به قرارگاه اشرف برگشتند. اما اف جى یک همان شب به جلولا رسیدیم و در وادیهاى کانى ماسى، مستقر شدیم. بی نهایت سردرگمى و دلهره و ترس حاکم بود. سیامک خیلى دلدارى میداد که بقیه قرارگاهها دور و بر ما هستند و جانشین رهبرى یعنى زهره اخیانى هم اینجاست. جاى نگرانى نیست. روزها با ترس پشت سر میگذاشتیم. یک روز عصر مریم فرمانده قرارگاه ششم آمد و پیام مسعود رجوى را خواند که روى زرهى ها و خودروها پارچه سفید نصب کنید. این خیلى مبهم بود. پارچه سفید براى چى؟ این که نشانه تسلیم است. ما از پشت پرده خبر نداشتیم که با آمریکائى ها در حال مذاکره هستند. اصلاً در ذهن کسی خطور نمیکرد، رجوى که خود را انقلابى و ضد آمپریالیسم قلمداد میکرد، چنین کرنش وار به زیر قباى آمپریالیسم بخزد و با آمریکا هم پیمان شود و شعر و شعارهاى تو خالى خود را به فراموشى سپرده و سابقه به اصطلاح انقلابى خود را چنین ذلیلانه در معرض قضاوت افرادش قرار دهد. اینجا بود که سیل فرارها و جدا شدنها حلقوم فرمانده هان سازمان را میفشرد. رجوى براى توجیه این عمل ننگینش به لنین رو آورد که در صحنه جنگ، اگر قرار باشد لباس زنانه هم خواهیم پوشید و به مذاکره میرویم و میخواست با این توجیه ذهن افراد را پاک کند. به نفرات چنین إلقاء میشد که صاحب خانه جدید یعنى آمریکا، آمده عراق که در نهایت رژیم ایران را سرنگون کند و نیامده که عراق را در سینى طلایى تقدیم رژیم نماید. در عراق خواهد ماند تا رژیم ایران هم سرنگون کند و ما باید از این واقعه خوشحال باشیم و سعى کنیم خودمان را با خط آنها تراز بکنیم و هر نوع عملکردى را با شاخص” دشمن ما رژیم است “کارهاش را توجیه میکرد.
هنگام تحویل سلاحها به آمریکائى ها، چنان جشنهایى برگذار میکردند و دور زرهیها میچرخیدند انگار که براى بهینه سازى و یا تعویض با دستگاه هاى مدرنتر، جمع آورى میشدند.
بعد تنظیم رابطه با با صاحب خانه جدید یعنى آمریکا، در دستور کار فرماندهان قرار گرفت. براى آوردن یک سرباز آمریکائى به یکى از قرارگاهها، شوراى رهبرى چه شکلک هایى در نمیآوردند و چه کارهایى که نمیکردند. انگار که مسعود رجوى تشریف فرما شدند و میخواهد حوض رقص رهائى راه بیندازد. باور کنید غیر از فرماندهان، بقیه از تنظیم زنان با آمریکائى ها چنان متناقض بودند که حد و حساب نداشت. ولى مسئولین سازمان در توجیه این عملکردشان، نفرات را در دستگاه بدهکارى برده و از در طلبکارى رهبرى از تشکیلات وارد شده و آنها را با خواسته خود آب بندى نموده و مغزشوئى میکردند.
در بریف هاى سیاسى که به صورت هفتگى توسط یکى از مسئولین سازمان براى هر قرارگاهى جداکانه میگذاشتند، دائماً روى این تأکید میشد که آمریکا عراق را ترک نخواهد کرد، آنرا دو دستى به رژیم نمیدهد، بلکه استراتژى آمریکا سرنگونى رژیم ایران است، چه تابلوهایى که رجوى براى اثبات این تراوشات ذهنى اش ترسیم نکرد و بعد از سالها میبینیم رجوى با رؤیا نفراتش را نگه داشته و هیچ کدام از حرفهاش درست نبود، بلکه فریبکارى براى در چنگ نگه داشتن افراد بود که سپر انسانى براى خودش داشته باشد. بحث شبکه هاى اجتماعى در عراق (طرفداران و بعثیهاى صدام) براى توجیه همین هدف بود که در ذهن افراد جا بیندازد که جاى ما در عراق تا سرنگونى رژیم محکم است و از همین زاویه با حمایت نیروهاى آمریکائى زمینه کشتار و جنگ مذهبى در عراق آماده میکرد و چه جنایاتى در پیوند این دو عنصر به وقوع نپیوست و تا حال هم ادامه دارد و اکنون هم حمایت رجوى از قتل و عام در عراق و لقب انقلابى دادن به تروریستهاى داعش، در همان راستاست.
رجوى دیگر هیچ پرستیژ و وجهه اى حتى براى نیروهاى خلص خود ندارد و تا تمام نیروهاى تشکیلاتش که اسیر جاه طلبیهاى او شده اند به کشتن ندهد، دست از سر آنها بر نخواهد داشت و نخواهد گذاشت به دنیاى آزاد قدم بگذارند و این به همت خانواده قربانیان رجوى برمیگردد که چه تلاشى داشته باشند که بتوانند سلطه شوم رجوى را از سر عزیزانشان بردارند و آزادى آنها را فراهم کنند.
عبدالکریم ابراهیمی