مصاحبه خانم نسرین ابراهیمی با خانم رابعه شاهرخی (مادر رضوان) – قسمت دوم و پایانی

مادر رضوان: من برمی گردم به مسائل داخلی سازمان که دیده بودم

یادم هست که در قرارگاه سید محسن یک فامیلی من داشتم که خانم و بچه اش هم اونجا بودند , که اسم خانمشون ژیلا بود , اینها درخواست جدایی از سازمان کرده بودند و اینکه نمی خواستند دیگه کار کنند با سازمان , اینها روی من خیلی حساب می کردند فرمانده لشکر اون موقع سوسن طالقانی بود , رفتم پیش سوسن و گفتم خواهرسوسن می تونم من با ستار و فامیل خودم که می خواهند از سازمان جدا بشوند صحبت بکنم که نروند؟ گفت که ما از خدا می خواهیم , ما خودمان می خواستیم بهت بگیم که باهاشون صحبت بکنید ولی حالا خودت گفتی برو  و باهاشون صحبت بکن.

من رفتم با اینها صحبت بکنم که در کلاهدوز بودند , اینها را توی جمع نمی آوردند فقط در یک اتاق که حق نداشتند بیرون بیایند , غذاشون را جلوی در اتاقشون می گذاشتند خوب من خودم این را دیدم , رفتم و باهاشون صحبت کردم گفتند که ما برای شما خیلی احترام قائل هستیم ولی متاسفیم نمی توانیم قبول کنیم , گفتم چرا؟ خود ستار برگشت گفت که برای اینکه هنوز خدا را شکر یک وجب خاک ایران دست این آقا نیافتاده که این کارها را می کنه وای به روزی که این یک وجب خاک ایران دستش بیفته.

بعد اینها را از کلاهدوز بردند , فامیل ما را که خبر ندارم چکارش کردند , ولی اینها ستار و زنش را آوردند کنار اتاق سیاووش (محمد حیاطی) زندانی کردند , حالا چطوری؟ اتاق کنار دفتر سیاووش پنجره داشت که پنجره هاش را با پتوی سیاه پوشاندند , و جلوی در که خروجی بود یک نگهبان ایستاده بود , و یک نگهبان هم کنار دیگه درب خروجی ایستاده بود , اینها را من با چشم خودم دیدم , دقیقا روزی بود که می خواستند قرارگاه سید محسن را تخلیه بکنند و بروند اشرف. اینها را قرار شد دادگاهی کنند , دادگاه صحرایی , خوب من به خاطر اینکه شوهرم نظامی بوده از همه این رده ها و کارشون و اینکه دادگاه صحرایی برای کی هست و چطوری هست سر در می آورم , دادگاه صحرایی برای نظامی هست که یک کار خیلی بدی انجام داده و صلب مسئولیتش می کنند. حالا به هر حال اینها برای ستار و زنش دادگاه صحرایی تشکیل داده بودند , سیاووش و ۴ نفر دیگه بودند که سیاووش سر اینها می شد , و ما همگی به ردیف نشسته بودیم و بعد اینها را آوردند , وقتی آوردنشون یک نگهبان جلو می رفت و یک نگهبان پشت اینها راه می رفت و اینها وسط بودند ولی دستبند نداشتند , ژیلا هم برای اینکه اذیتشون بکنه دست ستار را گرفته بود , ستار هم مثل اینکه بهش گفته بود که هرچه سوال پرسیده شد ژیلا جواب نده و فقط خود ستار جواب بده , اینها توی خود اشرف ازدواج کرده بودند , قبلا توی شورای ملی بود ولی بعد رده اش را گرفتند و گذاشتند زیر دست زنش. به هر حال یک صندلی گذاشته شده بود برای رئیس دادگاه که سیاووش بود و یک صندلی هم گذاشته بودند کنار ما برای ژیلا , که وقتی آمدند ژیلا آمد صندلی از کنار ما برداشت وگذاشت کنار ستار و نشست و دست ستار را هم گرفت.

که شروع شد سوال کردن از اینها و حرف زدن و … که آره تو اعدام هستی و اعدامت می کنیم , و به ژیلا گفتند که اصلا ما تو را عقد کردیم برای این حالا چرا این را ول نمی کنی , ژیلا هم گفت که اون موقع که شما عقد کردید اجازه داشتید که عقد کنید ولی حالا اجازه ندارید شوهرم را از من جدا کنید , من شوهرم را دوست دارم , به هر حال هر چه بهش گفتند اون مثل بلبل جواب داد.

نسرین ابراهیمی: مادر الان شما داشتید می گفتید این افرادی که می خواستند از سازمان جدا بشوند دادگاهی می کردند و بهشان می گفتند که حکمت اعدام هست , اینجا شعارهای مریم رجوی را شنیدید که , میگه که ما حکم اعدام نداریم و مخالف آن هستیم و ایران فردا بدون حکم اعدام!!!! و اتفاقا چند وقت پیش در برلین یک سری تابلو گذاشته بودند که حکم اعدام را به اصطلاح محکوم می کنند , و حالا شما دارید می گویید که برای خروج از سازمان به اون نفرات می گفتند که حکمتان اعدام است.

مادر رضوان: بعد اینها را محکوم به اعدام کردند و از اون طرف یکی بلند شد و گفت که مگر ما بر علیه ظلم و ستم و اعدام و شکنجه و … بلند نشدیم , آخه یکی بلند شد و گفت اینها را بسوزانیم , خوب این افراد که اینجوری می گفتند مسئولین اینها را وادار می کردند که اینجوری بگویند , بعد این نفر که می گفت که مگر ما علیه ظلم و ستم و اعدام و … نیستیم گفت که حالا چطوری خودمان مرتکب چنین اعمالی می شویم؟ یکی از مسئولین داد زد سرش که خفه شو!!! که بیچاره همانجا نشست و آخرش سر این نفر چه بلایی در آمد معلوم نشد. خدا شاهده من هر وقت یک کوپه خاک می دیدم می رفتم و نگاه می کردم و می گفتم که یعنی خدایا این افراد که نیستن اینجا خاک هستند (افرادی که سر به نیست می شدند) , این نفر را واقعا نفهمیدیم چی شد.

خوب اینها چیزهایی است که ما خودمان دیدیم , با چشم خودمان , چیزهایی نیست که از خودمان بسازیم , من توی این دادگاه این افراد بودم.

مثلا این سازمانی است که ادعا می کند برای خلق بلند شده است!!! خوب خودش که این کارهای را می کند این اعمال زشت را مرتکب می شود , اینگونه جنایت می کند پس چطوری ادعا می کند که برای خلق است؟ کدام خلق؟

بچه هایی که از اونجا آمدند بیرون یکسری هستند که خیلی چیزها را دیدند ولی مهر سکوت بر لبشان گذاشتند؟ چرا؟ نباید سکوت کنند باید به مردم بگویند که این سازمان که می گفت برای خلق قیام کردم کی هست و آخر عاقبتش چی بود و چی شد.

یک نفری بود به نام علی رضوانی که الان آلمان هست که گفته بود که می خواهد برود و با سازمان کار نمی کند , و اون زمان طلاقهای اجباری شروع شده بود , و زنش را زندانی کرده بودند و خود رضوانی هم گفته بود که دیگه نمی خواهد با سازمان بماند و می خواهد برود , یکروزی ۳۰۰ نفر از مردها را می برند سالن جلسه و بعد آقای رجوی با لباس درویشی سفید و یک کلاه که سرش بوده و عصا که دستش بوده وارد سالن میشه , بعد میاد و یک آیه قرآن می خوانه و بعد به همشان می گه که همگی دستهای چپتان را روی میز بگذارید , علی رضوانی که خودش تعریف می کرد می گفت که من دست چپم را نگذاشتم روی میز و دست راستم را گذاشتم و بعد رجوی با عصا زد روی دستم وگفت خبیث من این دستت را نمی خواهم اون یکی دستت را می خواهم , بعد گفته که همگی حلقه هایتان را در بیاورید و کلید درب اتاق خواب زنهاتون مال من هست!!! کدام اتاق خواب؟ کدام کلید؟ تو اتاق خواب داشتی …..

نسرین ابراهیمی: مادر نظرتون راجع به مریم رجوی و شخصیتش چی هست؟ شما خودتون یک زن هستید شما به عنوان یک زن شخصیت این زن را چطوری می بینید؟ و داستان طلاق و ازدواج مریم رجوی با مسعود رجوی را چطوری می بینید؟ این بعدها خوب کلاهک ایدئولوژیک گرفت ولی به نظر شما این یک عشق معمولی بود که مسعود رجوی عاشق زن ابریشمچی شده بود و بعد ایدئولوژیکش کرد یا چی؟

خود مسعود رجوی بارها گفته بود که فیروزه نمی خواست ازش طلاق بگیرد و ۷ ماه کارشون رفتن به دادگاه بود , ولی مریم خانم زیر پای فیروزه آب می کنه که خودش جاشو بگیره , فیروزه گفته بود که پدر من به من ربطی نداره و من نمی خواهم جدا بشوم , خوب مریم رجوی تلاش کرد که فیروزه بره و خودش جاشو بگیره. مریم رجوی هم در مورد ازدواجش با مسعود گفته بود که آخه چون ما در یک دفتر کار می کنیم باید با هم محرم باشیم!!! خوب بعدش برای لاپوشانی این داستان خیلی حرفها می زد که مثلا من می خواهم سنت شکنی بکنم , زن کالا نیست و …

بعد هم که مسعود رجوی گفت که این ازدواج و طلاق در سطح رهبری است و پایین نمی رود ولی متاسفم براشون که این حقیقت نداشت و حقیقت این است که این سازمان از سر گندیده است و از ریشه خراب است.

نسرین ابراهیمی: مادر رضوان مریم رجوی یک از شعارهایش ارتقاء زنان در فرقه است و مستمرا از هزار زن اشرفی صحبت می کنه که پیشرفت کردند و.. شما این را چطوری می بینید , آیا این حقیقت دارد؟

مادر رضوان: اگر مریم رجوی برای خودش ارزشی قائل بود که زن هست و مثلا مادر هم هست بعد می تونست برای زنان دیگر در فرقه ارزش قائل بشود , اون زنان هر دستوری بهشان داده می شود باید انجام بدهند و از خود چیزی ندارند و قدرتی از خود ندارند. به هر حال مریم رجوی اول باید برای خودش ارزش قائل می شد , من وقتی این برنامه ای که در اشرف داشتند را شنیدم شک شدم (سوء استفاده جنسی رجوی از زنان شورای رهبری) , اینها با این کارشون بی ارزش ترین انسانها را زنان حساب کردند , مریم رجوی و آقای رجوی بدترین ضربه را به زنان زدند , به زنان ضربه زد به خانواده ها و توی حریم خانواده ها پا برد , خانواده را بی ارزش کرد , خانواده یک حرمتی دارد و کسی نمی تواند بدون اجازه به اون حریم تجاوز کند , اما آقای رجوی فکر هیچی را نکرد , فقط خودش و خانمش حساب بودند , مریم رجوی گفت زن کالا نیست ولی از کالا کالاترش کردند!!

بچه هایی که از پدر و مادرهاشون جدا کردند و فرستادند اروپا , من یک مادری را می شناسم که به شدت خانم با ارزشی است , این خانم الان سوئد هستش و قلبا دوستش دارم , این خانم وقتی در اشرف بود ۴ تا بچه داشت فرقه شوهرش را برده بودند سمت خودشان , در ساختمانهایی که اطرفشان خاکریز بود این خانم با ۴ تا بچه اش زندانی بودند , اون زمان که همه بچه ها را می فرستادند اروپا و از پدر و مادرها جداشان می کردند این مادر به تنهایی ایستادگی کرد و بچه هایش را نداد , بهش تهمت زدند , فحشش دادند , کتکش زدند و…. ولی ایستادگی کرد تا آخرش شوهرش را هم بیرون آورد.

این (رجوی) به خانواده ها بی احترامی کرد , حرمت خانواده را شکست , زن و شوهرها را از هم جدا کرد و خانمها را نگه داشت به اسم شورای رهبری و بعد بچه های بدبخت بیچاره از شیرخواره تا ۷ یا ۸ ساله همه را فرستاد اروپا , چندین مورد من خودم می دانم بچه ها چی شدند , بچه ۴ ساله بهش تجاوز شد!!! دختر ۸ ساله مثل کلفت می زدند توی سرش که کار کنه و بچه داری بکنه و خونه داری بکنه فحش بشنوه!!! جواب اینها را کی می ده؟؟؟؟

همین بچه ها تا حالا چند تا از اینها خودکشی کردند؟ مسئول این خونها کی هست؟؟؟ پاسخگوش کی هست؟؟؟

مثلا رهبر یک سازمان اسم خودش را گذاشته!! این شخصیت داره؟؟؟

توی جامعه عادی یکی نمی تونه بی حرمتی به یک خانواده بکنه و پایش را از گلیمش درازتر بکنه , تو یک رهبر بودی مثلا , نتیجه این بود؟

سوال من از مسعود رجوی این هست که با اون همه بولوفی که می آمدید با اون ارتش و … حالا کجا هستی؟ یک بار یک نفر رفته بود از زبان من گفته بود که من گفتم که دیدی این یارو (مسعود رجوی) انداخت و رفت! بعد مسعود رجوی توی نشست به من گفت آی توکه گفتی انداخت و رفت , من اینجا هستم تو کجایی؟؟ الان می خواهم بگویم که من اینجا هستم بی پدر تو کجا هستی؟؟

اون خونهایی که ریخته شده , اون داغهایی که به دل پدر و مادرها مانده , اشک یتیم ها , سوز دل مادرها و… اینها همه دامن گیرت شده و هیچ وقت پایت به ایران نخواهد رسید.

نسرین ابراهیمی: مادر شما بع عنوان یک فعال حقوق بشر کمکهای زیادی می کنید هم به معلولین و سالمندان و کسانی که مریضیهای سخت دارند کمک می کنید و هم کمک به افرادی می کنید که اسیر و گرفتار فرقه رجوی در عراق هستند. سوالم این هست که چرا ما باید یا چرا شما باید اینقدر تلاش بکنید برای نجات جان این ۳۰۰۰ نفر؟ مثلا خیلی اوقات یکسری از ایرانیها می گویند که خوب جهنم ولشون کنید , یکسری می گویند که نه خودشان می خواهند اونجا بمانند و خودشان خواستند , ولی این همه تلاش برای چی هست؟

مادر رضوان: اونهایی که اونجا ماندند اینجوری هست که شستشوی مغزی شدند , آنقدر اینها را شستشوی مغزی می دهند که راه برگشتی برای خودشان متصور نمی شوند , فکر می کنند در این دنیا هیچ جایی ندارند , فقط و فقط باید اونجا بمانند , رجوی در نشستهایش می گفت که آهایی شماهایی که سازمان را ول می کنید و می روید , کجا می روید؟ از سازمان پاتون را بیرون بگذارید می روید توی لجنزار! سازمان داره می ده بخورید تا از حلقومتان بیرون بیاد! (یعنی خارج از فرقه هیچی نیست و از گرسنگی می میرید) , این بنده های خدا یا بچه بودند رفتند اونجا یا هدفی داشتند و یا خواسته ای داشتند رفتند حالا اونهایی که بچه بودند رفتند سالمند شدند و اونهایی که سالمند بودند الان پیر شدند. من واقعا متاسفم برای این بنده های خدا که گیر کردند در زندان آقای رجوی این اختاپوست هزار چهره , این بچه ها خوب فکر نمی کنند که اگر بیرون بیایند یک جایگاهی در مردم دارند , طرد شده نیستند , من آرزو می کنم که اینها هرچه سریعتر به آغوش خانواده هاشون و به آغوش ملت برگردند , همه چشم به راه هستیم.

نباید این بچه ها فکر کنند جایی ندارند , مگه ما آمدیم بیرون مردیم؟ داریم زندگی می کنیم , هرچند رجوی زندگیمان را خراب کرد , هر کسی با این فرقه رفت زندگی حرامش شده چه پیرش و چه جوانش.

امیدوارم که صدایم به گوش این بچه ها برسه که فکر نکنند که اگر بیرون بیایند از گرسنگی می میرند , ما آروزی قلبیمان این هست که انشاالله یک روزی از این فرقه بیرون بیاید , در دنیای آزاد , به اون چیزهایی که اونها در گوشتان خواندند توجه نکنید , همه دروغ است , خودتان فکر کنید , تا حالا رفتین باختین و نگذارین بیشتر از این ببازین.

نسرین ابراهیمی: و آب در هاون کوبیدن هستش , چون هر بار مسعود رجوی فیلی هوا می کنه که زمان به زمان اینها را نگه دارد.

من یادم هست که یکسری دخترها بودند که اون موقع خوب ما سنمان خیلی کمتر بود ۷ یا ۸ سال پیش , خوب از من کوچیکترش هم بود , و یکسری تحت مسول خود من بودند , به من می گفتند که ما دیگه اینجا طاقت نمی آوریم , باید بریم , بنده خداها از این میلیشیاهایی بودند که از اروپا آورده بودند اونجا که خانواده هاشون را ببینند یعنی پدر و مادرهایشان , و قرار بود که اینها برگردند نه اینکه اونجا بمانند , که اون موقع اینها را به زور نگه داشتند , خوب خیلی از اون بچه ها به زبان می آوردند که می خواهند از اونجا بروند و من اون موقع من حرفی نمی زدم ولی خوب الان من اینجا هستم و اونها اونجا هستند. خوب کسانی که نشناسند واقعا سوالشان هست که خوب اینها که نمی خواهند اونجا بمانند پس چرا بیرون نمیاند و می پرسند که اگر واقعا شما راست می گویید پس چرا این آدمها اونجا ماندند؟ خوب همانطوری که خودتان هم گفتید اینها مغزشویی شدند , اینها را ترسوندنشون , طرف جرات نمی کنه پاشو از اونجا بیرون بگذاره , به قول شما فکر می کنه که از گرسنگی می میره , فکر می کنه که دیگه هیچ کس نیست , از همه چی اینها را ترسوندند. از طرف دیگه هم خیلی ها سن و سالهایشان رفته بالا , یک خانمی بود که خدا رحمتشون کنه بنده خدا فوت هم کردند , می خواست از فرقه جدا بشه , ولی به خودش می گفت که برای چی برم؟ اولا که نمی دانم که خانواده دارم یا نه؟ نمی دانم زنده هستند یا نه؟ الان سالیان است که من اینجام , خودم که پیر شدم , من بیرون بروم که جایی ندارم , سنم کمه که بروم بیرون ازدواج کنم؟ می تونم بچه دار شم؟ قیافم خوبه که زیر آفتاب سوزان سوختم؟ خوب اینها کاری کردند طرف را به ناامیدی تمام رسوندند , طرف نا امید از همه چی شده و می گه که خوب بذار باشم همینجا تا وقتی می میرم , واقعا اغلب کسانی که سنشون از یک حدی گذشته واقعا اینجوری فکر می کنند.

مادر رضوان: من توی بی بی سی دیدم خانواده هایی که رفته بودند برای دیدن بچه هایشون اطراف اشرف , بعد بچه هایی که داخل اشرف بودند اون تیرکمانهایی بود که بچه ها درست می کردند از اون تیر کمانها دستشان بود , پشت سیم خاردار صف کشیده بودند و با تیرکمان برای خانواده هایشان سنگ پرتاپ می کردند!! و فحش می دادند و صدای مسعود رجوی می آمد که اینها گذاشته بودند می گفت که اینها سگهای زنجیره ای هستند و این کلمه مستمر تکرار می شد مثل نواری که گیر کرده باشه و مستمر برگرده و تکرار کنه , من گفتم که تو را خدا این را خاموش کنید من نمی توانم نگاه کنم و بشنوم.

نسرین ابراهیمی: الان شما این را گفتید که بچه ها با تیرکمان به خانواده هایشان سنگ پرتاپ می کردند من یاد خودم افتادم , همان بچه ها خدا داند که در دلشان چه غوغایی است , من وقتی مادرم آمده بود خوب آدم مجبوره جلوی اونها نقش بازی بکنی و من جلوی اونها نقش بازی می کردم , من وقتی مادرم را بعد از سالیان دیدم اصلا گریه نکردم , مادرم گریه می کرد و زار می زد ولی من نگاهش می کردم. گفته شد که اینها از طرف رژیم آمدند!! اصلا گیرم باشه از طرف رژیم به قول خودشان آمده بودند , ولی این بنده خدا مگر می خواست چیکار کنه , برای جنگ که نیامده بود , نمی خواست که بمب گذاری کنه که توی اشرف , می خواست دخترش را ببینه و بره. خوب این بنده خدا یک مادری هستش که به عشق بچه اش بلند آمده بود.

البته این را بگویم که مادر من وقتی رفت روح من را با خودش برد و من فقط یک جسم بودم بعدش در اشرف , ولی خوب جلوی اونها باید نقش بازی می کردم , جلوی اونها به مادرم باید فحش می دادم و بد و بیراه می گفتم , ولی در دل من چیز دیگه ای بود و همان دیدار به من قدرت و جرات داد که از اونجا فرار کنم. برای همین هم هست که ما می گوییم که اون بچه ها یی که اونجا هستند لیاقت این رو دارند که ما براشون تلاش کنیم چون واقعیت این است که اونها این را نمی خواهند , چون خودمان اونجا بودیم و ما هم وقتی اونجا بودیم نمی خواستیم ولی نقش بازی می کردیم و ازشون می ترسیدیم , ما از دل اون بچه ها خبر داریم چون اونجا بودیم و تجربه داریم و می توانیم درکشون کنیم.

مادر رضوان: شاید کسانی که من را ببینند من را بشناسند , من به اسم مادر رضوان در فرقه بودم , ۶ سال در عراق بودم , همه چیزشون را می دونم , اون حرفهایی که رجوی می گفت که هر کسی بیرون از سازمان بره در لجنزار خواهد رفت و از گرسنگی می میره و دوباره برمی گرده اینجا , شما مطمئن باشید هر کجای دنیا باشید روزیتان پیش از خودتان می ره , نترسید , ترس از خودتان دور کنید , نگذارید خدایی نکرده از این بدتر بشود , نگذارید که خدایی ناکرده در بیابانهای عراق طعمه حشرات بشوید اونوقت نه خودتان خانواده تان را دیدید و نه خانواده تان شما را , ما که می دانیم که شماها سالیان آرزو به دلتان مانده که خانواده هاتون را ببینید , به عنوان یک مادر ازتون خواهش می کنم که هرچه سریعتر از این سازمان فرقه ای و از این اختاپوست هزار چهره و ضد بشر جدا بشوید , ما همگی از یک پدر و یک مادر هستیم و روزگار فاصله ها را بین همه انداخته است , بدانید که قلبمان با هم است , خودمان این راهی که با هم رفتیم قلبهایمان به هم گره خورده است , از هم جدا نیستیم.

وقتی که دنیای آزاد آمدید می فهمید که هرچه بهتون گفتند همگی دروغ بوده , یک سرابی بیش نبوده و چه رنجهایی و چه سختیهایی که کشیدید. اینها عشقهای شما را کشتند , مغزهاتو را شستشو دادند , نگذارید بیشتر از این ازتون سوء استفاده بکنند , چه سوء استفاده هایی که از ما کردند , از مردم ما , از همه چیز ما و چه خیانتهایی که به مردم ما کردند و چه خیانتهایی که با خاک ما کردند.

آره عزیزان من , من فدای همتون بشوم.

از مارک و تهمت نترسید , من را نگاه کنید که چه مارکهایی که بهم زدند , دندانهایم را شکستند , خونه ام را داغون کردند و.. از این چیزها نترسیدم , با این چیزها نترسید و جا نزنید , خداوند حقتون را گرفته و می گیره , حالا نگاه کنید کجا بودند وحالا کجا هستند , هی بروند التماس اروپاییها را بکنند و کفشهاشون را دستمال بکشند بلکه یک چیزی بهشون بدهند.

نسرین ابراهیمی: مادر جان یک دنیا ممنون هستم و خیلی خیلی خوشحال شدیم و ببخشید که ناراحتتون کردیم و شما را یاد یکسری خاطرات انداختیم که باعث ناراحتی شما شد.

مادر رضوان: نه این چیزهای عجب و غریب که در این دنیا به چشم می بینیم آدم را ناراحت می کند , رجوی کاری کرده که تا زنده هستیم اون سایه شومش جلوی ما باشه.

یکی از همین بچه هایی که مادرش هم الان اونجاست (در فرقه) از اون بچه هایی است که خیلی کوچک بود و از مادرش جداش کردند و فرستادند اروپا حالا این بچه مریضه , بنده خدا روانی شده چرا؟ این بچه وقتی که کوچک بود عشق می کردی که این بچه را نگاه بکنی , روانی شد برای اینکه از بس هی توی خودش ریخت , می دید که بچه های دیگر با مادر هایشان , دست مادرهایشان را گرفتند همه جا می روند خوب این می گفت مادرش کجاست , حسرت همه چی به دلش موند حالا این بچه الان کجاست؟ توی بیمارستان. پدره برای چی باید بچه اش را بگذاره زیر لگد و له کنه , تو که عاطفه به بچه ات نداری چطور برای مردم و خلق قهرمان دلسوزی بکنی؟ همه اش دروغ و ریاست , دنبال حرفهای پوچ آقای رجوی رفتید.

هر کسی دنباله رو مسعود رجوی است جاشون در قلب ملت ایران نیست و این را مطمئن باشند.

چند تا از همین میلیشیاها که از اروپا برده بودند توی اشرف و بعد هم برگشته بودند خوب خودکشی کردند , یکی از اونها به نام حسام بود که یک شب هم خونه من بود این رفت در جنگلها خودش را کشت. باعث اینها کی شده؟ حسرت پدر و مادر به دلش موند , چه ظلمهایی که بهشون نشد , هزار جور بدبختی سرشون اومد , ببین چه بلاهایی سرنیروهای خلصش آورد.

امیدوارم که همه این بچه هایی که اونجا هستند به آغوش خانواده و ملتشان برگردند.

نسرین ابراهیمی: خیلی ممنون مادر جان , یک دنیا ممنون , خیلی خوشحال شدیم و خیلی استفاده کردیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا