واقعیت اینست که برای هرانسانی مهمترین و اصلیترین چیز پدر ومادر و خواهران و برادرانش و بطور کلی خانواده اش میباشد. بطور کلی تمامی انسانها در بستر خانواده جایگاه اجتماعی خود را پیدا میکنند و میتوانند با تکیه بر عزیزانشان سختی ها و البته خوشی های زندگی را تقسیم کرده و ادامه حیات بدهند و این خانواده است که میتواند مانند سپرعمل کرده و از عزیزانش در مواجه با مشکلات و ناملایمات زندگی حفاظت کند! تمامی انسانهایی که در هر جامعه ای به بیراه و فساد کشیده میشوند در یک آسیب شناسی کلی ابتدا از خانواده خود دور افتاده اند و چون دیگر بقول معروف چیزی برای از دست دادن ندارند دست بهر کاری و خلافی میزنند!
در فرقه ها بطور عام و در فرقه تروریستی رجوی بطور خاص این تاکتیک به یک اصل در سازمان تبدیل شده بود! مسئولین سازمان طوری وانمود میکردند که خانواده کانون فساد و تباهی در جهان است و تمامی اعضا بایستی خانواده و پدر و مادر و عزیزانشان را مانند هیولایی خون آشام که برای جدا کردن آنها از رستگاری بسیج شده اند و دشمن هستند بدانند و همین موضوع باعث شده بود که اعضای سازمان به پدران و مادران سالخورده خود فحش و ناسزا میدادند و به آنها با سنگ آسیب میرساندند! تاثیر فوری این اقدام اعضای سازمان روی خود این اعضا اینست که آنها دیگر هرگز در بین خانواده خود جایی ندارند و خود را مانند کسی میدانند که در این دنیا به هیچ نقطه ای وصل نیست و در بین زمین و آسمان معلق است و همین امر باعث میشود که خود را باخته در این دنیا بدانند و مانند کسی که دیگر هیچ چیز برای از دست دادن ندارند و به پوچی غیر قابل توضیح و توجیهی برای خودشان میرسند و از خدای خود میخواهند که سریعتر این وضعیت مجهول بهرشکلی برایشان به پایان برسد. پس دقیقا به همان عنصری تبدیل میشوند که سازمان میخواهد یعنی کسی که آمادگی انجام هرکاری را دارد. چون میدانند که نه کسی منتظرشان است و نه جایی در هیچ جای دنیا دارند و اینست که این اعضا را به انسانهایی خطرناک برای جامعه تبدیل میکند! در این حین مسئولین سازمان با ناجوانمردی روی مغز این افراد کار تشکیلاتی میکنند و بآنها تفهیم میکنند که این راه راه فلاح و رسیدن به نقطه رهبری و خدا میباشد و چون این شستشوی مغزی با چاشنی خوراک تشکیلاتی همراه میشود تاثیر دو چندان بروی این افراد خواهد داشت!ازاین رو خانواده برای سازمان از هر سلاحی خطرناکتر و سمی تر میشود! بخوبی بیاد دارم همان خلق قهرمانی که سازمان زمانی ازش دم میزد به یکباره به مزدوران وزارت اطلاعات و دشمن و فامیل الدنگ تبدیل شد. چرا که رجوی بهتر از هر کسی میدانست که نقطه ضعف نیروهایش آغوش گرم خانواده هایشان است! بهمین دلیل با تمام قوا به ضدیت با خانواده ها مبادرت کرد و نگذاشت که کادرهایش با بستگانشان ملاقاتی داشته باشند!