رنج نامه به محمد قادری)گروگان فرقه رجوی(

باسلام به حضور برادرعزیرم  محمد قادری
برادر مهربانم امروز شنبه  بتاریخ 05/7/1393 و من عبدالله اخوی بزرگت درحال نوشتن نامه و جویای حالت هستم. انشاءالله صحیح و سالم باشی و حتماً دلت برای روستائی که در آنجا متولد شدی  و برای  دوستان  و همبازی های  فوتبالی ات  تنگ شده و قطعاً  حضور ذهن داری درفصل بهار، محل مان چه صفائی دارد، کنار دریای خزر، صید ماهی وکولی و صدای چه چه بلبلان در باغات روستا، خصوصاً ماههای فروردین و اردیبهشت که شبها به اتفاق اخوی دیگرمان بنام یدالله (رحمت) می رفتیم ماهی و کولی می گرفتیم  یادش بخیر. راستی  برادرخوبم  یادت هست که در اواسط اردیبهشت ماه  بود و یک شب که هوا  پرستاره  و مهتابی و نسیم خنکی هم  می وزید  من و تو و رحمت رفته بودیم ماهیگیری؟ عمق آب رودخانه  حدود یک متر و  دربعضی جاها  به دو  متر می رسید، دریک لحظه موجی در آب رودخانه بلند شد هر سه نفرمان  فکر میکردیم حتماً  ماهی اوزون  برون  بزرگی از دریا وارد رودخانه شده ومن  بلافاصله تورماهیگیری را  روی موجی که در حرکت بود، انداختم و سپس آنرا از آب بطرف خاک ریز رودخانه کشیدم و هر سه نفرمان دریک لحظه متوجه شدیم به جای ماهی اوزون برون، حیوان خز گرفتیم  و چون  آن حیوان ماهی خوار و در رودخانه درکمین ماهی بود و دندانهای تیزی نیز داشت، من فکر میکردم ممکن است مثل یک سگ هار به  ما حمله  کند ولی شما و رحمت  باتوجه  به اینکه  چراخ  قوه و  چوبدستی داشتید، تماشا میکردید ومی خندیدید ودریک لحظه حیوان تورماهیگیری را پاره کرد و شیرجه زد  در رودخانه و رفت و ما هم نیم ساعت سعی کردیم تا تور را درست کنیم و چقدر خندیدیم  و گفتیم شاید در مرحله بعدی نهنگ بگیریم!.  یادش بخیر در آن شب تعدادی کولی گرفتیم و برگشتیم به منزل.
محمدجان من  و کلیه اعضای خانواده که همیشه بیاد تو و خاطرات  و مهربانی های توهستیم  واقعاً نمی دانم آیا خاطرات گذشته را در ذهنت  مرور میکنی  یا نه؟ یادت هست تفنگ شکاری و مجوز حمل آنرا گرفته بودم  و در فصلهای پائیز و زمستان و در روزهای تعطیلی به شکار مرغابی و پرندگان می رفتیم؟  یادش بخیر. برادر خوب و مهربانم  49 سال از سن تو  و 57 سال از سن من و 54 سال از سن اخوی مان  یدالله (رحمت) و 60 سال ازسن خواهر بزرگمان مریم و 46سال از سن خواهر کوچکمان شهربانو گذشته، انشاءالله خداوند به توسلامتی و عمرطولانی همراه با عزت  و سرافرازی عنایت کند.اینها را دارم یاد آوری میکنم که بدانی عمرما انسانها که عمر حضرت نوح نیست. محمد جان  یادت هست که  پس از حدود8 ماه  از سپری نمودن  خدمت سربازی  در اواسط مهرماه سال 1366  با مرخصی چند روزه  پیش خانواده آمدی؟ برادر وسطی مان یعنی رحمت، یک دختر 8 ماهه داشت  که آلان  بزرگ شده و تحصیلات دانشگاهی را تمام  نمود و ازدواج کرد. پس از 4 سال از اسارت تو، من هم  در آذرماه  سال 1370ازدواج  کردم و دارای یک فرزند پسر میباشم که دانشجوی سال آخر دانشگاه و در رشته مهندسی راه و ساختمان  میباشد و شهربانو که خواهرکوچکمان بود نیز در سال 1372 ازدواج کرده و دو فرزند پسر دارد که اولی  دیپلمش را گرفته و درصدد ادامه تحصیل  و دومی نیز دبیرستانی است و خواهر بزرگمان مریم که دارای 5 فرزند  وآنها نیز ازدواج کردند و دارای بچه میباشند وخدا را شکر همه ماها صادقانه کار کردیم و دارای ماشین و خانه و زندگی هستیم. حتماٌ یادت هست من (عبدالله) که اخوی بزرگت هستم  قبل از رفتن شما به سربازی، در سازمان برنامه و بودجه نقشه بردار بودم وخودت هم آن زمان  شاهد بودی چه  فاصله زیادی را طی میکردم و به سرکار می رفتم  مدت چهار سال درسازمان برنامه و بودجه و سپس در یکی از بانکهای دولتی  ایران کار کردم  و نهایتاٌ پس از 30 سال کار صادقانه  باز نشسته شدم. اخوی مان یدالله (رحمت) نیز باز نشسته شد او هم درزمان جنگ که در مناطق  جنگی بود شیمیائی شده و با گذشت زمان بر حنجره اش اثر گذاشته و دارو مصرف میکند. برادر عزیزم  میدونی چرا این همه زیاده گویی  میکنم و سرت را بدرد می آورم؟ برادر مهربانم آیا  حضور ذهن داری که متولد سال  1344 هستی و از طریق لشکر 16 زرهی قزوین عازم سربازی شدی و پس از سپری کردن حدود 9ماه از خدمت مقدس سربازی که عمدتاٌ در مناطق جنگی بود، در تاریخ 02/9/1366  در سرحدات مرزی ایران و در منطقه ابوغریب اندیمشک که نیروهای وحشی صدام  ملعون   با همکاری سازمان مجاهدین به اصطلاح  حامی  خلق که به ایران حمله کرده بودند، به اسارت آن سازمان درآمدی؟ وآیا میدانی  تا امروز (05/7/1393) به مدت 26 سال و10 ماه  در اسارت فکری وذهنی آن سازمان جهنمی به ریاست مسعود رجوی  خائن و مریم جانش!  قرار گرفتی؟  
ممکن است از من سئوال کنی چرا اسارت، من که مانند دیگران دارم زندگی می کنم؟!  انشاءالله  هرجا هستی صحیح و سالم باشی. می خواهم به شما بگویم  زندگی زمانی شیرین میشود که انسان نزد خانواده واقعی و درکنار  فامیل و بستگان  دور و نزدیک و دوستان دوران  نوجوانی و جوانی خود  روزگار سپری نماید.زندگی زمانی شیرین میشود که عواطف و مهربانیها و روابط خانوادگی  از هم گسیخته نشود. زندگی زمانی شیرین میشود که دارای زن و فرزند و بکار آبرومندانه  مشغول و صادقانه زحمت بکشی و نان حلال تهیه و در سرسفره خانواده نشسته و تناول کنی. زندگی زمانی شیرین میشود که در محدوده سربسته محصور نشوی و دست زن و بچه خود را بگیری و به هر استانی که تمایل داری مسافرت کنی. زندگی زمانی شیرین میشود که هموطن خود را بادیدگاه باز و دوستدار خود ببینی و آنانی که ترا میشناسند پشت سرت تعریف کنند وبگویند چه انسان بامحبت  و با  وجدانی هست و اینها را که میگویم داستان نیست، من که برادرت هستم اینها را درخودم  می بینم.  راستی مگرتو این خصوصیت را نداشتی؟ در محل خودمان آن  بزرگان محل  چقدر با تو شوخی میکردند  مثل عباس آقا و آقا خلیل و دیگران به تو میگفتند آقای مهندس!، وقتی که  دوچرخه، یا فرغون، یا تیلر بارکش و یا موتور کشاورزی شان که خراب می شد و شما  باتوجه به اینکه سواد آن چنانی نداشتی لیکن قدری تجربه دراین زمینه ها داشتی و بلافاصله می رفتی مشکلاتشان را رفع میکردی. برادرخوبم  بعضی  از هم محلی های  آن دوران به علت کهولت سن  فوت  کردند و بعضی ها  که پیر شدند شما را بیاد می آورند و دعاگوی شما هستند.    
محمد جان این نامه را که برایت مینویسم  سرت را بدرد می آوردم  بعضی از مطالب آن را درنامه های قبلی نوشته و تکراری است و احتمالاٌ  یادت هست چون خودت در کار کشاورزی با پدرمان کمک میکردی و در نامه هایی که  از جبهه جنگ برایم می نوشتی، اشاره می کردی که پس از اتمام دوره سربازی، در زمین پدری مان پرورش ماهی ایجاد خواهید کرد و تفنگ شکاری خواهید خرید ومجوز  شکارگاه در استخر طبیعی محل مان  اخذ خواهید کرد. مگر اینها را که میگفتی  یادت رفت؟ چی شد آن همه  عشق و علاقه و آرزوهای خوب؟ یادت هست که رفیق نزدیک تو بنام  سیروس زارع که با او  به شکار و ماهیگیری  میرفتی و با بچه های محل فوتبال میکردی و به سیروس میگفتی اردک کش؟. واقعاٌ یادت رفت؟ سیروس زارع و نقی زالی هم مثل شما اسیر بودند ولی هرگز به حرفهای سراپا دروغ و افکار آدم کشی رجوی ها و صدامیان  گوش نکردند و پس از چند سال اسارت، به ایران باز گشتند و ازدواج کردند و هریک  دارای ماشین و خانه و زندگی و زن و بچه  و به کاری مشغول  هستند.
برادر عزیزم  نامه های متعددی برایت  فرستادم و درآن  از دوری دیدار شما و به درد  دلهای  خانواده مان اشاره کردم نمی دونم به دستت رسیده یا نه؟ محمد جان  نمیدانم آیا تاکنون  حتی یک ساعت از شبانه روز را به فکر عمیق رفتی و با خدای بزرگ  راز و نیاز  کردی که تصمیم به ترک آن اسارتگاه مخوف کنی  یا نه؟  برادر خوبم قدری به درد دلهای برادران  و خواهران و پدر پیر85 ساله مریضمان گوش کن و تجزیه و تحلیل  کن که آیا  آنانی که  سالیان متمادی  شما را در کمپ یا به اصطلاح قرارگاه اشرف اسیر تفکرآدمکشی خود داده و طی یک سال اخیر نیز موجب تبعید شما در کمپ لیبرتی شده وبا افکار پلید خودشان  محبت و مهربانی را از شما گرفته و به اسارت فکری خود درآورده  و قول برادر کشی و تصرف  یک شبه ایران را به شما میدهند، شما  را دوست دارند؟ یا ما  که از اعضای  خانواده  و همیشه دعا گو و چشم براه دیدار شما هستیم ؟ کدامیک؟ قطعاً  افراد  خانواده هرکدام   موفقیت درزندگی و مصلحت  درسرنوشتت را بیشتر دوست دارند.    برای ما که از اعضای خانواده ات هستیم خیلی جای سئوال هست چرا ترس و واهمه داری؟ چرا فرار نمی کنی و به  زادگاه خود  برنمیگردی تا آزادانه زندگی کنی؟ حداقل فرارکن به یکی از کشورهای همسایه  برو و زندگی کن. برادر مهربانم مگر تمایل نداری که نسل تو باقی بماند؟ تاکی مجردی و کار مفت و بیگاری کردن  برای دیگران؟ برادر خوبم من و تو که الفبای سیاست را بلد نیستیم. چرا آزادانه زندگی نکنیم؟ یادت هست که در اواخر شهریور ماه سال 1382  حدود 300 نفرمان از بچه 3 ساله و تا پیرمرد و پیرزن 80 ساله  از ایران  با اتوبوس حرکت کردیم  ودر همان کمپ اشرف من باشما دور یک میز نشسته بودیم و نظرم این بود که من با شما به تنهائی صحبت کنم لیکن بلافاصله 5 الی 6 نفرازعوامل سرکوبگر رجوی دورمیزمان جمع شدند و اجازه صحبت کردن من با شما را به تنهائی نمی دادند و می پریدند به حرفهایمان ومن هم گفتم اجازه بدهید که به برادرم بگویم  که مادرمان پس از 12 سال از دوری فرزندش با گریه و زاری و چشم براهی نهایتاٌ در تاریخ 11/11/1381 سکته کرده و فوت نموده  وشما قدری چشمات قرمز شد وهیچ عکس العمل  دیگری  نشان ندادی!!  قطعاٌ به ظاهر بود و در قلبت داشتی زجر میکشیدی چون مادرمان برایت خیلی زحمت کشیده بود ومن این احتمال را میدادم که چون اطرافمان چندین نفر از افراد گمارده بودند، شما در دل افسرده لیکن به دلیل حضور آنها نتوانستی گریه کنی! آنها چی میگفتند؟ غیر از این بود که میگفتند اکثر مادران مان به علت کهولت سن فوت  کردند مثل مادر محمد که فوت کرده.آیا این یک دستور نبود که شماها اینجوری با ما برخورد کنید؟مگر مادرمان کم برای من و تو زحمت کشید، مادرمان  فوت کرد و رفت و ماها هم باید این مسیر را  طی کنیم  لیکن  تو حداقل 8 سال  از من کوچکتری و من میدانم  که قبل از انقلاب  که  در محله مان جاده ماشین رو نبود و شما کوچک بودی و بیماری گوش و چشمی داشتی و مادرمان میبایستی هرماه یک الی دو بار خصوصاٌ در فصل سرما  شما را به کول میگرفت و به اتفاق پدر 6 کیلومتر راه پیاده به خشکبیجار و ازآنجا به رشت نزد دکترها می برد (چون قبل از انقلاب جاده روستایمان خاکی و در زمستان بصورت لجن در می آمد و هیچ  وسیله نقلیه ای نمی توانست رفت و آمد کند که بعد از انقلاب آسفالت شد). زبانم لال  خدا نکنه که یک لحظه فکر کنی  که وظیفه مادری و یا پدری بوده! نه عزیرم  این محبت و مهربانی پدر و مادر است و دوست دارند فرزندشان  زمانی که بزرگ شد  به نسل خودشان و  نیز به پدر و مادر و افراد بشر و  حتی  باجانوران نیز احساس محبت و مهربانی داشته باشند به عبارتی خوی اذیت وآدمکشی نداشته باشند، آبرومندانه و صادقانه زندگی کنند.   آیا  اینگونه پدر و یا مادرها  میبایستی چشم براه دوری دل بندشان باشند و نهایتاٌ دیدار فرزند را بگور ببرند؟!!  برادر خوبم، مگر مادر با آن بیسوادی و کهولت سن،  کم برای من و تو زحمت کشیده بود؟ چرا دست رد به سینه عوامل رجوی خائن نزدی و فرار نکردی تا مادرت را ببینی؟ خدای ناکرده مگر تصمیم داری پدر پیرمان نیز به نوشت مادر دچار گردد؟!! پدر پیرمان 85 ساله و مریض هست و بیشتر مواقع  درحین خواب شبانه با گریه بیدار میشود و میگوید خواب دیدم  که محمد برگشته  و درخواب  در تدارک ازدواجش بودم که متاسفانه با بیدار شدن از خواب  این موضوع  برایش  جز رویا چیز دیگری نیست. محمد جان به جان من و تو قسم مشابه این خواب  برایم بارها تکرارشد.  بارها خواب دیدم که شما آمدید خانه پدری و زندگی تشکیل دادید و ماشین خریدید و با هم از شهری به شهر دیگری میرویم و یا شکار و ماهیگیری میرویم که بار ها با گریه از خواب بیدار ویا خانم من  که تو او را هرگز ندیدی و نمی شناسی  مرا از خواب بیدارمیکند و میگوید چرا گریه میکنی؟ محمد جان تاکی دوری شما را تحمل کنیم؟ تاکی خواب رویا ببینیم؟ آیا واقعاٌ نماز میخوانی؟ من نمی گویم که هرکه نماز بخواند آدم درستی هست و مرتکب اشتباه نمی شود؟ برای من تجربه شده که هیچ یک از آفریده های خداوند بی دلیل نیست حتی این موضوع فراموشی، بنظرم خدای بزرگ فراموشی را آفریده که اگر افراد بشر از یکدیگر ظلم و ستمی دیدند و در صدد باشند که روزی به همدیگر برسند و انتقام بیگیرند این موضوع فراموشی باعث شود که دست به نیت ناپاک  نزنند. چرا؟ چون با گذشت زمان خداوند در دلهای انسان محبت و مهربانی جدید ایجاد و زندگی را برایش شیرین میکند. محمد جان باور کن من اینها را که میگویم در زندگی خودم  تجربه کردم. باور کن  پس از نمازت که با  خدا راز و نیاز میکنی، سبک بال میشی و دوست داری به همه مردم  خدمت کنی و درآن لحظه به ذهنت میرسد که به هیچکس نباید آزاری برسانی و شکی نیست شما هم اینجوری هستی و من فکر میکنم فقط یک مقداری ترس به دلت راه میدهی، غیر از این هست؟ اگر نیست؟ چرا آزادانه فکر نمیکنی؟ برادر عزیزم  ترس را ازخودت بریز بیرون و با توکل به خدا  فرارکن و آزاد زندگی کن. ببخشید مگر طی این حدود 27 سالی  که در اسارت فکری رجوی قرار گرفتی آنان  حس  محبت نسبت به پدر و مادر و خانواده را از تو گرفتند؟!! محمد جان  به احتمال زیاد دسترسی به کامپیوتر و اینترنت  و کانالهای  ماهواره نداری؟  من این موضوع را که برایت مینویسم به خدای بزرگ خالق  موجودات و کائنات جهان  قسم میخورم در ماهواره دیدم دختران و زنانی که  از قید و بند اسارتگاه  رجوی و مریم جانش (ببخشید آغای با غین نه آقای با قاف  آن آغای  ابریشمچی دست و دلباز وبخشنده که زنش را با دست خودش طلاق و به مسعود جانش تقدیم  کرده، واقعاً چه انسان… باگذشتی و باغیرتی و…!!! البته کسیکه هواداران و همپالی گیهای مخالفش را براحتی سربه نیست کرده و بعضاٌ مارک مریضی، خیانت و سرطان و یا شهادت را میزند، جای تعجب ندارد که زنش را هم به غیر واگذار کند ) آری  ای برادر داشتم میگفتم  آن زنان و دختران بیگناهی که از دام اهریمنی رجوی فرار کرده  و آزادانه در کشورهای  اروپائی  زندگی میکنند  و در شهرها و یا پارکهای کشورهای اروپائی از خودشان فیلم تهیه و درکانالهای ماهواره ای  اروپا  پخش میکنند، درصحبتهایشان میگویند که چرا  20 الی 28 سال  از عمرشان را  درکمپ اشرف بی شرف  سپری  و مورد تجاوز جنسی  رجوی قرارگرفته و مریم جانش نیز تماشاگر صحنه ها بوده؟. محمد جان من که در کمپ اشرف یا لیبرتی در اسارت نبودم و ندیدم.   صدها نفری که از آن سازمان بریده و از شماها جدا شده و درایران و در کشورهای مختلف آزادانه  زندگی میکنند، با اراده خود عکسها و فیلمهای خود را از طریق  کانالهای ماهواره ای و سیستم اینترنتی پخش و افشاگری کردند  و اکثر مردم جهان و قسمت اعظم ملت ایران  فیلمهای آنها را  در ماهواره دیدند و به حرفهای آنان گوش کردند  (  متاسفانه شما دسترسی به ماهواره و اینترنت  نداری و نمی توانی آنها را ببینی) و می گفتند که به محض ورود خانمها در اشرف، آنانی که فرزند داشتند، رجوی و مریم جانش  فرزندانشان را گرفته و مانند سایر دختران از داشتن همسر و بچه محروم کرده و تحت عنوان مجاهد مبارز  برای رجوی  تشکیل حرمسرا داده  و به  افراد  اسیر در اردوگاههای اشرف و لیبرتی میگفتند حق معاشرت و ازدواج  با همدیگر را ندارید!! و مسعود خان که خودش را پادشاه جهانیان!! و مریم جانش را  رئیس جهمور عالمیان  مینامد!! با بذل و بخشش دلارهای  صدام ملعون و چپاول وغارت نفت مردم عراق وبا هدایا و دلارهای کشورهای جنگ طلب،  ظواهرخودشان را جراحی ونزد  شماها  اسرای در بند اشرف و یا لیبرتی  به ظاهر جوان  نشان میدهند.
برادر عزیرم من که آنجا نبودم  اینها را ندیدم، باز هم میخواهی بگویی آنان خائن بودند و حرفهای مفت میزنند. آیا میدانی رجوی و مریم جانش  با  مریض وسرطانی خواندن حتی از آن کادرهای  مرکزی رده بالای سازمان  و زیردستان شان،  عده ای را درآنجا سربه نیست کرده  ودرگورستان  کمپ اشرف دفن وموجب درگیری با  کشاورزان  و ارتش عراق شده  و جانش را از آن مخفیگاه زیرزمینی فرعونی  که ساخته بود نجات داده و باعث کشته و زخمی شدن  ده ها  نفر از افراد  کمپ  اشرف  و مسبب تبعید شماها به کمپ لیبرتی شده است؟. آیا میدانی تعدادی از هم  بندیهای شما از  لیبرتی نیز فرار کرده وبه ایران و سایر کشورهایی که دوست داشتند، رفتند؟  چون می دانستند به همین منوال بگذرد،  رجوی و همکاران ضد خلقی اش آنان را نیز تحت عنوان جاسوس بیگانه، و یا خائن به سازمان و یا مریض و سرطانی و غیره بودن  سربه نیست خواهند کرد؟  آیا میدانی  که کل افراد سازمان شما به حدود 3200 نفر  (با حروف تکرار میکنم سه هزار و دویست نفر) کاهش یافته که حدود 200 نفرشان از سران سازمان و بقیه شماها هستید که در اسارت فکری آنان قرار گرفته اید؟ آیا میدانی  آن سازمان هیچگونه حامی  در ایران و  سایر کشورهای جهان ندارد و در تجمعات نمایشی خود در بعضی از کشور ها، از بعضی از سران خود  و با تزریق دلارهای باد آورده به مردم بینوا  آن کشورها و با سیستم فتوشاپ کامپیوتری فیلم تهیه و بشما ها نشان میدهند؟ راستی فکر نمی کنی همانطوری که به سر دوستان شماها در اردوگاه اشرف بلاها  آورده  و خائن  خطاب  کردند، خدای ناکرده  روزی هم  به سر تو که برادر من هستی این بلا را بیاورند؟ آیا تاکنون فکر نکردی که از  3200 نفرافراد سازمان  شما عمدتاً در سنین 40تا 70 سالکی هستند؟ آیا فکر نکردی که  تعداد معدودی از افراد آن سازمان که زیر 40 سال هستند همان  بدبخت هائی هستند که در کشورهای همسایه شاغل و یا جویای کار بودند فریب سران سازمان مجاهدین  را خورده و سر از اسارتگاه اشرف یا لیبرتی در آوردند و متعاقب شستشوی مغزی، آنان را وادار به گفتن حرفهای کذب  درنمایش  تلویزیونی سازمان کردند؟ آیا میدانی که سازمان شما با همکاری صدام کردهای عراق را سرکوب کرد. آیا میدانی  پارسال با همکاری کشاورزان و مالکین  اراضی  اشرف  و ارتش عراق  افراد شما را از اردوگاه اشرف بیرون وبه لیبرتی تبعید کردند و مقاومت بی دلیل رجوی و سازمانش باعث کشته و زخمی شدن دهها نفر از افراد سازمان شما شده؟ بعید نیست فردای نزدیک  همین بلاها  را در لیبرتی بسر شما بیاورند. چون حق دارند زیرا صدام ملعون زمینهای کشاورزان  را با ظلم و ستم گرفته و به پسرخوانده اش یعنی رجوی هدیه کرده  بود یعنی در اصل شما در زمینهای  غصبی  تحت عنوان اردوگاه اشرف  ساکن بودید و قطعاٌ نماز و عبادت شماها در زمین غصبی باطل است و اگر شک داری چرا طی این مدت 30 سال، رجوی همه ایرانیان را به اشرف نکشید و یا به عبارتی ایران را تسخیر نکرد؟!!.  مگر ما در عصر کامپیوتر و اینترنت نیستیم؟ مگر میشود با این همه روشن فکری مردم جهان ، گروه و یا کشورهائی  ادعای کشورگشائی کنند درصدد تسخیر کشورها و ملل  برآیند؟ مگر غیر از این هست که  منابع مالی  کشورهای جنگ طلب، اندک است و کاراصلی شان منحصراٌ ساخت سلاحهای کشنده و ویرانگر است و مجبور هستند گاهی اوقات تفرقه داخلی  دربین بعضی از مردم کشورها و یا کشوری را به جان کشور دیگری بیاندازند و سلاحهای موجود در زرادخانه های خودشان را به آنان  بفروشند و مجدداٌ به ساخت سلاحهای جدید بپردازند؟  چون اینگونه کشورها از  این طریق امرار معاش می کنند و راهی جز این ندارند. سازمان شما چکار کرد؟ هی بشماها گفت مقاومت کنید و مقاومت کنید! شما ارتش مقاوم دنیا هستید و غیره! واقعاٌ حیف نبود که  افراد شما مفت جانشان را از دست دادند؟  لیکن سران آن سازمان از آب گل آلود ماهی گرفته و عده ای که نور چشمیشان بودند آنان را به سایر کشورها فرستادند. چرا انسان عاقل و بالغ بایستی جانش را مفت از دست بدهد؟ مردم عراق  اجازه نخواهند داد که شماها  در لیبرتی باقی  بمانید. چون حقشان است دست بیگانگان را از مملکت شان کوتاه کنند. شماها از نظر آنها بیگانه هستید. برادر خوبم الان که دوره کشور گشائی نیست مردم و دولت مردان دنیا قانونمند شدند. خودت که حداقل 9 ماه درمناطق جنگی خدمت کردی و دیدی که کشورهای  جنگ طلب و هوادار صدام   با سلاحهای ویرانگر خود  که او را شیر  و تا دندان مسلح کرده بودند  بخشی از اراضی وطنمان را تصرف لیکن با مقاومت  8 ساله  دلیران  ایرانی  از این کشوراخراج شدند و صدام حسین ملعون  نیز سرانجام  توسط اربابانش اعدام شد؟ مگرکسی به منزل و اراضی پدری مان تجاوز کند ما ساکت می نشینیم؟ برادر عزیزم من نمی خواهم خدای ناکرده منت بگذارم باتوجه به اینکه دیسک کمر و روماتیسم داشتم و دارم  وبیماری روماتیسم من مورثی  است و روزانه میبایستی چندین نوع دارو و ماهیانه چندین آمپول تزریق کنم ،مع الوصف وظیفه خود دانسته در اواخر شهریورماه  سال 1382  زن و پسر 11 ساله ام را ول کرده و به اتفاق 300 نفر از هموطنان  با آن همه بمب گذاری و تروری که در عراق بود  با سختی و مشقت زیاد با اتوبوس نزد شما آمدم (چرا میگویم سختی و مشقت؟،  لابد شنیدید که آنانیکه دیسک کمر و روماتیسم دارند نمی توانند ساعتها در اتوبوس بنشینند و دردشان تشدید میشود). مجدداٌ میگویم به جان خود من نخواستم منت بگذارم بلکه وظیفه برادری من بود چون تا آن زمان که  حدود 16 سال بود از شما هیچ خبری نداشتم و کابوس وحشتناک در خواب داشت مرا روانی میکرد و مصلحت خدا را شکر درآن شهریور 1382 شما را از نزدیک دیدم  وشما هم شاهد بودی  که داروهای خودم را آورده بودم و نزد شما خوردم. بگذریم  خیلی از  صحبتهایم  شاید تکرای باشد ولی برایم بسیار خاطره خوشی بود که شما را سالم دیدم لیکن متاسف شدم  چرا افرادی با خود کامگی خود سرنوشت شماها را اینگونه رقم زده و به اسارت فکری خودشان درآوردند.
برادر خوبم خودت هم مثل من که  الفبای سیاست را بلد نبودی و 5 کلاس درس خوانده و می گفتی حوصله درس خواندن را ندارم و میخواهم سربازی بروم و پس از سربازی در زمینهای پدری  پرورش ماهی تاسیس کنم  در لحظه  ملاقات با تو  پیش خودم میگفتم محمد ما کجا و اسارت فکری در یک کشور دیگر و به دست هموطن خائن کجا؟ یادت هست درزمان ملاقات من با شما در اواخر شهریورماه سال 1382  به شما گفتم هرگونه مشکلی داشته باشی، دولت ایران عفو عمومی داده و زیر نظر صلیب سرخ به ایران بر خواهی گشت لیکن5 الی 6 نفر دور و اطراف ما جمع شده بودند واجازه نمی دادند من باشما به تنهایی صحبت کنم. آنان میگفتند ما بزودی  با تانک به ایران و تهران خواهیم آمد!!. واقعاٌ طی این 27 سالی که آنجا هستی کم اینگونه وعده وعیدها بشماها دادند؟ برادرعزیزم  یادت هست که درحضورآنها به شوخی  به شما گفتم  محمد  من و تو که گیلک هستیم  تو مگرشبها به سمت تهران میخوابی وبچه تهرون شدی؟چرا بامن گیلکی صحبت نمی کنی؟ چرا بامن فارسی صحبت میکنی؟ برادر عزیزم،  من که بچه نبودم و خوب  می فهمیدم که ظاهراً دستور است  که شماها  باید فارسی صحبت کنی. به زبان انگلیسی از شما سئوال کردم  Can  you  Speak   English ? (یعنی میتونی انگلیسی صحبت کنی؟)  آنها چی میگفتند. محمد  تورا به خدا یک لحظه فکر کن.  آنان می گفتند محمد متخصص تانک است و متخصص ماشین آلات سنگین نظامی و غیر نظامی وخودش استادکار هست و کلیه موتورهای سنگین نظامی را تعمیر و بازسازی میکند. گفتم شما دربخشی از قرارگاه اشرف تابلو نصب گردید که دانشکده صنعتی و غیره  ولی برادرم همچنان بیسواد باقی مانده و یک جمله ابتدائی انگلیسی را بلد نیست حالا بماند موبایل، و کامپیوتر و اینترنت و غیره.
برادر مهربانم یادت هست ملاقات ما طولانی شده بود و من یک لحظه متوجه شدم که ساکی را که زیر میز گذاشتم نیست  و همسفری های ما هم  رفتند با علجه دنبال ساک گشتم  نگو که من غرق صحبت کردن با شما هستم و یکی از همان 5 الی 6 نفری که همیشه  من و شما را تحت نظر داشتند و فال گوش بودند مثل ارتش سری هیتلر  ومیخواستند ببینند و بشنوند چه حرفهایی بین من و تو رد و بدل میشود، ساک مرا برداشته برده جایی  مخفی  کرده یا میخواست ببیند درساک چه هست و من دقیقاٌ می فهمیدم که پا بپای اینها صحبت و به حرفهایشان  پاسخ میدهم آنها مرا تحت نظر دارند. آن خانم  که اومد پیش من نشست و و دلسوزانه میگفت! آقا عبدالله چرا تنها نیامدی؟!  چرا گروه شما درخیابانهای عراق برعلیه ما تظاهرات کردند؟! ما شما را درماهواره دیدیم و غیره…  برایم جای تعجب نبود چون اینها با همین ترفندها امثال شماها را دراسارت فکری خود قرارداده و میدهند. راستی  انگار من یکی از نزدیکانش و خدای ناکرده من دوست پسر دوران همبازیش بودم، که مرا صدا زد عبدالله جان که هرگز یادم نخواهد رفت!!. برادرمهربانم  درحضورت به آن خانم چه گفتم؟ یادت هست به اوگفتم چرا تنها می آمدم؟ یعنی باید اینکار را  میکردم و به سرنوشت این هائی که اینجا هستند دچار می شدم؟ دیدی آن خانم چطور عصبانی لیکن عصبانیت خود کنترل وآشکار نمیکرد؟ دریک لحظه رو کرد بشما و گفت محمد برو فلانی  باشما کار داره. درهمین لحظه من که حرفهام را زده بودم به  آقایی که در سمت راستم  نشسته بود،  نگاهی انداختم  دیدم  به من  خیره شده و دندانهایش را  به هم می ساباند لیکن دهانش بسته است و منظورنگاهش را فهمیدم؟  فهمیدم  که از برادرم انتقام گرفته و در اسارت فکری خود  در آورده و حالا چشم به من دوخته. دیگر سعی کردم چیزی نگویم اینها با حرفها و توهینهای خود مرا تحریک میکردند که زبانم باز شود . گفتم من دیگر حرفی ندارم و فقط میخواهم با برادرم صحبت کنم و نمی دانم شما او را کجا فرستادید؟ خانم که اسمش را نمی دانم و میگفتند فرمانده هست!! گفت نگران نشو همین حالا می آید. پس از چند دقیقه ای که گذشت شما دوباره آمدید و روبری من نشستید و دیدم عجب چیزی! صندلی دو نفرمان شده 7 الی 8 تا  و درفکر افتادم که این قصه سر دراز دارد.  مقداری آجیل با خودم آورده بودم گفتم محمد بخور و چند بار تکرار کردم اما با اکراه و بی میلی یکی دو تا پسته و بادام زمینی  برداشتی. این آقایی که درسمت راست من نشسته بود و دندان می سائید و یکطرف صورتش کج بود خودش را معرفی کرد حالا هراسمی بود چه واقعی چه مستعار، اسمش یادم نیست چون چندین نفر آمده بودند و خودشان را راست یا دروغ معرفی میکردند بعضی میگفتند فلانی فرمانده چه هست و چه نیست و غیره! و من متاسفانه اسامی آنها را حضور ذهن ندارم   و می گفت  بچه تالش گیلان هست  و درحمله سرحدات مرزی ایران  ودر درگیری با پاسداران ایرانی صورتش تیر خورده و من  چند ثانیه  بفکر فرو رفتم  و پیش خودم گفتم آخه این بنده  خدا اگر راست بگوید، تیر با نخاع و مغزش که فقط چندسانتی فاصله دارد  چرا توبه نکرده  و چرا میخواهد جانش را مفت از دست بدهد؟ محمد جان حضور ذهن داری  او چی میگفت؟ اوگفته بود که ماموریت های زیادی به ایران و حتی به لاهیجان هم  رفته!!،  گفتم حتی لاهیجان؟! گفت آره!. گفتم میتونی قدری جاده رشت به لاهیجان را تشریح کنی که  کجاهاش 4 بانده و کجاهاش 2 بانده است ویا اصلاٌ تعریض شده یا نه؟ واقعاٌ دیدی نتونست پاسخ بده و حرف تو حرف آورد. کسیکه به اظهار خودش بچه گیلان و تالش هست و خودش را جنگجو و مبارز میداند لیکن بر جاده های استانش مشرف نیست و بعضاٌ قصد دارد با تانک از عراق به ایران حمله و حتی تهران را تسخیر کند!! و همه 70 میلیون ایرانی را که بقول این حضرات دورشان را دیوار چین کشیده اند آزاد نماید و مسعود و مریم جانش را پادشاه ایران کنند!! لابد تصمیم دارد  خودش بعداٌ  به تنهائی فرمانده نیروی های  زمینی و هوائی و دریائی ایران شود!!!  بقول خودش خیلی چیزها ازسازمان آموخته بود!!. بی  دلیل نیست که شاعر  میگوید  شتر درخواب بیند پنبه دانه   گهی…..محمدجان  واقعاٌ  دقت کردی اینگونه افراد چقدر کاذب هستند؟  و تو را به خدا قسم میدهم حیف است یک انسان عاقل و بالغی چون شما  حرفهای امثال  اینگونه افراد را گوش کنی و عمرت را بیهوده  تلف نمایی.  یادت  هست که آنقدر با تو و باآنها صحبت کردم  که  دریک لحظه دیدم غروب شده من تنها هستم و همسفرام نیستند و سریع   دنبال ساکم میگشتم و گفتم که ساکم را زیرپایم گذاشتم چی شد؟ کسی جواب نداد خودم را جلوی درب  ورودی سالن و محوطه  رساندم یک اتوبوس به همرا دو سه نفرباقیمانده از همسفری های خود را  درمحوطه دیدم  و همزمان  شخصی که ساک مرا مخفی کرده بود آن را آورد و تحویل من داد فهمیده بودم که چه تصمیم شومی داشتند چون می خواستند مرا  با صحبت کردن سرگرم کنند چون غروب شده و هوا گرگ و میش شده بود و درنهایت من که تنها میشدم به سران و یا ازطریق تلویزیون  خودشان اعلام کنند که اخوی محمد قادری  از ایران با اراده خودش آمده  و جذب سازمان شده!!.  محمدجان واقعاٌ اینها را که میگم یادت نمی آید؟ لابد  حضور ذهن داری  زمانیکه سوار آخرین اتوبوس شدم به شما گفتم محمد بیا پیش من بنشین و تا دم درب اردوگاه اشرف همراه من باش و شما هم آمدی پیش من نشستی و پس از دو الی سه دقیقه همان خانمی که در سالن به من گفته بود عبدالله جان!  با دستگاه کوچک  بی سیم بدست از پله اتوبوس بالا آمد و گفت محمد  چرا سوار اتوبوس شدی بیا پائین؟ و من درحضور خودت بلافاصله گفتم محمد که موقع ورودمان دراشرف به استقبال من نیامده و من هم برادر بزرگش هستم پس اجازه بدهید تا دم درب ورودی  اشرف که چند کیلومتری فاصله دارد، مرا به اصطلاح بدرقه کند  درهمین حین شما  را برد  پائین و آن خانم  رو کرد به من گفت ما ترفند شما را بلدیم و میدونیم  قصد داری اورا فراری دهی و بعد یک آقائی قد بلند وبا دماغ کشیده و درازی که  داشت،  میگفت منزل پدری اش درپشت کارخانه پپسی رشت است  و از من درخواست  ایمیل و شماره تلفن  نمود  که درآن لحظه  بغض گلویم را گرفت و با گریه گفتم ایمیل برای چی؟ تلفن برای چی؟  من برادرم را میخواهم  و او پوزخند می زد و میگفت تهران با تانک!! و اتوبوس  حرکت کرد و من هم  با حالت گریه از پشت شیشه  اتوبوس با تو خداحافظی کردم. قطعاٌ اینها که گفتم یادت هست. واقعاٌ فکر کردی چرا شما را از کانالهای ماهواره ای، موبایل و کامپیوتر و اینترنت و  ادامه تحصیل محروم میکنند؟ چون می ترسند شما نیز مثل ابراهیم خدابنده، اکبرمحبی، حمیدحاجی پور، رضارجب زاده، بال افکنده و کشاورز و پوراحمد که با ایشان رابطه حسنه وبرادرواردارم و هزاران نفری که زنجیر استبدادی رجوی را پاره و از اسارتگاه فکری  آن سازمان رهائی و به ایران  برگردید و افشاگری کنید، بقیه ستونهای پوسیده سازمان پوشالی  ضد خلقی شان تخریب شود که انشاءالله آن هم نزدیک است.
برادر خوبم از تاریخ دیدارمان  تاکنون دقیقاٌ 11 سال سپری شده  و چندین نامه هم برایت  فرستادم  و  متاسفانه  به هیچ یک از آنها پاسخی ندادی و ما را همچنان چشم براه گذاشتی مگر چه قفل و زنجیری  به پای تو بستند که حتی ذره ای بفکر خانواده نیستی و زنجیر اسارت را پاره نمیکنی و از شر آن افکار پلید تحمیلی  رجوی خارج نمی شوی؟ مگر هزاران نفر که مثل شما  دراسارت رجوی بودند و فرار کردند و آمدند  به ایران آنها را اعدام کردند؟! آخه چرا نمی خواهی واقعیت را بپذیری؟ مگر صدها نفر از آن اردوگاه لعنتی اشرف و اخیراٌ از اردوگاه لیبرتی فرار نکرده  و به سایر کشورها نرفته وبعضاٌ تعدادی هم به  ایران  برنگشتند؟ چرا این واقعیتها را بشماها نمیگویند؟ چرا نمی خواهی قبول کنی که افکار دولت مردان امروز ایران مثل 30 سال قبل نیست؟ آیا فکر نکردی که می خواهند شما ها را  گوشت جلوی توپ تانک درست کنند و شما را وادار کنند دست به هر عملیات شیطانی بزنید و برادر زاده و خواهر زاده خودت را که سرباز هستند و شما آنها را نمی شناسی  و در سرحدات مرزی  و از جان و مال وناموس و تمامیت ارزی کشور حفاظت میکنند بکشی و نهایتاٌ با ترفندهای هیتلری، شماها را نیز نابود کنند؟  
برادر مهربانم اینها را که میگویم چرندیات نیست واقعاٌ اگر  سران سازمان  مجاهدین شماها را دوست دارند چرا ماهواره و موبایل و اینترنت و غیره را آزاد نمیکنند تا شماها این مواردی که گفتم در کانالهای ماهواره ای ببینید و سپس قضاوت کنید؟!محمدجان  یادت هست که سابق هر مامور اداری و یا مامور پاسگاه  که وارد یک روستا می شد اول از کدخدای محل سئوال میکرد و از طریق کدخدای محل  به دنبال اشخاص مورد نظر میگشت و کدخدا نیز از  جزئیات کلیه افراد روستا باخبر بود و به مامور مربوطه اطلاعات مورد نیاز را ارائه میکرد و روستای ما هم چنین کدخدائی داشت؟ حالا جهان شده دهکده و کامپیوتر شده کدخدای دهکده  و هرگونه اطلاعات مورد نظرت را به راحتی دراختیارت قرار میدهد یعنی اگر کارکردن  با کامپیوتر را بلد باشی و سازمان شما به تو اجازه ورود به کامپیوتر و اینترنت را بدهد،  تو از طریق کامپیوتر اینهائی را که گفتم میتونی ببینی و قضاوت کنی و دوستانت را هم در هرجای جهان هستند ببینی و با آنها صحبت کنی.  
آری ای برادر مهربانم  میدونی که  موضوع طلاق چه حرمسرائی برای رجوی بوجود آورده  مگر همین رجوی نبود که در اوایل انقلاب  با مردم فریبی خود یک عده  از جوانان بیگناه ما را به دام خود انداخته و با دیوار نویسی شبانه و یا با پخش شب نامه ها ادعا میکردند به جون باباش ضد صدام و ضد امپریالیسم امریکا هستند و آن زمان من و شما و هزاران ایرانی همه  حرفهای مفت  آنها را  بر روی در و دیوارها و کوی برزن  وشهرها دیده و شنیدیم. آیامردم اعتنائی به حرفشان کردند؟ اگر مردم به حرفهای آنان  گوش کردند؟! چگونه جمعیت 70 میلیونی ایران در  کمپ اشرف یا لیبرتی آنها جای نگرفت؟!! لابد مسعود خان رجوی و مریم جانش در اردوگاههای عراق جا ندارند و گرنه همه ایرانیان را دعوت میکنند آنجا و خودشان میشوند  بزرگترین امپراتور اعراب  وتمام جهان را تسخیر میکنند؟!!! واقعاٌ یادت هست بر روی دیوارها می نوشتند جامعه بی طبقه توحیدی؟!! نتیجه این شد مکانی  را در کشور همسایه  غصب و سرنوشت  بعضی از سربازان، نظامیان و افراد جویای کار و مسافر و غیره را با نیرنگ پلید خود تغییر و درمنطقه ای تحت عنوان قرارگاه اشرف که پدر خوانده مهربانش چون صدام و امریکا در اختیارش قرار داده بود، جمع آوری  و به اسارت فکری خود در آورد  و اخیراٌ در اردوگاه لیبرتی  که در صدد همکاری و عقد برادری با سران  جانی گروه به اصطلاح خلافت اسلامی همان  گروه داعش آدم کش با ترکیب گروه جدیدی مثل هیتلر جنایت جدید را طراحی کند که قطعاً کور شده و نمی بیند که بیشتر کشورهای جهان بسیج شدند و چه بمبهایی سر گروه داعش ریخته  تا  گروه  داعش را مانند گروه تروریستی القاعده و طالبان نابود کنند.
راستی  اصلاٌ به شماها گفتند که چطور صدام که پسر خوانده امریکا و مصرف کننده دلارهای امریکائی بود  از کاخ ریاست جمهوری فرار و درعراق در یک سوراخ زیر زمینی مثل  موش پنهان و نهایتاٌ توسط مردم عراق و  همین امریکائی ها که حمایتش میکردند  دستگیر و فیلمش را از طریق  کانالهای  ماهواره پخش و سرانجام اعدامش کردند. حالا مسعودخان با مریم جانش (ببخشید  با رئیس جمهورش!!) که خود پسرخوانده صدام و همیشه بغل صدام ونور چشم او بود و عکسها و فیلمهای او را  دهها بار از کانالهای ماهواره ای پخش شده چی شد؟ و مسعود خان و مریم جانش خوب میدانند که چوب خدا صدا ندارد و اگر به تنشان بخورد درمان ندارد. امریکا و کشورهای همپالگی اش  پر وبال زیادی به صدام داده بود و خودشان اورا ازبین برد و حالا نیز نهایت سوء استفاده را از مسعود خان و مریم جانش میکنند و قطعاٌ بلای بدتری سرشان خواهند آورد  و گذشت زمان  آنرا نشان خواهد داد. مگر همه این گروههای به اصطلاح  ضد امپریالیستی از ایتا، بریگاردهای سرخ گرفته تا  طالبان، القاعده، سازمان مجاهدین خلق و  داعش و… که ایجاد وتجهیز کرده خود کشورهای جنگ طلب امپریالیسم تاسیس نکرده و در چند سال اخیر بعضی از گروه ها را نابود و بقیه را هم بتدریج نابود خواهند کرد و در  فردای نزدیک نیز نوبت سازمان مجاهدین به اصطلاح حامی خلق است چون اینها را خودشان ایجاد و پرورش داده اند و از نظر آنها بعضی از گروهها  ناباب شدند و تاریخ مصرفشان گذشته  وبقیه نیز میبایستی بتدریج محو و نابود گردند قطعاً یک بشقاب غذا را نمی توان یکهو قورت داد و در سالهای آتی چه تصمیمی دارند و قصد دارند  چه گروهی و با چه تز و طرز فکری و نام و نشانی  ایجاد نمایند، خدا میداند؟! محمد جان  ای کاش مثل هزاران نفری که مثل شماها در اسارت آن سازمان بودند و از آن جهنم فکری فرار و در ایران و اروپا آزادانه مشغول کار و زندگی هستند، تو نیز فرار میکردی و آزادانه زندگی میکردی و به اخبار و حوادث جهان گوش میکردی؟ برادر خوبم هرفکری داری همانجا رها کن و با فکر جدید وتوکل به خدا از کمپ فرارکن و حداقل یک چند ماهی برو به کشورهای همسایه ایران و از آنجا به یک طریقی با ما تماس بگیر و با بچه هائی که با شما بودند و در ایران زندگی میکنند  مثل محبی، حاجی پور، رجب زاده،بال افکنده و کشاورز و حداقل سی  نفرگیلانی که از دام مسعود رجوی رهائی یافته و به راحتی مشغول زندگی هستند با خبر خواهی شد.
محمد باور کن متعاقب  ملاقات ما با شماها در کمپ  اشرف،  ستونهای  اسارتگاه  رجوی  متزلزل شده و بالغ بر هزار نفر از آن اسارتگاه فرار کرده که حداقل 600 نفرشان به ایران باز گشتند و تشکیل زندگی دادند و بالغ بر 400 نفر به کشورهای البانی و یا اروپائی رفتند و هریک بکاری مشغول و این موضوع را میتونی حتی بری به کشورهای همسایه و از طریق کانالهای تلویزیونی و اینترنت  و یا از نزدیک ببینی ویا هرجا که دوست داری برو و راحت و با فکر و بینش  جدید زندگی کن. مگر غیر از اینست که صدام حسین در خاورمیانه شده بود خ…  چپ اروپا و امریکا ولابد دیدی و شنیدی چه بلائی سرش آمده و مسعود رجوی که شده بود خ… چپ صدام، انشاء الله نمیریم و ببینم که عاقبت او  از سرنوشت صدام نیز بدتر خواهدشد  چون با افکار پلید خود سرنوشت هزاران دختر و پسر مثل شماها  را تغییر داده و به اسارت فکری  و خودکامگی خود در آورده. مگر نمی بینی چرا هر روز تعدادی از شماها  کم میشود؟ لابد به شما میگویند رفته ماموریت یا خائن بوده و فرار کرده در سرحدات مرزی ایران بدست هموطنان کشته شده و غیره!! عزیزجان شما اصلاٌ فرار کن برو به کشورهای همسایه و از آنجا با بچه هایی که فرار کردند از نزدیک صحبت کن  و بپرسش واقعاٌ چه دروغهائی به شما تلقین کردند. لابد  از برنامه اخیر سازمان باخبر شدی که  به دلیل پیر و فرتوت شدن سران سازمان، دستور رنگ آمیزی موها و ظواهر آشکارشان  داد و همچنان  با سنگدلی تمام چون محمدخان قاجار قصد دارد برادر خوانده داعش شود و خونهای دیگری بیاشامد. راستی این آقای رئیس سازمان مجاهدین که ادعای مبارزاتی دارد  ببخشید رئیس جمهور منتخب فرقه مجاهدین و یا به عبارتی فرمانروای آینده جهان!! فکر میکرد فرعون زمان  هستند  پناهگاه زیر زمینی 15 متری در اشرف  برخلاف فرعون که روی زمین درست کرده بود، ایجاد کرد و لابد نمی دانست که گندش در خواهد آمد و اشرف نیر شرفش را ازدست خواهد داد و حالا اگر میتواند،  اشرفهای جدید  ضد بمب هسته ای تاسیس نماید؟!مگر این بلاهائی که برسر خانواده های سرباز و نظامی  و غیرنظامی آورده و سرنوشت آنها را دگرگون  ودر اردوگاه جهنمی خود رقم زده؟ مگر آه و ناله این خانواده ها اجازه راحت زندگی کردن و آشکار شدن دربین مردم را به او میدهد؟ راستی مگر این آقای مهندس ابراهیم خدابنده از اعضای اصلی  و کادر مرکزی سازمان به اصطلاح مجاهدین حامی خلق نبود؟ مگر او مرتکب اشتباه نشد؟ مگر او از رده های بالای سازمان شما نبود؟ مگر او از دوستان نزدیک رجوی نبود که  شماها را در آن سازمان به اسارت فکری رجوی  درآورده و  پای بند  نموده و هزاران  اطلاعات نادرست از  ایران را به شماها و به  صدام و صدامیان تحمیل نمیکرد؟!! چطور شد به ایران بازگشته و آزادانه از این  استان به آن استان مسافرت میکنند لابد میگوئی به سازمان تان خیانت کرده و با اطلاعات ایران همکاری میکند!! نه برادرعزیزم، فکر کرد و فهمید که شصت و اندی سال از عمرش گذشته و به دور از زن و بچه حداقل 30 سال از عمرش را تباه کرده و خودش میگفت راحت میتوانم بروم اروپا لیکن  آمدم ایران. چرا حالا که چندین سال از ورودش به ایران میگذرد اورا  اعدام نکردند؟ برعکس اگر مجدداٌ به آن سازمان برگردد قطعاٌ توسط رجوی اعدام خواهد شد. محمد جان  مگر نشنیدی که میگویند گذشت خصلت بزرگان است؟ مگر نشنیدی که  پیغمبران و امامان ما  فرمودند که گذشت و سرپوش گذاشتن به  اشتباهات خطا کاران  از خصلت افراد مهربان و با ایمان است. پس رئوفت اسلامی دولت مردان و هموطنان مهربان ایران شامل حال ایشان و هزاران نفری که به ایران بازگشتند شده و امثال  خدابنده ها  آزادانه زندگی میکنند. در نشستهای مسعود رجوی به شماها میگفتند و میگویند به ایران بروید اعدام میشود و… این آقای خدابنده را که ماها نمی  شناختیم کسی هم اجبارش نکرده که در هر محفلی  سفره دلش را خالی کند و بگوید چطور سالیان متمادی عمرش تلف شده در صورتیکه میتوانست در ایران و یا هرکشور دیگری باتوجه به تحصیلاتی که دارند  حتی یک مخترع  خوبی باشند  ویا با آن 5 الی 6 نفری که اسامی آنها را ذکر  کردم ازجمله رضا رجب زاده که من  با آنها  صحبت کردم وبعضی ها که متاهل و قبل از اسارت دارای فرزند بودند حالا بچه هاشان بزرگ شده و سر یک سفره می نشینند و غذا میخورند و خیلی هم خوشحال و عکس خانوادگی شان هم در اینترنت هست و بعضی ها که مجرد بودند و برگشتند ازدواج کرده و تشکیل خانواده دادند و بکاری مشغول هستند. محمد جان چرا تو یکی از آنها نباشی؟محمد جان چرا تو به فکر عمیق فرو نمی روی و تصمیم به ترک آن زندان مخوف نمیگیری؟
محمد جان خیلی  سرت را بدرد آوردم. محمد جان من موعظه نمی کنم  برگرد به آغوش گرم خانوده، بالغ بر دو هکتار زمین کشاورزی و صیفی کاری و باغ صنوبر و خانه و محوطه زمینهای  پدری  هست  وبرادران و خواهرانت هم ازدواج  کردند و دارای خانه و زندگی و ماشین میباشند و همانطوری که گفتم من و رحمت  هم بازنشسته شدیم  و وقت کافی داریم و اگر  دوست داشته باشی با شما کمک میکنیم و کارگر میگیریم   و در زمین پدری به شالیکاری و صیفی کاری و درختکاری ادامه میدهیم و یا دوست داشته باشی  بخشی از زمینهای پدری را فروخته کارگاه صافکاری و میکانیکی انواع اتومبیل و یا فروشگاه لوازم اتومبیل بنام شما خریداری میکنیم و انشاءالله تشکیل خانواده میدی و زندگی شادی را درپیش خواهی داشت. انتظار دارم تصمیم قطعی بگیری  وبا خلوص نیت به خدا توکل کنی و بگی ای خدائی که   خالق  همه کائنات و موجودات عالم  هستی  به من اراده قوی بده  تا  فرار کرده و از شر این کمپ  اهریمنی رجوی خلاص شوم و به وطن و نزد خانواده خود باز گردم  ای خدای منان توحافظ من باش و سرنوشت خوبی برایم رقم بزن و انشاءالله   تو نیز  مثل صدها نفری که به ایران برگشتند،  صحیح و سالم و با موفقیت کامل به ایران باز خواهی  گشت. برادر مهربانم  دلم می خواهد باتو بنشینم و ساعتها صحبت کنم. ببخشید به امید دیدار مجدد و خدا نگهدار و پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد.
 کلیه اعضای خانواده چشم  براه  دیدار شما هستند.
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا