پاسخ به سوالات
آقا رضا درخاتمه پاسخ به سوال آقای علیرضا یوسفی که درقسمت پیشین مفصلا بدان پرداختیم گفت: " درهمین انجمن نجات آقای پوراحمد ضمن استقبال ازمن مرا تحویل خانواده و فرزندانم دادند که آنروز را هم هیچوقت فراموش نمیکنم که 25 خردادماه گذشته بود که من درآن روز تولدی دوباره یافتم "
خانمها فاطمه و زهرا از خانواده عضو اسیر لیبرتی علی قلیزاده که خود به اتفاق سایر اعضای خانواده اش در سالیان پیشتر بارها برای رهایی عزیزشان به عراق ناامن سفر کرده بودند و حقا ازهیچ کوششی در راستای رهایی برادرشان از چنگال مافیای رجوی دریغ نکرده بودند ضمن تبریک به آقا رضا درخصوص بازگشتشان به وطن وکانون پرمهرخانواده پرسیدند: " حقیقتا پاسخ سوال مان را میدانیم ولیکن بخاطر اشراف اسرای لیبرتی ازجمله برادرم که توسط رجوی خائن مغزشویی شدند بفرمایید چرا گفتید روز بازگشتتان را روز تولد دوباره خود نام نهادید؟ اجازه میخواهم واضح و شفاف و بی پرده بپرسم یعنی میخواهید بگویید متعاقب بازگشت به کشور اصلا مورد مواخذه قرارنگرفتید؟ زندان نرفتید؟ بخاطرسالیان حضورتان درفرقه رجوی شکنجه نشدید؟ یعنی الان نزد فرزندان وهمسرخود زندگی مشترک را ازسرگرفتید؟ خواهش میکنم مرا ببخشید جسارت نکرده باشم یا نه داری ازروی ترس غیرواقعی حرف میزنی یا که شاید خودت را فروخته باشی!؟ به ما حقیقت را بگوتا ما هم با خیال راحت عزیزانمان را ساپورت کنیم که بزودی زود آنان پرده های نیرنگ ودروغ وترس ازجداشدن ازرجوی وبازگشت به وطن را ازهم بدرند وپاره کنند وبه آغوش وطن وخانواده هایشان بازگردند".
آقا رضا با همان طمانینه وآرامش ذاتی خود به شوخی روبه آقای پوراحمد گفتند لطفا شما که ازتجارب بیشتری برخوردارید به سوال خیلی سخت خانواده محترم قلیزاده پاسخ بدهید که درجواب آقای پوراحمد هم با خنده گفتند ازقضا سوال زیاد سختی هم نیست. خودت پول گرفتی تا واقعیت را قلب کنی و… حال بیا حقیقت را به این عزیزان بگوکه خداوکیلی وراست حسینی الان کارت چیه؟ بارت چیه؟ ببخشید چقدربهت دادند تا درجمع خانواده ها حاضربشین؟ بگودیگه خواهش میکنم حقیقت را بگوتا دیگراسرای اغفال شده رجوی جرئت جداشدن ازمافیای رجوی را نداشته باشند تا به دنیای آزاد وخصوصا ایران بیایند.!!
دراین وانفسا چهره آقا رضا خیلی دیدنی شده بود. خیلی جدی ودرعین حال عمیقا بغض کرده بود. گویی سوال خانواده قلیزاده وشوخی آقای پوراحمد خیلی داشت آزارش میداد طوریکه به سختی ودرعوض با جدیت تمام لب به سخن گشود و گفت: " راست میگویید منهم فریب دروغهای رجوی را خوردم و باورکردم که اگربه ایران بیایم نه ازجانب سیستم امنیتی ایران بلکه توسط فرزندانم قصاص میشوم و هیچ پشتیبانی نخواهم داشت. آنقدر از روی جهل و نادانی که متاثر از دروغ بافی رجوی بود خام شدم و افسوس و صد افسوس مثل یک رباط تن به مناسبات رجوی دادم و در عراق ماندم که پدرم فوت کرد. مادرم فوت کرد و من در حسرت دیدارشان دارم ازغصه خفه میشوم. دوفرزندم مهران و راضیه با سختی تمام بدون سایه پدربزرگ شدند به دانشگاه رفتند و بعد با ازدواج تشکیل خانواده دادند و بچه دار شدند و من الان نوه دارم. احساس میکنم بهترین سالهای عمر و جوانی ام را از دست دادم. حقیقت را بگویم احساس بدهی و دین به خانواده ام دارم. شرمسارم و شرمگینم. آخه بحث فقط خانواده نیست و بدان ختم نمیشود. خواسته یا ناخواسته پشت به وطن خود کردم و یک جورهایی در خیانت رجوی به ملت و وطن خود شراکت داشتم. دردور قبلی و پیشتر از شما شماری دیگر از خانواده های چشم انتظار در همینجا حضور یافتند و من گفته بودم که پس از جدایی از رجوی با اصرار خودم و استقبال خانواده و فعالیت برادرعزیزم آقای پوراحمد وهمچین لطف و مرحمت مسولین محترم وزارت خارجه توانستم به ایران بیایم. چند روز را مهمان مسولین درتهران بودم و از همانجا یکراست با عزت واحترام به گیلان وهمین انجمن نجات انتقالم دادند. اینجا که آمدم دیدم فرزندانم وبرادران وخواهرانم با شیرینی ودسته گل درانتظارم دردفترکوچک انجمن نجات نشستند. بچه هایم را که دیدم داشتم ازشادی پردر می آوردم واحساس دیگری هم داشتم وآن جای خالی پدرومادرم بود که ازدوری من دق مرگ شده بودند البته واقعیتش اینستکه رجوی آنان را دق مرگ کرده بود چونکه باعث و بانی اسارت من درمناسبات فرقه ای خودش شده بود. جلسه بازدید اولیه درانجمن نجات که تمام شد آقای پوراحمد گفتند دیگر با شما کاری نداریم. با خانواده ات برو منزل. برو سالیان که دراسارت رجوی بودی دلی از عزا درآور و خوب تفریح کن. خوب بخواب. خوب بخور و خوب خوب با خانواده ات خصوصا فرزندانت دوران خوشی را سپری کن و……توجه میکنید خوب وقتی میگویم که تولدی دوباره یافتم حقا که بیخود نگفتم. من بعداز27 سال ازیک فرقه کنترل ذهن وعین وجسم وجان وروح فارغ شده بودم والان داشتم با انتخاب خودم وبا میل خودم بدون آنکه ازکسی دستوربگیرم، به زندگی جدیدم روی آوردم. امروز25 شهریوراست ومن 25 خرداد همین سال به ایران ونزد خانواده ام آمدم دقیق سه ماه تمام است که بدور از تشکیلات مافیای رجوی دارم آزادانه نفس میکشم وبه معنای دقیق کلمه زندگی میکنم. دراین سه ماه خدا را شاهد میگیرم کسی ازمسولین امنیتی کشورواستان وهمین رشت نه تنها مزاحمتی برایم ایجاد نکردند بلکه کمکم کردند که زودی شناسنامه بگیرم. کارت ملی بگیرم والبته گواهینامه رانندگی چونکه دخترم بعنوان کادویک خودروی پراید برایم خریداری کرد (آقای پوراحمد: راستش را بگوپراید را دخترت خریداری کرده یا اداره اطلاعات!؟ دراین لحظه هم آقا رضا وهم جمع حاضرخانواده ها شوخی آقای پوراحمد را به فال نیک گرفته وبشدت می خندیدند).
والله خودم ازآقای پوراحمد درخواست کردم که مصرهستم درجمع خانواده ها حاضرشوم وبا شماها دیدارکنم که وظیفه خود میدانستم. درواقع این جلسات ازماه رمضان شروع شد ومصرهستم که تا شما ها خسته نشده باشید ادامه دار باشد چونکه واقعا این جلسات روشنگرایانه خیلی ضروری است و تیری است در حلقوم رجوی واطمینان خاطردارم خبرش درلیبرتی درز پیدا خواهد کرد وخوب است که موجب رهایی ولو یک نفرازآن دوستان سابقم بشود.
آقای مرتضی پورحسن از فعالان مرتبط با انجمن نجات که برادرش اسماعیل را سالیان است که دراسارت رجوی دارد با همان صراحت وصداقت وسادگی دوست داشتنی اش ازآقای پوراحمد اجازه خواست که میتواند یک سوال را مطرح کند شاید که کمی برای آقارضا دردناک و یادآور خاطرات باشد که درجواب آقای پوراحمد گفتند من شما را البته با درخواست خودتان به اینجا دعوت کردم که بی واسطه با آقا رضا ارتباط برقرارکنید وهرچه دلتان میخواهد ازایشان بپرسید.طبعا چنانچه سوالی باشد که درحوزه پاسخگویی آقا رضا نباشد شخصا درخدمت هستم و پاسخگو خواهم بود.
با این فضای مثبت و مساعدی که ایجاد شد آقای مرتضی پورحسن باز با بزرگواری تمام و با ملاحظاتی که ازنحوه بیان سوالش هویدا بود ازآقا رضا پرسیدند: " حقیقت من باردوم است که درجلسه شما شرکت میکنم. یک سوالی ذهن مرا بشدت گرفته بود ولی جایز ندانستم که مطرح کنم حس کردم شاید که در حیطه شخصی زندگی شما دارم وارد میشوم و خلاصه بی ادبی باشد. خواستم بپرسم خود شما همیشه از پدرومادر و فرزندانت وحتی ازبرادران و خواهرانت اسم میبری که خوشحال شدی که بعدازسالیان دوری آنان را ملاقات کردی ودرآغوششان گرفتی. خواستم بپرسم که چرا ازهمسرخود چیزی نمی گویید نکند که خدای ناکرده همسرتان درنبود شما فوت کرده باشند ویا……………
الله اکبر. لاحوله ولا قوت الا… تف وهزارباره تف بررجوی خائن. این رجوی کوتوله ی حرام لقمه سیاسی با ایران وملتش وبا نسل دهه شصتی بعدازپیروزی انقلاب سال 1357 وباخانواده هایشان چه ها که نکرد.!؟ این نسل واین خانواده ها که شماها باشید چه قیمت گزافی را که نپرداختید.قیمت فعلیت یافتن یک فرقه برآمده ازقهرتاریخ وجاه طلب وشهوت ران که مسعود رجوی سکان هدایتش را دردست گرفت والان سربزنگاه غیبش زد ودرسوراخ موش سکنا گزید.
این جملات کوتاه ودرعین حال عمیق را آقای پوراحمد با چشمانی اشکبار بیان کردند طوریکه هم خودشان وهم حضاربعدازآن درسکوت محض فرورفتند. فضای سنگینی برجلسه حاکم شده بود. تا اینکه بعدازوقفه ای درروند جلسه مجددا آقای پوراحمد شروع به صحبت کردند وخطاب به آقا رضا گفتند: پیشتر بهت گفته بودم که برای پاسخگویی به سوالات سخت وچه بسا شکننده ی مدعوین محترم خودت را آماده کن. فکرمیکنم بهتراست خودت البته نه ازروی سرافکندگی بل ازروی سربلندی که داری به ایدئولوژی فرقه گرایانه رجوی موشک پرتاب میکنی ورسوایش میکنی به این آقای پورحسن وسایرخانواده های حاضردرجلسه خیلی شفاف بگو که دراین رهگذرازخیانت رجوی به همسرسابقت چه ها رفته است والان ایشان چه مختصاتی دارند وتوچگونه با این قضیه کنارآمدی.
آقا رضا که بواقع اینباربا سوالی سخت وجانکاه مواجه شده بود خیلی کوتاه گفت: " والله دراین زمینه مشخص هیچ حرفی وحقی ندارم که بخواهم غلطی کرده باشم و داعیه آنرا داشته باشم. این حق را هم رجوی خائن وحرام لقمه ازمن گرفت. من همان اوایل دردوران اسارتم درزندان مخوف رجوی بارها درخواست خروج وبازگشت به نزد همسروفرزندانم را داده بودم وقتی دیدم که رجوی چنین اجازه ای به من نیمدهد بارها وبارها خواهش کردم که حداقل بتوانم فقط وفقط یک تماس تلفنی با همسرم داشته باشم که بازمیسرنشد (آقای پوراحمد: تماس تلفنی را برای چه خواستی آقا رضا) والله وقتی دیدم که خروجم ازفرقه رجوی را درچشم انداز نزدیکی نمی بینم. وقتی احساس کردم که باید درعراق واسارتگاه لعنتی اشرف بسازم وبسوزم به حقیقتی پی بردم که بخواهم با همسرم درمیان بگذارم وازایشان خواهش کنم که مرا فراموش کند وبرود دنبال زندگی اش. یعنی که بتواند با ازدواج مجدد زندگی جدیدی تشکیل بدهد وفرزندانم را به نحو احسن بزرگ کند. به این حقیقت رسیدم که شرعا وعرفا وانسانا حق همسرم هست که پی زندگی جدید خود برود ودیگرمنتظرم نباشد. بله من که چنین فرصتی پیدانکردم که حرف دلم را به هسمرسابقم برسانم ولیکن ایشان با وجود مشکلاتی که درزندگی وبزرگ کردن فرزندانم داشتند بازسالیان درانتظارم ماندند ولیکن وقتی ازبازگشت من بالکل ناامید شدند ازدواج کردند و……..
در صحبتهایم اشاره کردم والان نیزتاکید میکنم شرعا وعرفا من نه میخواهم ونه میتوانم برغم طاقت فرسا بودن قضیه که فکرمیکنم تک تک شما هم مرا درک میکنید ؛ به همسرسابقم فکرکنم ولذا برای این خاطراست که مدام ازفرزندانم که عمیقا به آنان عشق می ورزم یاد میکنم ومیخواهم اندک عمری که باقی مانده درکنارشان باشم. حال می بینید که این رجوی مرتکب چه خیانتی شده که ازتوصیف وبیان آن گاها آدم می ماند!!
درادامه جلسه آقا رضا با حوصله تمام به سوالات دیگر حضار ازخانواده های چشم انتظار و رنجدیده از ظلم وجور رجوی پاسخ دادند و قول مساعد دادند که بتوانند درآینده ای نزدیک با شماری دیگرازخانواده هایی که عضوی ازخود دراسارتگاه رجوی دارند، دیداری داشته باشند.
دریک فرصت کوتاه آقای جهانگیر شعبانی که برادرش منصور ازاسرای سابق لیبرتی که هم اکنون ازچنگال رجوی رها شده ودرساختمان جداشده ها در تیرانای آلبانی مقیم است ؛ برای حضارتوضیح دادند که با برادرش لاینقطع درارتباط است وچت تصویری دارد وخیلی خوشحال است که برادرش توانسته برغم فشارمضاعفی که گمارده های رجوی درتیرانا برآنان اعمال میکنند ؛ تصمیم برجدایی ازآنان بگیرد ومیخواهد که بدور ازکنترل رجوی مشکلات حقوقی اش را حل وفصل کند ومخیراست که جهت ادامه یک زندگی شرافتمندانه به اروپا برود ویا به ایران بیاید وهمچنین آقای شعبانی آرزوکردند که سایراسرای لیبرتی بتوانند همچون برادرش منصور از شر رجوی راحت شوند.
در پایان یک دیداردو و نیم ساعته خیلی صمیمانه فی مابین آقا رضا با شماری ازخانواده ها یک عکس یادگاری گرفته شد که شاید خدا بخواهد ازروی سرافکندگی رجوی به اعضای اسیروخانواده های آنان بعنوان عبرت روزگاردرسینه تاریخ به یادگارثبت شود.