دو روز و سه شب به اتفاق آقا رضا عضو جدید رها شده ازچنگال رجوی مهمان انجمن نجات مازندران وخانواده های مرتبط با آن با مسولیت زنده یاد صمد نظری بودیم.عصرروزچهارشنبه آخرین جلسه روشنگری آقا رضا برای شماری ازخانواده های اعضای گرفتاردرقلعه الموت رجوی که به پایان رسید به توصیه آقا صمد شب را نزدشان استراحت کردیم تا سرحال وسرزنده اول صبح پنجشنبه به سمت گیلان راهی شویم ومن هم ازآن همه لطف ومهربانی وبزرگواری آقا صمد ممنونش شدم و افتخارداشتم دقایقی را دراتاق کارش با هم تنها بمانیم وگپ صمیمی داشته باشیم.
بعد ازصرف چای وشیرینی قبل ازاینکه مجالی باشد که ازمهان نوازی وزحمات ایشان دربرپایی جلسات دو روزگذشته تشکری کرده باشم وخسته نباشید بگویم ایشان ازمن سبقت گرفتند وگفتند: " آقای پوراحمد واقعا ازت ممنونم. با وجودانبوه کارهایی که درانجمن نجات گیلان روت هست وهمچنین مشکلات وخستگی مسافرت وغیره ازاینکه درخواستمو زمین نذاشتی وبا آقا رضا نزدمان اومدین بازهم ممنونم وانشاء الله که فرصتی باشه جبران بکنیم. واقعا باری ازدوشم برداشته شده. نمیدونی دوماهه که درصدد تشکیل همچین جلسه ای بودم چونکه خانواده های مازندران مدام روم فشارمی آوردند که زودی میخوایم جداشده گیلان را ببینیم وازبچه هامون خبرگیری بکنیم وازآخرین وضعیتشان درکمپ لیبرتی مطلع شویم. الان که درخواست خانواده ها محقق شده یک جورهایی احساس آرامش ولذت دارم."
درپاسخ به آنهمه تواضع وفروتنی آقا صمد شرمنده شخصیتش شدم وفقط گفتم شرمندم کردین منهم همه جوره خصوصا بخاطرمهمان نوازی تون ممنونم وهرچند کاری نکردیم اگرهم چیزی بوده فقط انجام وظیفه بوده وبس.
درادامه گپ دوستانه وصمیمانه مان اندک که شوخی کردیم وگفتیم وخندیدیم آقا صمد درهمان فضای شوخی ازمن پرسید راستی داستان تکراری چراغ خاموش رجوی چی بود!؟
زنده یاد وقتی دیدند من چندان اعتنایی به خزئبلات رجوی ندارم وبا تسمخردارم ازآن میگذرم خیلی جدی شدند وگفتند " واقعا اقای پوراحمد این مردک دیوانه نیست؟. خودم که فکرمیکنم ازفرط توهم مالیاخولیا هم گرفته. امام حسین کمرش را بزند. رجوی مدام میخواد ازسیمای قیام ورسم وراهش ناجوانمردانه نون بخورد. الان چه وقته چراغ خاموشه. بعدازاینکه درمقطع هجوم امریکا به عراق چراغ روخاموش کردی وغیبت زد تازه برای اعضای گرفتارتشکیلات مافیایی توچراغها روشن شده وهمه به دجالیتت پی بردند. تایید میکنید آقای پوراحمد. همان موقع بود که بچه ها وقتی فهمیدن خودش توسوراخ موش مخفی شده و زنش هم به فرانسه گریخته ویک جورهایی استراتژی وخطش درعراق به بن بست رسیده خیلیها ازجمله خودتون جدا شدین وازش فاصله گرفتین. الان بعداز12 سال سکوت خائنانه نوارصوتی بیرون داده که بیاین تجدید عهد بکنین! بعدش هم معلوم نیست چه جوری بالفوررای گیری میکنه وهمانجا دجالانه اعلام میکنه که ازجمع شما فقط 7 نفربریده داریم ومیخوان برن پی کارشان! عجب. مردک ازبس که دروغ گفته وسی واندی سال دروغ سرنگونی تحویل آدمهاش داده الان هم فکرمیکنه دردهه شصت وهفتاد است که دروغهاش کارسازباشه تا بتونه یک دوردیگه مشتی نگون بخت را تولیبرتی با آنهمه تهدیداتی که متوجه شون هست نگهداره. واقعا زهی بیشرمی."
با زنده یاد آقا صمد حول پاره ای ازمسایل دیگرهم تبادل نظرکردم وسرآخرایشان گفتند چونکه شما صبح زود فردا به سمت گیلان حرکت میکنید وشاید فرصت دیدارنباشد همدیگررا درآغوش فشردیم وخداحافظی کردیم.
افسوس که نمیدانستم آخرین دیدارم با آقا صمد هست چونکه فردای حضورم درگیلان صبح زود جمعه 30 آبانماه خبررسید که ساعتی قبل آقا صمد پرکشید وازمیان ما رفت.
روحش شاد وراه ورسمش مستدام
پوراحمد