گفتار دوم؛ مقرهای استقرار رجوی
بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی پیشتر مقرهای اسکان رجوی را البته با توضیحات اجمالی نام بردید. در ادامه با توجه به تاکیدی که روی پارسیان داشتید، مایل هستیم درباره این مقر، ویژگی ها و امکانات و مسائل مختلفش صحبت کنید. قبلا از خانم یوسفی پوزش می خواهم، صحبت های شما را در این زمینه بعد از توضیحات خانم سلطانی درباره پارسیان گوش خواهیم کرد.
خانم سلطانی: مقر پارسیان به لحاظ جغرافیایی در غرب بغداد به سمت رمادی واقع شده است. این مقر در مجاورت قرارگاه باقرزاده که مخصوص نشست های رهبری بود قرار دارد. این را اضافه کنم که قرارگاه باقرزاده یک قرارگاه همیشه فعال و آماده برای برگزاری نشست های رهبری بود. البته به این معنی که همیشه در آن نفر و تشکیلات باشد نبود. تنها یک اکیپ تاسیسات به طور دائمی در آن مستقر بود تا از مقر حفاظت کنند. در ضمن در صورت ضرورت برگزاری نشست، اینجا را از هر لحاظ آماده نگه دارند. ابتدا این را اشاره کنم که پارسیان یکی از پروژه های کاملا سری بود. اطلاعات مربوط به این مقر جزو طبقه بندی اطلاعات کاملا سری قرار داشت. حتی کسانی که در جریان ساخت این پروژه بودند نمی دانستند چه می سازند و تنها افراد معدودی که در طراحی و نظارت نقش داشتند، از کم و کیف آن اطلاع داشتند. از ابعاد و مساحت این مقر چندان اطلاع ندارم اما کاملا وسیع بود. می توانم به تناسب مدت زمانی که در جریان ساخت آن بودم و همچنین تردد به آنجا و مسئولیت هایی که در مقر داشتم، درباره کیفیت و مختصات این مقر توضیح بدهم. از زمانی که سازمان این منطقه را برای ساخت از صدام تحویل گرفت، سیل مصالح به اینجا سرازیر شد. هزاران تن سیمان و بتن در این پروژه برای استحکامات و زیرسازی و روسازی و محوطه سازی و سنگرسازی کار شد. در ساخت پارسیان مسئله مقاومت مقر در مقابل تهدید بمباران و موشک باران، از اهمیت خاصی برخوردار بود. در هر مرحله از پروژه نظارت دقیق و کارشناسی صورت می گرفت. روی ترسیم نقشه مقر مدت ها مطالعه و کار شده بود. در تمامی این مراحل مریم حضور دائمی داشت.
ساخت این پروژه مدت ۵ سال طول کشید. سه هزار کارگر عراقی در این مقر کار می کردند. اما نمی دانستند چه می سازند. من زمان ساخت این مقر، مدتی به عنوان نیروی تحت امر در آنجا فعالیت می کردم. بعد از اتمام هم به آنجا تردد داشتم و بیشتر قسمت های آن را دیده ام. شمای کلی مقر شامل سنگرهای زیرزمینی و حفاظتی بسیار دقیق و حساب شده، ساختمان های هم سطح زمین و همچنین فضاهای باز و در کنارشان مجموعه های ورزشی و تفریحی و طبیعی بود. شما در اینجا، ساختمان دو طبقه اصلا نمی دیدید. هر بنا و ساختمانی که احداث می شد یا در سطح یا در زیر زمین بود. تمام امکاناتی که در سطح ساخته بودند به همان کمیت و کیفیت در زیر هم ساخته شده بود. درباره این امکانات شاید نتوانم به ترتیب و تقسیم بندی شده توضیح بدهم، مثلا مورد اول منطقه ای به نام بهیده بود. یک مسیر بلوار مانند نسبتا طولانی، که تمام آن را با درخت های خرما پوشانده و تزئین کرده بودند. این نخل ها را با بیل مکانیکی و جرثقیل از نقاط دیگر تعبیه کرده و به این جا آورده بودند. بسته به عمق و اندازه ریشه این نخل ها زمین را با بیل مکانیکی می کندند و ریشه ها را به فاصله های کاملا محاسبه شده و موازی یکدیگر جا می دادند و بعد خاک می ریختند. به طوری که وقتی از یک نقطه به عمق نگاه می کردی، چشم انداز بسیار زیبایی خلق می شد. این مسیر تا رسیدن به خود بهیده به همین صورت تزئین شده بود. به منطقه بهیده که می رسیدید یک فضای بسیار وسیع و پوشیده از این نخل ها مشاهده می کردید. یک فضای کاملا رویایی و شاعرانه بود. کل مقر به همین صورت پوشیده از انواع و اقسام فضاهای سبز بود.
هر منطقه فضای سبز با یک شیوه خاص و متفاوت از سایر قسمت ها طراحی و تزئین شده بود. نوع درخت ها، گل ها، آبشارها، صحنه آرایی چمن ها، طراحی ها همه منحصر به فرد بود و در نقطه دیگر مقر شبیه آن را نمی دیدید. طوری بود که ساختمان و مقر اصلی مثل یک نگین وسط این همه فضای سبز خودنمایی می کرد. ساختمان مقر میان این همه فضای سبز، مثل یک غنچه نمایان بود. به لحاظ نورپردازی، پرژکتورها، رفلکتورها و لامپ های فانتزی و نئون ها، طوری طراحی و نصب شده بود که جهت همه آنها به این ساختمان ختم می شد. رنگ نورها، میزان نور و شعاع تابش و تداخل آنها در همدیگر و تابش آنها به ساختمان واقعا اعجاب برانگیز بود. کارکرد این نورها در برخورد با نمای بیرونی ساختمان خودشان را نشان می دادند. چون رنگ آمیزی نماهای مقر هم کاملا حساب شده بودند. در واقع نوع مصالح، جنس و رنگ این نماها طوری بود که وقتی نورهای جانبی و اطراف به آنها می تابید، تاثیر و رفلکس خیره کننده ای از خودشان به جا می گذاشتند. از کیلومترها دورتر این ساختمان در میان این نورها قابل رویت و تمیز دادن بود. مثل قصرهای قصه ها بود. در همه این امور مریم دخالت مستقیم داشت. مثلا من یادم هست، سردرب و ایوان ورودی مقر رهبری یا همان محل سیمرغ با ظرافت و دقت خاصی طراحی و ساخته شد اما چندین بار خراب کردند و دوباره ساختند. مریم یک بار به رنگ شان ایراد گرفت و گفت سنگ مرمرهایی استفاده کنند که رگه های داخلی آنها بنفش باشد. اما اینها در اجرا سنگ هایی با رگه های سرمه ای کار کرده بودند. مریم وقتی با این تغییرات روبرو شد، دستور داد دوباره کل آن سنگ ها را خراب کردند و از نو شروع کردند و سنگ رگه بنفش کار گذاشتند تا منظورش برآورده بشود.
حالا شما فکرش را بکنید، سنگ مرمری که با سیمان سفید و آن هم در ارتفاع بالا کار شده، چه انرژی، هزینه و زمانی به خودش اختصاص داده است. این را دوباره باید خراب می کردند و از نو می ساختند تا رگه سرمه ای به رگه بنفش تبدیل شود. وقتی هم اینها را خراب می کردند، قابل استفاده نبود. تبدیل به نخاله و زباله های ساختمانی می شد و می بردند و دور می ریختند. فقط به این خاطر که مریم گفته بود این رگه های سرمه ای در بازتابش نور، تولید رنگ آبی می کند و این توی روحیه تاثیر خوش آیندی بجا نمی گذارد و بر عکس آن رگه بنفش تولید رنگ بنفش می کند، و این رنگ می تواند جذاب و تاثیر روانی خوبی داشته باشد. یا یک مورد دیگر ساختن کتابخانه و اتاق مطالعه مسعود بود. قسم می خورم بارها و بارها این کتابخانه ساخته شد و هر بار به دلیلی مورد رضایت مریم قرار نگرفت و خراب کردند. تمام شیشه های این ساختمان دوجداره و ضدگلوله بود. هیچ چیزی نمی توانست از این شیشه ها عبور کند. یا یک مورد سر ساختن تراس، به خاطر ده سانتیمتر اختلاف بین کف و لبه تراس، چندبار این تراس ساخته و خراب شد. مریم گفته بود از کف تا لبه تراس باید ده سانتیمتر باشد و از آنجا تا سقف شیشه نصب بشود تا از آنجا نور کافی به داخل بیاید و فضای کتابخانه و اتاق مطالعه مسعود را پوشش بدهد، ظاهرا در اجرای کار این فاصله در نمی آمد، وقتی این فاصله را با سی سانتیمتر تنظیم و ساختند، مریم با داد و تشر دستور داد همه را خراب کردند. هر چی می گفتند این فاصله در نمی آید و معمار اینطور گفته، مریم می گفت بیخود گفته و خراب کنید. یک بار سر اینکه متراژ باران گیر ایوان کم و زیاد شده بود، دستور داد همه را خراب کردند و از نو طراحی کردند.
به جرات می توانم بگویم شبیه چنین چیزی را فقط توی قصرهای معروف می شود دید. حتی توی پارلمان های بزرگ هم نمی توانید نمونه اش را ببینید. شیشه های ساختمان سیمرغ دوجداره و ضدگلوله بود، اینها چندین بار تعویض شد. کلی هزینه برای این شیشه های ضدگلوله صرف کرده بودند. بعد مریم گفت اینها علاوه بر این باید فتوکرومیک هم باشند تا با نور خورشید تنظیم شوند. دوباره این شیشه ها تعویض شده و فتوکرومیک گردید. تمام این شیشه ها از خارج تهیه و وارد می شد. یا مثلا استفاده از وسائل تزئینی و دکوری مثل مجسمه ها و اشیاء قیمتی، انواع گلدان های طلا و نقره در دستور کار بود. نصب مجسمه های طلا و نقره در ورودی ها صورت گرفت. تندیس هایی از بنیانگذاران سازمان که از طلا و نقره ساخته شده بودند نصب گردیدند. انواع و اقسام یادبودها از طلا ساخته شده بود. تعداد مجسمه ها و نمادها آنقدر زیاد بود که یک سالن برای نمایش و نگهداری آنها ساخته بودند. وقتی مجسمه های طلا و نقره بنیانگذاران را می دیدم، از خودم سوال می کردم که روحیات و جهت گیری اجتماعی بنیانگذاران چه ربطی با این مجسمه ها دارد. یا آن همه خاطراتی که از بنیانگذاران درباره ساده زیستی و قناعت حداقلی آنها گفته بودند، چه رابطه ای با این شرایط دارد. گاهی باورمان نمی شد آنها در عین توانایی و بضاعت مالی که داشتند، اینقدر در زندگی تشکیلاتی و خانه های تیمی به خودشان مرارت و سختی بدهند. روزه بگیرند، با نان خشک و پنیر و سیب زمینی تغذیه کنند، بعد کسی به عنوان ادامه دهنده راه آنها، این کیفیت زندگی را داشته باشد و تحت عنوان ادای دین، مجسمه های طلا از آنها بسازد. درباره این موضوعات در ادامه صحبت خواهم کرد. گاهی فکر می کردم، این جامعه توحیدی مورد ادعای رجوی چگونه با این شرایط منطبق می شود.
باز می خواهم درباره کیفیت پارسیان صحبت را ادامه بدهم. فضاهای سبز و گلکاری های متنوع که نفرات مشخصی مسئول نگهداری و حفاظت از آنها بودند. وجود باغ و استخرهای زیبا در فضاهای باز چشمگیر بود. حتی هر نوع درخت، گل و گیاهی نفرات متخصص و وارد به اداره و نگهداری و پرورش خود را داشت. این درخت ها مرتب چک می شدند و به صورت چتر و یا شکل های متنوع و زیبا در می آوردند. هر فصلی به ترتیبی از این گل ها و گیاهان نگهداری و مراقبت می شد که اینها کاملا زنده و زیبا بودند. جدای از استخر سرپوشیده، یک استخر در فضای سبز مقر ساخته بودند. اطراف این استخر با درخت های بید مجنون و انواع گیاهان تزئین شده بود. تخت مخصوص برای آفتاب گرفتن وجود داشت. چترهای آفتاب گیر، انواع وسایل و اسباب بازی های بادی برای استراحت و بازی و شناور ماندن روی آب وجود داشت. تخته های دایو در ارتفاع های مختلف، سیستم تصفیه آب، کافی شاپ و … امکانات این استخر بود. این مجموعه افرادی داشت که هر کدام وظیفه داشتند بخشی از وسایل و تجهیزات استخر را از لحاظ بهداشتی و … مراقبت کنند. یا امکانات و تجهیزات درون ساختمان که هر کدام شان واقعا در نوع خود بی نظیر بودند. این مجموعه آدم را یاد قصرها و کاخ های سلطنتی می انداخت. مثلا اتاق خواب مسعود و مریم، اصلا قابل توصیف نیست. از نظر طراحی، امکانات و تجهیزات و دکوراسیون و وسایل بهداشتی و آرایشی بی نظیر بود. وسایل بهداشتی اتاق از بهترین مارک ها و کیفیت بود. از دستمال کاغذی که صددرصد بهداشتی و استاندارد بود تا مثلا مواد ضدعفونی کننده که از خارج وارد میشد. محلول های دهان شو، دستمال های مرطوب کننده، انواع شامپوها و نرم کننده ها، انواع و اقسام مسواک های خودکار و برقی، ادکلن ها و عطرهای مختلف که هر کدام شان برای زمان و مکان خاصی مورد استفاده قرار می گرفتند.
مارک تمام این وسایل از بهترین نوع مارک های آمریکایی و فرانسوی بود. یک نفر به تنهایی مسئول رسیدگی، تهیه و چک، تعویض و آماده کردن وسایل بهداشتی بود. حمام یک مسئول داشت، اتاق خواب یک مسئول داشت، یک نفر مسئول جابجایی و تنظیم و ردیف کردن لباس ها و کمدها بود. بر روی اکثر این وسایل مارک USAخورده بود. اصلا از تولیدات عراق یا جاهای دیگر استفاده نمی شد. وسایل و شیرآلات سرویس های آن، همه از نوع آخرین مدل و پیشرفته ترین نوع بود. انواع آینه ها در اندازه ها و مدل های مختلف در نقاط مختلف اتاق تعبیه شده بود. یا مثلا وسایل تزئینی و دکوراسیون این اتاق از جمله کف آن که با فرش های ابریشمی دستبافت پوشیده شده بود. من واقعا نمی دانم این فرش ها را از کجا تهیه کرده بودند. از نظر قیمت و ارزش که واقعا نمی شد ارزش گذاری کرد. در تمام این ساختمان شما حتی یک تخته فرش ماشینی نمی دیدید. تمام فضا، اتاق ها، راهروها، سالن ها و راه پله ها از این فرش ها پوشیده بود. وسایل و اشیاء قیمتی که در قسمت های مختلف تعبیه، نصب و تزئین شده بود، از نظر حجم، اندازه، ارزش، جنس و قیمت واقعا بی نظیر بودند. شما یک نقطه خالی و ساده در این ساختمان پیدا نمی کردید. هر جای ساختمان به صورت مشخصی با انواع و اقسام اشیاء، تابلوها، لوسترها، آباژورها، عتیقه های قیمتی، و مجسمه های مختلف مربوط به دوره های خاص هنری، تزئین شده بود.
مریم روی طراحی و دکوراسیون داخلی پارسیان خیلی حساس بود. هر طراحی بیش از ۱۰ بار عوض شده بود. روی ترکیب بندی وسایل، رنگ، حجم، اندازه ها، و به قول خودش ایجاد هارمونی و سِت کردن این وسایل روزها و هفته ها فکر و ایده می داد و اجرا می کرد و دوباره به خاطر یک گوشه که ممکن بود، سِت نباشد، همه را از نو به هم می ریخت. در این میان گاه وسایل و اندازه ها و رنگ های شان را عوض می کرد. این حساسیت ها در مورد اتاق خواب، ده ها بار بیشتر بود. حتی قالی های آن را چندین بار عوض کردند. مریم روی نوع، طراحی، رنگ آمیزی و تنظیم پرده ها و آباژورهای اتاق خواب آنقدر وسواس بخرج می داد که آدم فکر می کرد دچار بیماری وسواس شده، هرچند این وسایل همه از خارج تهیه می شدند. یا در داخل همین ساختمان یک مجموعه ورزشی قرار داشت. هر وسیله ای که بتوانید تصور کنید و جایی دیده باشید، یا عکس و اطلاعی درباره آن داشته باشید، در اینجا وجود داشت. کلیه دستگاه های ورزشی و بدن سازی پیشرفته با آخرین مدل خریداری شده بود. ماساژورهایی که فقط می توانستید در مجلات پیدا کنید. موقعی که می خواستند وسایل ورزشی را تهیه کنند، مریم دستور داده بود آخرین مدل های آن را تهیه کنند. دستگاه هایی بود که مخصوص ماساژ قسمت های مختلف بدن بود. از ماهیچه و ران و کمر و ساق پا و تا قسمت های حساس و کوچک مثل دستگاه های ویبره مخصوص صورت، لب و گونه و حتی پلک چشم همه را شامل میشد. بخشی از این دستگاه های بدن سازی که خیلی شخصی تر و حساس تر بود، در کنار اتاق خواب مسعود و مریم نصب شده بودند. مثلا یک تخت مخصوص بود که وقتی روی آن می خوابیدی و روشن می شد، تمام قسمت های بدن را همزمان ماساژ می داد. یکبار دور از چشم دیگران از این تخت استفاده کردم. واقعا آدم احساس عجیبی پیدا می کرد. تمام خستگی بدنی و روحی آدم یکجا بیرون می ریخت. یک نوع ماساژور به شکل لحاف بود. وقتی روی خودت می انداختی شروع می کرد از نوک پا تا مغز سرت را همزمان ماساژ دادن. یک بخشی داشت، می گذاشتی روی چشم ها و پلک ها و این بخش های حساس را ماساژ می داد. یک ماساژور به شکل صندلی بود که وقتی روی آن می نشستی شروع به ماساژ ماهیچه های پا می کرد. چند نوع کارکرد داشت. یک نوع ویبره مخصوص لاغر کردن ران، کمر، شکم و باسن و کتف بود. یعنی تمام قسمت های بدن بوسیله این دستگاه های ویبره به اندازه و شکل دلخواه در می آمدند.
یک مجموعه مخصوص وسایل و آلات موسیقی داشتند. از هر نوع و دسته ساز که فکر کنید، اینجا وجود داشت. از سازهای سنتی تا سازهای مدرن و الکترونیکی جمع آوری شده بود. در یکی از عکس های رجوی او را در همین جا مشغول نواختن پیانو می بینید. اتاق های مخصوصی برای انواع بازی کامپیوتری و آتاری و پلی استیشن بود. انواع میزهای شطرنج، تخته نرد وجود داشت. تقریبا تمامی امکانات ورزشی در پارسیان جمع شده بود. فقط زمین فوتبال نداشت. زمین والیبال، بسکتبال، گلف، تنیس، بدمینتون و اینها تمام در یک سطح واقعا استاندارد و بین المللی بودند. یک مسیر برای پیاده روی و قدم زدن ساخته بودند و نام آن را جاده ابریشم گذاشته بودند. چپ و راست این مسیر را درختان سربه فلک کشیده و گیاهان تزئینی و گل های کمیاب و زیبا پوشانده بود. طول این مسیر ۴ کیلومتر بود و تمام آن را با سنگ های مخصوص مفروش کرده بودند. سیستم نور و چراغ های این مسیر به طرز حیرت آوری طراحی شده بودند. در این مسیر چند آبشار زده بودند که یکی از آنها به غایت زیبا و جالب بود. آب نماهای جالب با نورپردازی رقصان گذاشته بودند. واقعا نشستن در اینجا کیف داشت. با خودم می گفتم اینجا کم از بهشت خدا ندارد. یک قسمتی را برای نشستن و استراحت کردن تخت زده بودند. در این قسمت تمام امکانات پذیرایی و استراحت مهیا بود. چایی خوری، غذاخوری، فضای سبز برای بیتوته کردن که با انواع فرش های زیبا فرش شده بود. هوای داخل ساختمان پارسیان با هوای بیرون کاملا متفاوت بود. تمیز و استریل شده بود. وقتی استشمام می کردی، کاملا با هوای بیرون فرق می کرد.
اتاق های کار مسعود در کنار سالن کتابخانه مسعود که گفتم برای ساختن آن چند بار مریم دستور تخریب و باسازی آنرا داد قرار گرفته بود. این سالن هم در نوع خودش بی نظیر بود. از نظر دکوراسیون، پرده ها، نور، میز و صندلی و سیستم های کامپیوتری و سایر تزئینات فوق العاده بود. یک سالن مخصوص ساخته بودند برای نشست اعضای شورای رهبری که از هر جهت نمونه بود. مجهز به یک سیستم مجهز صوتی و تصویری و برای هر نفر به طور اختصاصی امکاناتی تهیه شده بود. از انواع شکلات های خارجی، چای و شیرینی و سایر مایحتاج که همیشه آماده بود. ورودی ساختمان و نمای جلوی آن که بر اساس قرینه سازی طراحی و اجرا شده بود. آب نما و حوض های مختلف، سردر، سیستم درهای ورودی، راهروها و خلاصه چیزی از قصرها و کاخ های بزرگ دنیا کم نگذاشته بودند. یک مکان مخصوص برای نصب ده ها بشقاب ماهواره ای داشتند که هر کدام رو به سمت مشخصی، کانال های مختلفی را تنظیم می کرد. انواع کانال های عربی، انگلیسی، کانال های ایرانی و برای هر کدام از این دیش ها تلویزیون و امکانات مخصوص به خودش نصب کرده بودند.
بنیاد خانواده سحر:و همه این امکانات برای زندگی شخصی آقا و خانم رجوی ساخته شده بود؟
خانم سلطانی: فقط برای آقا و خانم رجوی.
بنیاد خانواده سحر: هیچ تنابنده ای هم حق استفاده از این امکانات را نداشت؟
خانم سلطانی: (با خنده) هیچ تنابنده ای. حالا اجازه می دهید، من هم یک سوال از شما بکنم.
بنیاد خانواده سحر: خواهش می کنم، ولی سخت نباشد.
خانم سلطانی: نه اصلا سخت نیست. فقط بگوئید بعد از شنیدن این توضیحات چه احساسی به شما دست داد.
بنیاد خانواده سحر: راستش بر خلاف تصور شما این سوال خیلی سخت بود. حتی برای بیان احساسم باید کمی صبر کنید، تا به هوش بیایم. در آینده همین سوال را متقابلا از شما که در متن این وضعیت بوده اید، خواهم پرسید. از خانم میترا یوسفی می خواهیم نقطه نظرات، مشاهدات و صحبت های تکمیلی در این خصوص را بیان کنند. ضمنا سوال شما را هم پاسخ بدهند.
خانم یوسفی: حقیقتا من بیشتر مایل هستم صحبت های خانم سلطانی را بشنوم. دلایل زیادی برای این علاقه دارم، اول این که بتول جزو آخرین نفراتی است که از قربانگاه آقای رجوی و خانم قجر عضدانلو خلاص شده یا به قول خودش فرار کرده است. دوم اینکه او هم مثل من یک زن است با همان ظرافت ها و شکنندگی ها و احساسات زنانه و این کمک می کند به این که ببینم باورهای من از رجوی چقدر با همجنس من که از کنار او آمده نزدیک است. سوم اینکه خانم سلطانی مناسبات و روابطی را تجربه کرده و به عینه دیده که من خیلی مایلم ادامه آنها را از زبان ایشان بشنوم. البته گوشه هایی از این حقایق را در مصاحبه های قبلی ایشان مطالعه کرده ام، اما اطمینان دارم در ادامه آن بحث ها اگر دنبال شفاف سازی و بیان حقایق باشیم، به موضوعات و بحث های خیلی باریک و مهمتر نزدیک خواهیم شد که با عرض تاسف، مایه شرمندگی همه ما خواهد بود. موقتا تا رسیدن به آن موضوعات جدی تر می خواهم با نقل خاطره ای مرتبط با همین موضوع درباره این نوع گرایش ها در سازمان توضیح می دهم. اگر چه من از نزدیک رجوی را در مقرهای شخصی اش ندیده ام، اما با همین یادآوری می شود چنین فرایندی را برای او پیش بینی کرد و همچنین به این پرسش پاسخ بدهم که این گرایش از چه زمانی و از چه سطحی وارد مناسبات سازمان شده تا به مقر پارسیان و امثال آن برسد. شرایطی که در نقطه مقابل روحیه تشکیلاتی، مناسبات انقلابی، جهت گیری های ایدئولوژیکی و اقتصادی و آرمانگرایانه مجاهدین و خود این آقا از به اصطلاح اسلام انقلابی، عنصر انقلابی و در نهایت جامعه بی طبقه توحیدی سازمان قرار دارد.
شرایطی که نه تنها با آن شعارها در تعارض هستند، بلکه به مثابه دشمنان ایدئولوژیک ما محسوب می شدند، چون بر اساس برداشت های پدر طالقانی از قرآن، اینها به نمادها و نشانه های شرک و کفر تعبیر شده اند. اینکه رجوی در نهایت چه تئوری و توجیهی بر این وضعیت سر هم می کند، اهمیتی ندارد، به خاطر اینکه نفس این تمایلات توجیه پذیر نیست چه برسد به اینکه در شکل و شمایل پارسیان، واقعا ماده و عینی بشود. مرجع من برای رد مشروعیت این تمایلات فرعون صفتانه تفاسیر پدر طالقانی است. حتی اگر چنین هم نباشد به این دلیل که رجوی به دروغ ادعای فرزندی ایشان را دارد، مُصرم به همان تفاسیر ایشان از معنا و مفهوم و مظاهر شرک و کفر که یکی از آنها هم همین تفاخرگرایی و تمایلات نفسانی است، استناد کنم. اگر وقت و امکان اقتضا می کرد به طور خیلی واضح این گرایشات نفسانی را به نقل از تفاسیر پدر طالقانی بیان می کردم تا ببینید خصلت نفاق، دو رویی و چندگانگی و ریاکاری و به تعبیر قرآنی فرعون صفتی تا کجا در این آدم ریشه دوانیده که می تواند تا این اندازه فارغ از هر معیار و مبنایی صرفا به ارضای نفسانیات خودش برسد و در همان حال هم بر طبل ریاکاری اسلام و تحقق جامعه بی طبقه توحیدی بکوبد. بگذریم، تا فرصتی که به استناد تفاسیر این معلم فرزانه به افشای عینی تر چهره ریاکار رجوی توفیق پیدا کنم.
اما تا آن فرصت خاطره ای که مربوط به سال ۱۳۶۴ است، نقل می کنم تا به موضوع بحث اکنون شما کمک کند، در این سال من تازه به اتفاق حسن، شهاب و مهتاب (همسر و فرزندان خانم یوسفی) از ماموریت چند ساله یونان به فرانسه احضار شده بودیم. پس از مدتی مرا برای ادامه فعالیت های تشکیلاتی به گروه تحریریه نشریه شورا که در پایگاه شکری (محل کار و تجمع اعضای غیر مجاهد شورا که به نام شکرالله پاکنژاد نامگذاری شده بود) مستقر بود فرستادند. پایگاه شکری یکی از مقرهای مهم بود. برای اولین بار بود که من به این پایگاه می رفتم و از نزدیک شرایط و امکانات آنجا را می دیدم. در یک کلام وضعیت پایگاه باعث تعجب و شگفتی من شد چون به تمام معنی مدرن و به لحاظ امکانات رفاهی و زندگی خیلی در سطح بالا بود. باور و درک این شرایط خیلی برای من دشوار بود. در نهایت هم این وضعیت مرا دچار تناقض و تضاد کرد. تحت هیچ شرایطی نمی توانستم این وضعیت را برای خودم توجیه کنم. اصلا نمی توانستم متصور شوم اینجا به عنوان یک مکان بتواند نام پایگاه مجاهدین خلق را یدک بکشد. وقتی به این وضعیت اعتراض کردم، در واکنش به من گفتند حضور تو در اینجا موقتی است و تلاش می کنند به زودی مرا به جای دیگری منتقل کنند. اما هیچ توضیحی درباره اصل موضوع به من ندادند. در نهایت هم نتوانستم خودم را با شرایط آنجا انطباق بدهم و رفتم. قبل از من یکی دیگر از زنان عضو سازمان به همین دلیل آنجا و بعد هم کل سازمان را ترک کرده بود. تازه اینجا یکی از پایگاه های تشکیلاتی سازمان بود و فقط محلی بود که تعدادی در آنجا مشغول کار تشکیلاتی و سازمانی بودند. وقتی خانم سلطانی درباره مقرهای رجوی صحبت می کردند، ناخودآگاه این خاطره برای من تداعی شد. کمک کرد تا صحبت های خانم سلطانی چندان باعث غافلگیری نشود. چون به طور طبیعی وقتی چنین گرایشی در آن زمان وجود دارد، می شود آن را به مرور و در سطوح بالاتر پیش بینی کرد و این که فکر کنیم موضوع این تمایلات در همان حد و اندازه و محدوده متوقف نمی شوند. روی همین اصل می شود این وضعیت را پذیرفت و حتی فراتر از این را نیز باور کرد.
(ادامه دارد…)