فضای حاکم بر مناسبات فرقه
آقای رجب زاده در خصوص مناسبات فرقه ای در اشرف گفت:
سازمان به همه خیانت کرده و همواره دروغ گفته است. هیچ کس در مناسبات سازمان آزاد نبوده، کسی حق انتخاب حق فکر کردن نداشت و حق نداشت دوستی داشته باشد. کسی حق نداشته رادیو گوش کند و کسی حق استفاده از اینترنت را نداشته است.
سازمان از افراد تا پاسی از شب کار می کشید. دلیل اش این بود که افراد خسته شوند و وقتی روی تخت خواب می افتند بی هوش شوند تا در بستر خواب و بیداری به فکر خانواده و کارکردهای غلط سازمان نیافتند یعنی با یک عامل مکانیکی می خواستند کاری کنند که اعضا به مسائل خطی و استراتژیک سازمان و همچنین به مشکلات و تناقضاتی که بین حرف و عمل سازمان وجود داشت فکر نکنند. من هم تا آخر شب کار می کردم دلیل اش این بود که زیر فشار مسئولین سازمان قرار نگیرم. نمی خواستم به من توهین شود چرا که آنها در نشست ها شخصیت افراد را با توهین خرد میکردند. نمی خواستم از جانب افراد به دستور فرماندهان تف باران شوم. نمی خواستم ناسزا بشنوم. علت تن دادن به اجبارات سازمان حفظ شخصیت خودم بود. به همین دلیل سعی می کردم تا بهانهای در زمینه کار روزانه به فرماندهان ندهم و چاره دیگری نداشتم.
ایام عید که فرا می رسید به یاد خانواده می افتادم و برای این که دیگران متوجه نشوند وقتی برای استراحت که می رفتم، زیر پتو به حال خانواده ام گریه می کردم چرا که اگر مسئولین متوجه این صحنه می شدند من می بایست در حضور صدها نفر فاکت هایی مربوط خانواده ام را می خواندم و بازخواست می شدم. خیلی ساده نبود در واقع کافی بود آنها بفهمند کسی به خانواده اش فکر کرده است، این بدترین گناه بود و در آن صورت به اتهام وابستگی به خانواده آن فرد را زیر تیغ می بردند.
رجوی ها می گفتند اگر دلبستگی و وابستگی هست فقط باید برای آن دو باشد نه خانواده و اقوام و بستگان و…، یعنی ارزش ها را باید جابجا می کردیم. عاطفه نسبت به خانواده جرم بود، اگر یکی از ما چنین احساسی را بروز می دادیم از سوی جمعی که سازمان تشکیل می داد هزار حرف نامربوط نثارمان میکردند. خلاصه شخصیت ما را خرد میکردند. این است فرهنگ رجویها.
زندگی در غار
در طول این 28 سال مسئولین اشرف امکانی در اختیار ما نگذاشته بودند تا ما بتوانیم با ایران تماسی داشته باشیم ما که در اشرف بودیم حتی با موبایل هم آشنایی نداشتیم، می خواهم موضوعی را مطرح کنم شاید برای شما عجیب و خنده دار باشد ولی برای من و امثال من جای تاسف دارد. بعد از نجات از فرقه نیروهای عراقی مرا به هتل بردند. عراقی ها به من موبایل دادند که با خانواده ام تماس بگیرم اما من قادر نبودم از موبایل استفاده کنم. ما را مثل اصحاب کهف سالیان متمادی در غار نگه داشته بودند و ما از دنیای بیرون و پیشرفت های آن بی اطلاع بودیم.
درون فرقه تنها تعدادی انگشت شمار از مسئولین بالا از امکانات ارتباطی برخوردار هستند. ضمن این که آنها هم حق ندارند به تنهائی با خارج از فرقه ارتباط برقرار کنند و حتما موقع تماس باید طبق ضابطه ای که وجود داشت، یک نفر به عنوان ناظر در کنارشان می بود تا خارج از مسئولیتی که به آنها داده اند کاری نکند. یعنی یک وقتی با خانواده و اقوام خودشان تماس نگیرند ملاحظه کنید رجوی تا کجا از ارتباط اعضاء با خانواده میترسد.
تاثیر حضور خانواده در پشت درب اشرف
از وقتی خانواده ها به اشرف آمدند نور امیدی در دل ما زنده شد ما احساس کردیم از یک پشتبانی برخوردار هستیم که قابل اتکاء است وقتی خانوده ها را در اشرف می دیدم امیدوار می شدم. اگر تصمیم گرفتم خودم را ازجهنم رجوی خلاص کنم، انگیزه ام را از خانواده هایی که زحمت کشیده و به عراق می آمدند گرفته بودم.
وقتی خانواده ها می آمدند بچه ها تلاش می کردند به هم اطلاع بدهند که چه خانواده هایی آمدند و به همدیگر روحیه می دادیم.
می خواهم یک واقعیتی را به شما بگویم. نباید نقش خانواده هایی که به اشرف آمدند را در رابطه با جابجائی اشرف به لیبرتی فراموش کرد. اقدامات بین المللی و پیگیریهای دولت عراق برای خروج سازمان از اشرف و همچنین حضور خانواده ها در اطراف قرارگاه و فشار جهت تعین تکلیف بستگان اسیرشان باعث شد رجوی علیرغم ادعای خود مبنی بر این که هرگز اشرف را خالی نمی کنیم تن به این شکست بدهد و حاضر شود همه نیروها را به لیبرتی منتقل کند تا از آنجا به کشور ثالث بروند. این جابجائی سبب خوشحالی اعضاء شد.
ادامه دارد…