به خانم ناوی پیلای کمیسر حقوق بشر سازمان ملل متحد
سلام
اینجانب شکوفه شهبازی مادر ولی رضا اکبری (اسیر جنگ تحمیلی ایران و عراق) که هم اکنون در اردوگاه لیبرتی عراق در زندان مخوف رجوی بسر می برد وی تا سال 1368 در زندانهای صدام در اسارت بسر برد و بعد از آن با فریبکاری سران آن سازمان منحله و با همکار ی صدام به دام این فرقه افتاد و حال قریب 30 سال است بی خبر و چشم انتظار او هستم و هر روز آمدنش را لحظه شماری می کنم و پیر درمانده و ناتوان شده ام و لذا این چندمین نامه ای است که برای نمایندگان سازمان ملل(آقای کوپلر و…) نوشته ایم و چندین بار به جهت ملاقات به عراق آمده ایم و روز و شب پشت دربهای زندان مخوف رجوی متحصن شدیم تا فرزندم را ملاقات کنیم ولی هیچ مسئولی و یا نماینده ای نیامد که حتی به سوالات و خواسته های ما پاسخ دهند تا چه رسد به ملاقات با عزیران ما.
لذا شما که به عنوان نماینده حقوق بشر هستید آیا این حق ما نیست با گذشت این همه مدت آنها را ملاقات کنیم ویا زمینه ی آزادی آنها را فراهم نمائید به سران فرقه می گویم مگر ما بشر نیستیم، ما مگر خلق نیستیم ، سازمانی که نابخردانه همیشه دم از مردم و خلق قهرمان ایران می زند واکثریت مردم را هوا دار خود معرفی می کند چه شده است حتی ملاقات با فرزند خود را به ما نمی دهد مگر این خانواده ها جز مردم وخلق قهرمان نیستند پس چه شد آن انسانیت و مردانگی آنها، مگر شما نماینده حقوق بشر نیستید. در کجای دنیا نشان دارید که فرزند را وادار بکنند که به مادر و برادرنشان سنگ بزنند و آنها را از خود دور بکنند و من بعنوان یک مادری که جگر گوشه ام دربند آن بیخبران از خدا، چگونه می توانم تحمل بکنم که جگر پاره ام در زندان رجوی باشد و نتوانم کاری برایش بکنم حال ما دست نیاز به سوی شما دراز می کنیم و فرزند خود را از شما می خواهیم که شما به داد آنها برسید و انها را نجات بدهید شما که به عنوان نماینده حقوق بشر سازمان ملل هستید و مدعی برای گرفتن حق بشر به دنیا معرفی شده اید قدمی بردارید مطمئنا می توانید زمینه ملاقات و یا آزادی آنها را فراهم سازید چرا این کار را نمی کنید تا دل هزاران خانواده دلواپس دردمند را خوشحال نمایید و نام نیکی از خود بجای گزارید خانم پیلای که مدعی و نماینده سازمان ملل هستید برای رضای خدا یک کار خداپسندانه و انساندوستانه برای این افراد دربند رجوی که فکر می کنند نه راه پس دارند و نه راه پیش انجام بدهید و آنها را یا به کشورشان بر گردانید و یا به کشور ثالثی بفرستید آنها انسانهای خسته و نای تصمیم گیری و توان فرار از آنجا را به دلایل ترسی که آنها برایشان بوجود آورده اند را ندارند و کاملا خودشان یک موجودات بی مصرف که راهی جز ماندن نابود شدن در آن جا را نمی بینند آنهایی که از دنیای امروزی بدون حداقل امکانات تلفن و کامپیوتر و.. محروم هستند ودر دوران بربریت نگه داشته اند که فقط به عصر حجر فکرکنند و بریده از دنیای واقعی و مجازی بسر ببرند من بعنوان یک مادر دردمند و پیر و ناتوان عاجزانه دوباره از شما تقاضا دارم که رحمی به ما دلسوختگان بکنید و بچه های ما را نجات بدهید تا آن باقی عمر شان را در کنار خانواده هایشان باشند و این زمانی میسر است که شما بخواهید. به امید روزی که ظلم و جنایت در دنیا ریشه کن شود و ظالمان رسوای عالم گردند و به سزای اعمالشان برسند و عدالت در سر تاسر دنیا برقرار گردد و مردم در آرامش در کنار هم بصورت مسالمت آمیز بدونه هر گونه دغدغه زندگی نمایند.
با تشکر خانواده و مادر پیر و ناتوان اسیر جنگی و در بند فرقه رجوی ولیرضا اکبری
***
ولی جان تلاش کن یک زندگی نو را آغازکنی
ولی جان سلام، امیدوارم که حالت خوب بوده و در سلامتی روحی و روانی کامل برخوردار بوده باشی نمی دانم از کجا باید بگویم چون سالها از هم دور بوده ایم با این حال مثل قدیم برایت نامه می نویسم ما که دلمان برایت خیلی خیلی تنگ شده که هیچ موقع نشده که شما را از یاد ببریم چه خوب بود زمان به عقب بر می گشت تا ما اشتباهات خود را دوباره تکرار نکنیم حداقل شاید قسمت اینطور بوده و (به قول پیلا آبجی خدا بیامورز دکه سرنوشت را سیمرغ نمی تواند بر گرداند) ولی جان فکر کنم حرفها آنقدر زیاد و گفتنی هستند ونمی دانم این نامه چه جوری برایت بنویسم هر چه به ذهنم می آید برایت می نویسم ولی جان نمی خواهم وارد موضوعات و یا حوادثی که در طول این مدت برای شما و ماها اتفاق افتاد سخنی به میان بیاورم ولی فقط می خواهم به شما عرض کنم همه ی افراد خانواده و فامیل ها همه تورا دوست دارند و آمدنت را لحظه شماری می کنند و فکر نکن که ما مثل خودت تو را فراموش کرده ایم به خدا قسم مثل قبل و شاید بیشتر از قبل همه شما را دوست دارند و شما حتما خیلی روشن تر از ما هستید که به این نتیجه رسیده اید که حال سفر بی نتجه طولانی شما جز دربند بودن بدون اظهار نظر کردن و وبدون چون و چرا و کور کورانه بودن و… سپری کشته و به قول خودت باید فکر چاره نمود که خربزه آب است وخودت را از آن مهلکه که برایتان تدارک دیده اند نجات بدهی وما هم بدونه هیچ گونه ملامت پذیرای شما برادر عزیز هستیم و این فکر را خدای ناکرده اصلا یک ذره نباید در ذهنت خطور بکند که چون عمری را در بند رجوی بوده ام ممکن است با برگشت به آغوش خانواده مورد شماتت افراد خانواده و یا دوستان قرار بگیرم.
ولی جان مطمئن باش ما جز خوبی چیزی دیگر برایت نمی خواهیم وجود سلامت در کنار خانواده آرزوی قلبی همه ماست واحساس عجز بکنی ما همه نیاز های شما مثل یک برادر تامین میکنیم و اصلا این فکر را نکن که من خانه نادرم و… ما برادران مثل قبل در کنار هم هستیم. وجود شما در کنار ما به غرور ما می افزاید و…درست است که شما مارا تحویل نگرفتید البته پیشداوری نمی شه کرد ومن مطمئن هستم که علیرغم میل شما بود که حتی یک لحظه خودت را به ما نشان ندادی و با ماصحبت نکردی ما که بیش از یک ماه در چند قدمی شما بودیم وشاید هم یک بار در نزدیکهای در ورودی جنب بهداری خیالاتی شدم ولی بگذریم من وخلیل و مجید در چند وهله به ملاقات و جهت رهایی شما آمدیم ولی بی نتیجه وبا چشمان اشکبار برگشتم ونتوانستیم مادر پیر وناتوان خود را خوشحال نمائیم و حال فکر کنم زمان آن فرا رسیده است که تصمیم بگیری. ولی جان من به شما اطمینان می دهم که دولت ایران شما را باکمال میل می پذیرد و نباید ذره ای شک در جهت آمدن به ایران بکنی و جای هیچ ریسک نیست وکسانیکه مشکل دارند به آن خانواده ها اعلام کرده اند که فرزندشان می تواند به کشور دیگر برود ولی ایران نه، اما شما می توانید و اگر خارج شدید از آن اردوگاه حتما به شما میگن نگرانی بکنی چون شما یک سرباز جنگی بودید و ما از همه چیز خبر داریم شمائیکه از دنیای امروز که عصر اطلاعات است بی خبر از هر گونه اطلاعات درست و دقیق و بطور کلی شما را از آن چه واقعیت بوده عکس آن چیز را به شما دیکته نموده اند حال در دورترین نقاط ایران و حتی روستای ما دارای فن آوری روز یعنی کامپیوتر و موبایل و… بی نصیب نیستند ولی آنها شما رابرگشت دادن به 50 سال قبل. حال مردم عوض شده اند و زندگی راحتی دارند و از همه مهمتر با اینکه در منطقه خاورمیانه این همه نا آرامی هست خدا را شکر ما در امن و امان هستیم.
ولی جان نمی خواهم شما را ناراحت بکنم شما را حتی از دیدن تلویزیون و تلفن محروم نگه داشتند آیا برای شما سوال برانگیز نبود که چرا تلویزیون و یا وسیله ارتباطی در اختیارتان نگذاشتند تا شما هم از کشور خود و از دستاوردهای مردم ایران مطلع شوید بگذریم ولی جان همه از وضعیت شما کاملا با خبر هستند و آنهاییکه فرار کرده اند مثل آقای رضا رجب زاده که اخیرا فرار نموده با اکثر آنها ملاقات کرده ایم و همه شما رابه ورزشکار والیبالیست می شناسند و همه آنهاییکه برگشته اند ازداوج کرده اند و به زندگی عادی خود مشغول هستند واین یک واقعیت است که من به عنوان برادر کوچک به شما می گویم و اگر هم دوست نداری به ایران بیایی حداقل از آنجا فرار کن چون هر لحظه خطر ترکشهای رجوی شما را تهدید می کند چنانچه که… حداقل مثل دوستانت به یک کشور دیگر برو تا ما بتوانیم همدیگر را ببینیم و اگر از آنجا بیرون بروی و خودت را به نیروهای عراقی و نمایندگان سازمان ملل برسانی مطمئنا زمینه ملاقات را با ما فراهم می کنند و آن وقت تصمیم می گیریم . راستی من در اول نامه ام از خانواده نگفتم حال مامان خوب است ولی پیر شده و سایر بچه ها عادل، جلیل و خلیل و مجید و علیرضا و فریبا همه خوبند و جای شما کاملا در جمع ما خالی است. ولی جان یاد دوران دانش آموزی ات بخیر که غروبها یک ناشتایی در ان باغ برایت می آوردم و یا به دیگران موتور سواری یاد می دادی بچه های محل گاهی از شما از خاطرات انقلاب و مدرسه تداعی می کنند و بخاطر می آورند راستی دوستان فرشید و مساعد و دوستانت در کهنه سر همه خوبند چون سالهاست که از خانه بدور هستی دیگر محل ما آن محل قدیم نیست بلکه یک آبادی با همه امکانات و با سبک شهری است و بچه علیرضا هم گاها به ما سر می زند همه خوبند و عمو مرتضی باز نشست که شد صومعه سرا خانه خریده واینجا زندگی می کند و بچه هایش تهرا ن زندگی می کنند و خلیل و علیرضا هم در تهران زندگی می کنند وانشالله بقیه حرفها بماند در دیدار همدیگر به امید آن روز که دوباره مثل قدیم در کنار هم باشیم و شما را از نزدیک ملاقات کنیم و آن همه نگرانی که از سال 60 تاکنون در وجود تک تک خانواده بوده خاتمه پیداکند وشما هم بتوانید آن ازادی خود را بیابی و زندگی نو شروع نمایی به امید آن روز برادر حقیرت جلال