فائزه محبتکار، شکنجه گر من!
سخنی با فائزه زجرکار (محبتکار):
آیا یادت هست با خط و خطوطی که مسعود رجوی (کسی که خود را ناموس وی می خواندی) به تو داده بود، با من چکارکردی؟ آیا بیاد داری مرا در حالی که بیمار بودم با روش فاشیستی از خوابگاه به محل نشست آشین ها (زنان شورای رهبری لایه دوم – شورای رهبری آزمایشی) بر روی زمین می کشاندی؟!!!
آن روز لکه ننگی برپیشانی تو و فرمانده چنین صحنه هایی مسعود رجوی ومریم رجوی است.
در این مقاله یکبار دیگر صحنه شکنجه را بیان می کنم تا همه نسل ها بدانند که مسعود و مریم رجوی با اتکاء به استخبارات بدنام صدام حسین، با نسل انقلاب 1357 چکار کردند!!. غم انگیز اینست که همه این شکنجه ها، بنام "انقلاب نوین مردم ایران!، دمکراسی!، اسلام ناب محمدی! و جامعه بی طبقه توحیدی!" انجام گرفته است. وقتی نام داعش نوین را بر اعمال مسعود و مریم رجوی می گذاریم، بی دلیل نیست بلکه مستند است. البته این فقط یک نمونه نیست، بلکه این شیوه تنظیم شکنجه گرانه با افراد، در اسارتگاه اشرف نمونه بسیار دارد.
فائزه خانم محبتکار!
نمونه دیگر: شما دختر بیگناه 26 ساله ای به نام مرجان اکبری (با نام مستعار فائزه) را به مرگ کشاندید، اینکار در اثر شکنجه های دستگاه سرکوب و خفقان فرقه (با مسئولیت فهمیه اروانی و مشورت جنابعالی که مسئول تشکیلات سازمان بودی و با نظارت مژگان پارسایی بعنوان جانشین مسعود رجوی در اشرف) انجام گرفت.
اگر این دختر بیگناه کشته شد و اکنون نیست که سخن بگوید!، باید به مسعود رجوی و بویژه مریم قجرعضدانلو که به دروغ منادی آزادی زنان است گفت: مرجان اکبری به کدامین گناه کشته شد؟!!!
اگر مرجان اکبری اکنون در زیر خاک های سرد مزار اشرف خفته است، ولی من شاهد وی هستم و در هر دادگاهی آماده شهادت می باشم.
خاطراتم از شکنجه هایی که بر مرجان اکبری این دختر بیگناه انجام شد را در مبحث دیگری بیان خواهم کرد اما در اینجا خاطرات خودم از شکنجه هایی که مستقیماً توسط فائزه محبتکار بر من اعمال و هدایت شد را می نویسم:
روزی از روزهای ماه مبارک رمضان، بعد از صرف افطار، فائزه محبتکار بدستورمسعود رجوی جلسه ای 150 نفره در مقر ستاد داخله (که مسئول آن زهره قائمی بود) برگزارکرد. آن زمان بدلیل سرکوب های متمادی در مقرهای مختلف اسارتگاه اشرف، در بستر بیماری بودم. به من اطلاع دادند که باید در جلسه آشین ها (زنان لایه دوم شورای رهبری) شرکت کنم، اما من از حضور در این نشست خودداری کردم.
فائزه محبتکار بعد از اطلاع از این قضیه، به 7-6 نفر از زنان آن جلسه دستور داد با هر روشی که ممکن است مرا به جلسه وی بکشانند، من خود را در گوشه ای از خوابگاه مخفی کردم، ولی آن زنان اجیر شده مرا پیدا کرده و درحالیکه من مقاومت می کردم 4 دست و پای مرا گرفته به زمین می کشاندند تا به جلسه فائزه ببرند. من هرچه به آنها می گفتم: "گردنم درد می کند بگذارید گردن بند طبی خود را ببندم و دست های مرا نکشید که درد گردنم تشدید می شود"، آنها به شکنجه خود ادامه می دادند. زنان گماشته شده فائزه محبتکار، با زور لباس فرم ارتش را بر تنم کرده و همچنان کشان کشان بر زمین می کشیدند.
من که از شقاوت و بی رحمی آنها شوکه شده بودم، همچنان مقاومت می کردم و از خوابگاه خارج نمی شدم. آنها گفتند: "خیلی بد می شود دختران و زنان عضو، تو را اینگونه ببینند". در واقع خیلی بد می شد کسی را که رجوی در لایه دوم شورای رهبری رده بندی کرده بود جلوی اعضای رده پایین تر کشان کشان به نشست ببرد و اینگونه برخورد فاشیستی با یک عضو شورای رهبری، آبروی رجوی و مناسبات فرقه ای او ریخته می شد و آنها از این موضوع وحشت داشتند.
در نهایت دیدم با توجه به وضعیت گردنم و اینکه دستهایم را می کشیدند و مقاومت باعث وخامت بیماری و در نتیجه به زیان خودم می شد، به اجبار و با اسکورت زنان اجیر شده رجوی به جلسه فائزه زجرکار برده شدم.
با اینکه پرده گوش چپم در اثر رفتارهای سرکوبگرانه در مناسبات فاشیستی رجوی پاره شده و به عفونت سختی دچار شده بودم، آنها از بردن من نزد پزشک و دادن دارو خودداری می کردند. همان زمان زهره قائمی توسط فاطمه همدانی به من پیام رساند که: "ما برای خودمان بریده ایم که تو بمیری!". و بدینوسیله حکم مرگ مرا صادر کردند!.
من برای آنکه از فشار فریاد های شکنجه آور نشست دیگ فائزه زجرکار کمی در امان باشم، داخل گوشهایم پنبه گذاشته بودم. به محض اینکه وارد نشست دیگ فائزه شدم، با فحش ها و فریاد های زشت او مواجه شدم. وی بدین وسیله جمع زنان و دختران نشست دیگ را علیه من تحریک می کرد. برای بالا بردن مقاومتم و برای اینکه فحش ها و فریاد های جنون آور فائزه که پشت میز نشسته و میکروفون داشت را نشنوم، همزمان فریاد می زدم: "من بی گناهم، من بیمارم، من برحق هستم".
نشست بهم ریخته و فائزه درمانده وعاجز از کنترل و صحنه گردانی نشست دیگ شده بود. به فرمان او، زنان اجیر شده بطور خاص حوری سیدی یکی از زنان مسئول شورای رهبری تلاش می کردند مرا روی صندلی بنشانند، و من برای اینکه تسلیم فائزه نشوم، مقاومت کرده و از نشستن روی صندلی خودداری می کردم. سرانجام مرا به زور و به طرز وحشیانه روی صندلی نشاندند اما به دلیل مقاومت و گلاویز شدنم با آنها، کل لباسهایم را از کمر به بالا خارج کردند. این رخداد که بدلیل زورگویی آنها و مقاومت من بود، جیغ شدید زنان و دختران حاضر در نشست را به همراه داشت. چنین صحنه ای واقعاً باعث آبروریزی دستگاه شکنجه و سرکوب رجوی در مناسبات شد.
من از نشستن روی صندلی خودداری می کردم زیرا می دانستم مرا با وجود بیماری شدید وادار می کنند به مدت 6-5 ساعت در نشست دیگ بمانم.
در این حین، فائزه به یکی از زنان شورای رهبری پیام داد که به من بگوید از تو داریم فیلم برداری می کنیم… اینها همه برای ترساندن و تسلیم کردن من بود.
سرانجام مرا چند نفری روی صندلی نشانده و همزمان یک نفر دستهایم را به سمت پایین می کشاند، اینکار باعث درد شدیدی روی گردنم می شد وهر چه می گفتم: "گردن بند طبی مرا بدهید گردنم درد می کند"، فائزه زجرکار مانع می شد.
در این میان، زنی اجیرشده پنبه های داخل گوش مرا درآورد و داخل گوش چپم که پرده آن پاره شده و عفونت شدیدی داشت فریاد زد: "تو چه بیماری هستی که اینقدرمقاومت می کنی؟".
فائزه زجرکار وقتی دید تا آن زمان داخل گوشم پنبه بوده است و حرفها و فحشهایش را نشنیده ام خیلی دچار حالگیری شد…
وی بوسیله یادداشت دادن به زنان اجیرشده، با سوآلات متعددی از من تفتیش عقاید می کرد. برای نمونه از من می پرسید: "در آسایشگاه (خوابگاه) به چی فکرمی کنی؟ تناقضات تو چی هست؟ ناموس رجوی نباید حمل تناقض کند، تو چرا حمل تناقض می کنی؟ اگر از شدت درد، پشت میز اتاق کار هم بمیری نباید در آسایشگاه استراحت کنی و…". آنگاه از من خواستند چندبار تکرارکنم که: "من مجاهد هستم".
شکنجه های روحی وجسمی من بعد از افطار شروع و تا قبل از اذان صبح ادامه داشت، و نفرات آن جمع یکی یکی از شدت خستگی و از روی اعتراض نشست دیگ را ترک کردند و فائزه مجبورشد از من یک تعهدنامه اجباری بگیرد و نشست دیگ شکست خورده اش را تمام کند تا آن جمع بتوانند برای خوردن سحری بروند. در واقع سحری به کمک فائزه آمد.
این ها فقط قسمتی از خاطرات من در یک نشست دیگ با مسئولیت فائزه محبتکار! بود. در آینده از شکنجه هایی خواهم گفت که بر دیگر دختران و زنان اسیر در فرقه رجوی از جمله بر مرجان اکبری وارد می شد.
زهراسادات میرباقری