دیدار خانواده های اسیران فرقه رجوی استان مازندران با آقای علی محمد خاتمی – قسمت سوم

آقای میرگل موسوی از خانواده های حاضر در جلسه پرسید آیا سازمان خبری از خانواده ات را به تو در طی این مدت داده بود؟
آقای خاتمی گفت ابدا من اصلا خبر نداشتم خانواده ام زنده هستند یا نه، ما در داخل تشکیلات فرقه رجوی حق نداشتیم سراغ خانواده مان را بگیریم این کار جرم بود جرمش تحقیر و توهین و هزار حرف ناسزا آن هم از سوی یک جمع زیادی و نفر مربوطه که درخواست تماس داشت سرکوب می شد من آدم مجردی بودم از وقتی اسیر فرقه شدم دیگر خانواده ام هیچ اطلاعی از من نداشتند در حالی که من از جنبه عاطفی در فکر خانواده ام بودم اما جرات نداشتم مطرح کنم.
در این گفتگو، خانواده ها که با دقت حرفهای آقای خاتمی را گوش می کردند احساسات آنان بر انگیخته شد و ضمن لعنت به رجوی سئوال کردند آیا با همه این برخورد ها را داشتند وی جواب داد مناسبات فرقه ای رجوی بر اساس قطع ارتباط افراد با خانواده بود تا رابطه ها و عاطفه ها را از بین ببرد.
سپس خانم زارع خواهر اسیر فرقه رجوی رمضان زارع در حالی که متاثر از صحبتهای آقای خاتمی شد پرسید که آیا پیام و یا خاطره ای از برادرش دارد؟
آقای خاتمی اظهار داشت رمضان را دقیق می شناسم وقتی در اشرف بودیم برای اینکه وی را نگهدارند به او 4 نفر دادند و اینگونه با دادن رده سعی نمودند که وی را مشغول کنند. او آدم ورزشکاری بود هر روز در ساعت ورزش در لیبرتی او را می دیدم به فوتبال علاقه زیادی داشت.
وی منتظر فرصتی است تا شرایط اش فراهم بشه خودش را از دست فرقه خلاص کنه شما نگران نباشید او سالم است امیدوارم بزودی بتوانید با او ملاقات کنید.
آقای خاتمی در ادامه در ارتباط با نقش خانواده ها گفت در این نقطه می خواهم یک واقعیتی را به شما بگویم خانواده هایی که به اشرف می آمدند نقش آنها را در رابطه با جابجائی اشرف به لیبرتی نباید فراموش کرد باید از خانواده ها قدردانی کرد اگر این هوشیاری و حضور خانواده ها در اطراف اشرف نبود به این راحتی رجوی قبول نمی کرد که اشرف را تخلیه کند.
اقدامات بین المللی و پیگیریهای دولت عراق برای خروج سازمان از اشرف را هم نباید نادیده گرفت وقتی همه نفرات خبر تخلیه اشرف را شنیدند بسیار خوشحال شدند که در زمان کوتاهی به کشور دیگری غیر از عراق خواهند رفت و نجات خواهند یافت.
در ادامه آقای خاتمی در رابطه با فریب های رجوی گفت: ما روزی که به لیبرتی رفتیم فکر می کردیم بزودی از این محل به یکی از کشورها منتقل می شویم در قسمت ورودی لیبرتی تابلویی نصب شده بود و نوشته بود محل موقت ترانزیت، خود عراقی ها به ما می گفتند شما بزودی از اینجا جابجا می شوید ما هم فکر می کردیم در لیبرتی ماندگار نیستیم اما رجوی نقشه دیگری در سر داشت چون از سر اجبار به این جابجائی تن داد فرماندهان فرقه در این رابطه با نمایندگان کمیساریا همکاری نمی کردند هر بار به بهانه های مختلف جهت رفتن به کشور ثالث مانع تراشی می کردند به همین خاطر تا الان بچه ها را بلاتکلیف در لیبرتی نگه داشته اند.
blankدر این رابطه نیز یکی دیگر از نجات یافتگان به نام آقای مجید محمدی که قبلا از لیبرتی فرار کرده عنوان نمود در رابطه با کارشکنی در کار کمیسیاریای پناهندگی مسئولین فرقه بعد از ورود ما به لیبرتی در نشست توجیه ای عنوان کردند که باید کار مصاحبه را طولانی کنید و نگذاریم که با یک یا دو جلسه تمام شود اینقدر این مصاحبه را کش بدهید تا مسئولین کمیسیاریای پناهندگی خسته شوند و ما با این کار زمان بیشتری می توانیم در عراق باقی بمانیم.
آقای مهدی محمد علیزاده یکی از خانواده های حاضر در این جلسه سئوال کرد آیا محیط لیبرتی مثل اشرف است سازمان در لیبرتی هم روی اعضا فشار وارد می کند؟
آقای خاتمی پاسخ داد لیبرتی محیط بسیار کوچکی است مثل اشرف نیست دارای تاسیسات آن چنانی نیست ما توی کانکس زندگی می کردیم ابعاد لیبرتی 500 متر در 500 متر بیشتر نیست که توسط مسئولین فرقه رجوی کنترل و مهار می شود ما بین کانکس ها فضای خالی وجود داشت سازمان برای کنترل افراد حتی آن فضای خالی را با کیسه گونی بسته بود فرماندهان به شدت فضای بسته ای را ایجاد کردند و کسی حق نداشت از یک کانکس به کانکس دیگر به تنهائی تردد کند ریل کار به این صورت بود که برای جابجائی به محل دیگر باید ویزا می گرفتند ضمن این که یک نفر دیگری را به عنوان نفر همراه فردی که می خواست با یکی از دوستان یا بستگان خود در درون تشکیلات دیدار داشته باشد را همراه  وی می کردند، در واقع سازمان با این گونه اعمال برای کنترل بیشتر که یک وقتی افراد فرار نکنند دست به چنین کارهایی می زد. یا اینکه وقتی نفرات یونامی به داخل کمپ می آمدند اگر کسی قصد نزدیک شدن به آنها را داشت تعداد زیادی در این رابطه توجیه شده بودند و به یونامی نزدیک شده و با طرح سئوالاتی بی محتوا بحث را عوض می کردند تا بدین شیوه نفرات یونامی خسته شده و از کمپ خارج می شدند.
سپس آقای محمد جانپور از وی سئوال نمود آیا شما شناخت و ارتباطی با برادرم داشتید؟
او گفت بله ما در یک قسمت کار می کردیم برادرت مدتی فرمانده من بود او فعلا در لیبرتی می باشد او با من رابطه خوبی داشت او هم مانند دیگران منتظر فرصتی کم خطر است که از لیبرتی خارج شود من مطمئنم او همین که از عراق به خارج منتقل شود دنبال زندگی اش می رود و از سازمان فاصله می گیرد.
آقای محمدجانپور گفت دلم می خواهد برادرم از دست فرقه خلاص شود و به خارج برود حداقل خودش را نجات دهد.     
ادامه دارد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا