نوزدهم بهمن سال 1360 را شاید بتوان شروع خیانتهای درون سازمانی فرقه رجوی نامید! بعداز اعلام جنگ مسلحانه در سی خرداد 1360 و رو آوردن به مبارزه مسلحانه و چریک شهری و اینکه دیگر تمامی اعضاء سازمان رو به مبارزه مخفیانه آورده بودند بر همگان مسلم شده بود که دیر یا زود با شرایطی که در کشور حاکم شده بود تمامی کسانیکه باصطلاح به مبارزه و کارهای قبلی خود ادامه بدهند یا دستگیر و یا در درگیریهای شهری از بین خواهند رفت! به همین دلیل هم بود که رجوی خود اولین نفر و با فریفتن بنی صدر و با تغییر قیافه٬ کشور را ترک کردند و به فرانسه گریختند! اینکه در کشور دیگر امکان ادامه مبارزه نیست بیش از هرکسی برای خود رجوی روشن شده بود. اما او باز با حرکتی ناجوانمردانه نزدیک ترین یار خود یعنی موسی خیابانی را بهمراه همسر اول و فرزند شیرخوارش را درکشور برای ادامه مبارزه رها کرد و جان خودرا نجات داد و به خارجه گریخت! بعدش هم با دجالگری خاص خودش بعد از بین رفتن خیابانی و دیگر همراهانش اشک تمساح میریخت که ای کاش با شما میبودم و رستگار میشدم!! که دروغ بودن همین حرفش راهم باز خودش اثبات کرد. هنوز چند ماهی از کشته شدن همسر و نزدیکترین یارانش نگذشته بود که عاشق دختر بنی صدر شد و با او ازدواج کرد و باز اسم اینکارش را هم فدای حداکثر خود برای آزادی و انقلاب مردم ایران گذاشت! معنی جدید فدای حداکثر را هم از (برادر مسعود) آموختیم. ولی نمیدانم چرا ایشان به ماها اجازه چنین فداکاریهایی را نمی دادند؟!! و دستور دادند همه سه طلاقه کنند و دیگر تا آخر عمر هوس ازدواج و اینگونه فداکاریها نکنند!
فرقه تروریستی مجاهدین هرساله روز 19 بهمن را مراسم میگیرد و یاد وخاطره کسانی که در این روز کشته شدند را گرامی میدارد. اما هرگز در مراسم خود باین سوال اساسی که در عین اینکه مشخص بود که ایران دیگر جای مبارزه کردن نیست و نیروهای امنیتی ایران به اوضاع اجتماعی کشور مسلط شده اند و هر روز خبر دستگیری و یا کشته شدن نیروهای مجاهدین در جای جای کشور شنیده میشود چرا اقدام به خروج موسی خیابانی نکرد و آنقدر آنها را در کشور نگاه داشت تا کشته شدند؟ جواب خیلی ساده است. موسی خیابانی در سازمان از برش و کاریزمای خاصی برخوردار بود و تنها کسی بود که رده تشکیلاتی اش شاید در سطح خود رجوی میبود! از تمامی وا دادنهای رجوی در زندانهای شاه خبر داشت و در یک کلام تنها کسی بود که میتوانست موی دماغ رجوی شود و باو اجازه اینکه هرکاری خواست بکند ندهد! از اینرو آقای رجوی که در خرمردرندی تبحر خاصی دارد در نشستهای تشکیلاتی که بعدها از زبان خودش و دیگر نفرات ارشد سازمان مانند ابریشمچی شنیدیم مطرح کرده بود که من برای ادامه مبارزه و هموار کردن مسیر مبارزه در خارج از کشور به فرانسه میروم و خیلی زود ترتیب آمدن شمارا هم میدهم و برای اینکه شبهه ای هم ایجاد نشود گفته بود که اشرف و محمد یعنی پسرش هم با شما میمانند و رفتن همانا و به کشتن دادن تعدادی زیادی از بالاترین نفرات سازمان مانند قاسم باقرزاده و ثریا سنماری و مهین رضائی و محمد ضابطی هم همانا!!
بطور واقعی 19 بهمن سال 1360 یک تصفیه درون سازمانی بود که اتفاقا رجوی به انجام اینگونه کارها عادت دارد. در سالیانی که از عمر سازمان هم میگذرد میتوان در سرفصلهای مختلف اینگونه اقداماتی که دقیقا از سوی خود رجوی هم فرمانش صادر میشود را دید. مثلا در سر فصل عملیات فروغ جاویدان تمامی فرماندهانی که با خط و خطوط سازمان زاویه داشتند مانند علی زرکش مهدی کتیرایی را از بین برد. یا در آخرین اقدامش به کشتن دادن 52 تنی که نزدیک به یک سال و نیم پیش در قرارگاه اشرف به کشتن داد. در شرایطی که هر بچه ای میدانست که اشرف جای امنی برای نفرات نیست خصوصا نفراتی که هیچ گونه وسیله دفاعی ندارند ولی به بهانه نگهداری از اموال سازمان کسانی که دارای اطلاعات خاص و ویژه ای بودند و یانفرات مسئله دار قدیمی مانند محمد گرجی را در آن قرارگاه نگه داشت و آنها را به کشتن داد!
بطور خلاصه برخلاف مزخرفاتی که خود دار و دسته رجوی میگویند 19 بهمن سال 1360 بطور واقعی یک تصفیه درون سازمانی بود و شاید بتوان آن روز را شروع خیانت درون تشکیلاتی رجوی دانست.
مراد