تا کسی خود تجربه تحت شستشوی مغزی قرار گرفتن را نداشته باشد شاید با هرچقدر خواندن در این خصوص هم نتواند کاملا درک کند که چه برسر آن فردی که شستشوی مغزی میشود میاید؟!
بطور واقعی شستشوی مغزی یک انطباق غیر قابل رویت برای افرادیست که با شرایطی که در آن قرار میگیرند بوجود میآید! وقتی کسی تحت شستشوی مغزی قرار میگیرد خود اساسا نمیتواند از میزان و شدت و حدت آن خبردار شود و وقتی متوجه عمق فاجعه میشود که اولا خیلی از آن گذشته و فرد به یک انسان غیرطبیعی تبدیل شده است و دوما بایستی یک شوک اساسی بلحاظ شخصیتی باو وارد شود و به یک تناقض جدی در خود و بیرون خود برسد تا شاید کمی درک کند که چه بر سر او آمده است.مثلا بایستی به شکلی از آن شرایطی که درش قرارگرفته است فاصله بگیرد و با چیزی جز آنچه تا قبلش باو گفته و به باور رسانده اند مواجه شود تا شاید کمی ذهنش ترک بخورد! چون مکانیزم کار باین شکل است که مورد نظر اساسا متوجه تغییرات درخودش نمیشود!
در فرقه رجوی شرایط دقیقا باین شکل است. افراد از لحظه ورود به تشکیلات بصورت مستقیم یا غیر مستقیم باین مسئله برخورد خواهند کرد.کار باین شکل آغازمیشود که به فرد تازه وارد اینگونه القاء میشود که تو وارد مناسباتی شده ای که کاملا پاک و استریل است و رهبری آن یک فرد آسمانی است که از هرگونه گناه و زشتی بدور است! در برخوردهایشان با فرد تازه وارد باو اینگونه میفهمانند که تو هرگز در جایگاهی نیستی که بتوانی ذهنت را بروی مسائل درون تشکیلاتی باز کنی و چون فرد تازه وارد به تازگی از جامعه آمده است پس پر است از زشتی ها و ارزش های دنیای عادی که خیلی با ارزش ها و دنیای درون تشکیلات فاصله دارد! این امر در ابتدای ورود شخص تازه وارد باعث میشود که او فاصله زیادی بین خودش و سازمان حس کند پس نتیجتا هرگز بخودش اجازه نخواهد داد که از برخوردها و ارزشها و مسائلی که بآن برخورد میکند انتقادی کند! رهبری فرقه در طول زمان به یک بت تبدیل میشود که فرستاده خدا در روی زمین است و تازه او خیلی خوش شانس بوده است که در مسیر زندگی باین فرقه روبه رو شده است که شاید بتواند با ذوب شدن در رهبری فرقه و با فدای خود در راه خواسته ها و اهداف رهبری فرقه در آن دنیا از بارگناهانی که مرتکب شده است کم کند!
در فرقه مجاهدین گناهان شخصی افراد را خیلی برجسته میکنند. خدا را برخلاف واقعیت و برخلاف آنچه آموزه های دینی ما در قرآن و احادیث گفته شده است را خدایی بی رحم و انتقام گیر معرفی میکنند! آنها مهربانی و رحمانیت خدا را اینگونه توصیف میکنند که شما در ارتباط با رهبری عقیدتی یعنی مسعود میتوانید به رحمانیت خدا برسید! آنها علنا در مباحث ایدئولوژیکی خود میگویند که میزان پاکی و درستکاری شما به میزان ارتباطتان با رهبری عقیدتی و به میزان فداکاریتان برای رساندن رهبری به اهدافش ارزش گذاری و اندازه گذاری میشود! یعنی افراد در سازمان خودشان به خودی خودشان هرگز دارای استقلال و ارزش انسانی نیستند. بخوبی بخاطر دارم که مهوش سپهری که جانشین مسعود در سازمان بود درنشستهای ایدئولوژیکی میگفت: حتی در روز قیامت و در لحظه عبور از پل صراط اگر کسی خودش را رجوی معرفی کرد میتواند براحتی عبور کند.و میگفت: که حتی شب اول قبر هم که از شما پرسیده شد پیامبرت کیست؟ مجاهدین باید بگویند: مسعود!
تکرار و تکرار و تکرار اسم رهبری در فرقه رجوی به حدی است که شما پس از مدتی که در مناسبات سازمان زندگی کنی این موضوع به یک امر کاملاطبیعی تبدیل میشود.موضوع به گونه ای است که در دین ما گفته شده برای اینکه خدا را از یاد نبرید روزی 5 بار در نماز خواندن او را یاد کنید! اما در فرقه مجاهدین افراد لحظه به لحظه و به عناوین مختلف بایستی رجوی را یاد کنند!در تمامی مکانهای سقف دار و حتی در خیابانها به تعداد زیاد و با ژستهای مختلف عکس رجوی نصب شده است. حتی در کمدهای لباسی افراد عکس رجوی چسبانده شده است.نشستهای طولانی مدت برگزار میشود و تماما در خصوص خوبی ها و ویژگی های مسعود و مریم صحبت میشود! قبل از نهارو بعداز نهار نشست! قبل از شام و بعد از شام نشست و صحبت در خصوص خوبی های رهبری و اینکه ما چقدر خوش شانسیم که با مجاهدین هستیم! حتی حین ورزش روزانه هم شعارهایی از سوی مسئول ورزش یکان داده میشد که همگی بایستی تکرار میکردند و آنهم در ارتباط با سازمان و برادر مسعود و خواهر مریم بود! و همین موضوع و ذوب در رهبری شدن هم مستمرا بصور مختلف از سوی دیگر مسئولین سازمان تبلیغ میشد.مثلا یکدفعه خبر پخش میشد که فلان شخص در لحظه شهادتش گفته: سلام مرا به مسعود و مریم برسانید و بگویید فلانی گفت: حلالم کنند!بعد نشست پشت نشست که بایستی همگی اینگونه شوید و مثلا یک بحثی براه میافتاد بنام بحث "بین المرء" مثلا در این بحث بیاد دارم که خود رجوی آمده بود. و دو سه ساعت هی با ناز و ادای زیادی سوال میکرد که بین المرء چیست یا کجای هرانسانی است؟! بعد آخرش که همه را خسته کرده بود خودش جواب میداد که بین المرء آخرین لایه قلب هرانسانی است که تمام ضمیر و وجودش برای اوست و میگفت: بایستی مرا آنجا بنشانید! یعنی تمام وجودتان برای من باشد! و بدنبال آن روزها نشست از سوی مسئولین دیگر که بیاید برادر را بین المرء خودمان بنشانیم وهرکس بیاید از تجربه اش در این زمینه بگوید که چطور اینکار را کرده است؟!شاید این صحبتها اکنون بشدت خنده دار و مسخره بیاید ولی باور کنید برای کسی که درگیر شستشوی مغزیست این صحبتها بسیار جدی و حیاتی میباشد! بیاد دارم در نشستهایی که بعضی بچه ها گریه میکردند که الان مثلا یکماه از بحث جدید برادر مسعود گذشته و ما هنوز نتوانسته ایم اورا در آخرین لایه قلب خودمان بنشانیم و….
آری! وقتی احساسات و صحبتهای غیر منطقی وغیرعلمی٬ جای عقل و تدبیر و شعور را میگیرد انسانها بدون اینکه ذره ای بکارشان شک کنند٬ در مسیر فناشدن با سرعت هرچه تمامتر به پیش میروند و هرگز اجازه نمیدهندکه به ذهنشان چیزی جز آنچه بآنها گفته شده است خطور کند!
مراد