لجن پراکنی سازمان علیه قربانعلی حسین نژاد و وابستگانش را محکوم میکنم!

موقعی که در تشکیلات بودم شبها بعد از خاموشی با یک رادیو تک موج، اخبار ایران، بی بی سی، و بعداً هم رادیو فردا را گوش می کردم و فردایش بولتنی که خود سازمان در سالن ها می زد را نیزمی خواندم.

این بولتن ها خبرهایی ا منتشر می کردکه اگر خبرهای دیگری را نداشتی فکر می کردی تا چند روز آینده حکومت ایران سرنگون خواهد شد.

به هرحال خواندن این بولتن ها ازآن حیث خوب بود که از همه جهت خبر ها را دریافت وتحلیل می کردیم وکمک خوبی برای باز شدن چشم وگوش ما و شناخت تدریجی چهره واقعی باند رجوی بود که سرانجام این شناخت به جدایی ازآن انجامید.

درهر صورت، خبر جدیدی که اخیراً سران فرقه انتشار دادند بیان میکرد که چند نفر از نیروهای سپاه قدس به اطراف لیبرتی رفته و مشغول آماده سازی یک عملیات درآنجا هستند واین موضوع سخت سبب ناراحتی اولیه من شد که دوستان زیادی درآنجا دارم!

خوشبختانه اما در بیانیه ی بعدی خود این تشکیلات دیدم که خانواده حسین نژاد میانه (عضو ارشد سابق ومنشعب سازمان ومترجم مخصوص شخص رجوی) جلو درب لیبرتی آمده است ونه نیروهای سپاه قدس!

باید توضیح بدهم که خانواده حسین نژاد چند سال است برای رهایی دخترشان از این فرقه تلاش می کنند تا آن دختر نگون بخت را از دست فرقه رها سازند و درمقابل سازمان هم تلاش دارد با سوءاستفاده از وضعیت اسیری او،وادارش سازد تا علیه خانواده خود وارد شوهای تلویزیونی رجوی شود.

اما ما جداشده ها این را بهتر از مردم عادی ویا دیگران که از داخل تشکیلات خبر ندارند میدانیم که درآن تشکیلات اختیارعضو دست خودش نیست بلکه دیگرانند که از وجود توکه اسیر مناسبات هستی، سوء استفاده می کنند.

به عنوان مثال من یادم است که درسال ۸۲ وقتی خانواده ها به ملاقات می آمدند سران فرقه بخصوص شخص رجوی می خواست جلو ملاقات ها را با نرفتن بچه ها بگیرد اما یک سری از بچه هاهم دوست داشتند به خانواده خود بی احترامی نکنند و قبول نمیکردند.

به همین خاطر، بعداز ملاقات درقرارگاه ها نشست هایی برگزار می کردند وعلیه خانواده سخن پراکنی می کردند.

طوری ازخانواده ها بدگویی میکردند که اگر شناختی از خانواده خود نداشتی فکر می کردی واقعاً خانواده تو همانست که میگویند: اعضای خانواده ی ما اطلاعاتی وپاسدار هستند؟!

من بار اول که رفتم به ملاقات وبرادرم را دیدم درهمان سالن اجتماعات، از همه چیز صحبت کردیم اما وقتی که به مقرخودم آمدم نشستی گذاشتند که نفراتی درکنارم نشسته بودند هم درآن نشست بودند.

مسئول مربوطه اول از من سوال کرد ملاقات چطور بود گفتم خوب بود وبرادر احمد دانشور و احمد نظری هم با من بودند.

من حضور آنها را بدان خاطر مطرح کردم که بگویم من تنها به ملاقات خانواده ام نرفته بودم بلکه دو نفر دیگر هم ترک زبان با من بودند میتوانستند صحبت های من و برادرم را بشنوند و بفهمند.

مسئول مربوط به من گفت آنها “حرز” تو بودند که در مقابل مامور اطلاعاتی کم نیاوری من به گفته خواهر سودابه خندیده وگفتم که برادر من کارمند یک سازمانی است که آن هم دولتی تمام عیار نیست. وهمچنین گفتم از تیپش به رژیمی بودن نمی خورد و چطور شد که شما ایشان را یک فردی اطلاعاتی ارزیابی کردید؟

ایشان گفت سازمان خبر دارد خانواده هایی که امروز به اشرف آمده بودند ۹۰ درصد رژیمی بودند. اینها آنقدر صحبت کرده ومرا خسته و گیج کردند که درآخر من خودم درآخر نشست به این نتیجه رسیدم که آری برادرمن هم اطلاعاتی است.

درآخرجلسه، مسئول مربوطه از من سوال کرد که از حرف های من چه دریافت کردی گفتم من این را درک کردم که خانواده ها رژیمی هستند وما ۱۷ سال است از خانواده بیخبر هستیم وسازمان بهتر ازما می دادند که خانواده های ما درچه وضعیتی هستند!

به هر حال نفر را درآن تشکیلات به این نقطه می رساندند که آگاهانه ویا ناآگاه به وضعیتی برسد که بگوید آری سازمان راست می گوید من بدان جهت این موضوع را بیان کردم که نشان دهم درسازمان اختیار دردست خود فرد نیست.

در ملاقات های آن زمان بچه ها این را بهتر درک کردند وبه همین خاطر خودشان را رها ساختند وآنهایی هم درک کردند ورها نشدند از این جهت نبود که واقعاً وابسته به ایدئولوژی سازمان شده اند ویا عاشقان مسعود ومریم اند، نه، آنها بین دو راه گیر کردند واین وضع روحی آنهاست که آنها را در لیبرتی بدام انداخته است.

آنها دوست دارند سازمان ملل به یک کشورشان ببرد که درآنجا پناهندگی سیاسی دریافت کنند.

علت دیگر ادامه ی اسارت این دوستان من، ترس ونگرانی هایی است که براثرتبلیغات وتلقینات سران فرقه است که برآنها غالب شده وفکر میکنند اگر از تشکیلات بیرون روند، دولت عراق آنها را تحویل ایران خواهد داد که درنهایت سربار خانواده میشوند به همین خاطر ترجیح میدهند که بمانند. عامل سوم ترس از مرگ  است که مانع جدا شدنشان میشود.

خانواده همیشه دربمباران تبلیغاتی این فرقه بود والان هم است وسازمان دراین دوبیانیه ماهیت خود را نشان داد که در اطراف لیبرتی نه نیروی قدس بود ونه سپاه پاسداران بلکه خانواده آقای قربانعلی حسین نژاده بوده است که ایشان دودختر دارد که درزمان خروج از ایران یکی از آنها در ایران مانده ودیگری هم درسازمان بوده است. الان آن دختری که درایران است ازدواج کرده است ودارای تحصیلات عالیه وشغل عیر دولتی است.

ایشان با درخواست از سازمان ملل وکسب نظر موافق آن، با عمه اش وهمسرش به عراق رفته تا تنها خواهرش را ملاقات کنند که رهبران سازمان آنها را نیروی قدس معرفی کرده است.

علت این همه ترس رهبران فرقه از خانواده است.

آقای مسعود رجوی آنقدر از خانواده می ترسد که از نیروی قدس نمی ترسد. چراکه ایشان راضی است نیروی قدس به لیبرتی حمله کند تا ایشان خوراک تبلیغاتی داشته باشد وهمسرش هم در اوور اشک تمساح بریزد وعکس های بیشتری درکنار عکس های کشته شده بگیرد و نشان دهد که من واقعاً شما را دوست داریم!

ولی ما ها می دانیم که دوستی او با بچه ها چطور بوده وهست وایشان همان خانم هستند که خانواده ما را رژیمی وخانواده خود را انقلابی معرفی می کنند وهمان شخص است که در دمای ۶۰ درجه فرمان می داد که بچه ها در زمین اشرف بزرگ مانور کنند که سبب زشت شدن چهره های ایشان میشد که برای اواهمیتی نداشت.

بزعم مریم، دراین میان اگر کسی هم دوام نیآورد بمعنی این است که از انقلاب او دریافت کافی نکرده است!

خود شخص مسعود رجوی کتابی علیه خانواده نوشته که طی آن اظهار نظر کرده که:

۱- خانواده نقطه فساد هر رزمنده ارتش آزادی بخش ملی ایران است …

۲- خانواده ها، رژیمی یا همان اطلاعاتی است که می خواهد شما را به زندان اوین ببرند.

این حرف ها زمانی مطرح میشود که او فراموش کرده که قبلا میگفت که خانواده ها به خاطر ما درزندان اوین شکنجه میشوند و…

آری راست گفته اند که دروغگو کم حافظه هم هست!

سیروس غضنفری عضو سابق ارتش آزادیبخش،

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا