برای توجیه کشتاری که ابلهانه به وسعت گرفتن آن دامن زده شد، رسانه گردانان رجوی به نوبت ایستاده اند تا ضرورت حماقت 25 خرداد وسپس 30 خرداد 1360 را به یک ضرورت تاریخی تغییر نام دهند.
نوشته ی " نقطهی عطفی درخشان در تکاپویی تاریخی " ازجمله این تلاش های کودکانه است واین بار میتوان درک کرد که تهیه ونشر این نوع مطالب هم برای خالی نبودن عریضه وهم- بیشتر – برای جلوگیری از ریزش بیشتر نیرو ویا ممانعت ازهرچه افسرده شدن وپاسیو شدن لیبرتی نشینان انجام شده است.
دراین نوشته میخوانیم:
" روز 30خرداد از چنان وضوح و درخشش خیرهکنندهیی برخوردار است که در هیچیک از سرفصلهای مبارزاتی تاریخ معاصر ایران نظیر ندارد. در جزر و مدهای مبارزه برای آزادی در میهن ما، 30خرداد سال1360 یک سرفصل مهم است. نقطهی عطف گذار از مبارزهی مسالمتآمیز سیاسی به مبارزهی مسلحانه انقلابی در برابر رژیم خمینی است. در این مبارزهی علمی و قانونمند، هیچ تصادفی در کار نیست. ناشی از سطح عالی مبارزهی سازمانیافتهیی است که در روند تکاملی خود به چنین سرفصلی راه برده است ".
نویسنده معلوم نگردانیده که این درخشش ازکجا ساطع شده وخیره کنندگی اش را درکجا میتوان مشاهده کرد وبنظر می رسد که حرفی است گفته، همینجوری!
دیگر اینکه بزعم این نویسنده ی باند رجوی، باید بدون دلیل قبول کنیم که حرکت 30خرداد 60 یک واقعه ی بی همتاست وآنهم ازجهات مثبت!
اینکه مسعود رجوی خودکامه وخیالپرداز درعالم غیر عادی خود نتیجه گرفته بود که اکثریت مردم تهران همان تعدادی بچه دانش آموز و دانشجویانی هستند که اورا میخواهند وبنابراین برای حرکت درآوردن این موتوربزرگ، احتیاج به راه انداختن موتور کوچک (تظاهرات میلیشیا با موکت بری و…) وجود دارد تا مردم را به هیجان آورد وآنهارا به قیام مسلحانه ای که فکر میکرد سازمان اوقدرت سازماندهی و انجام آنرا دارد، وارد ساخت، چه ارتباطی با تکامل مبارزه و وارد شدنش به فاز مسلحانه وشرکت درجنگی بغایت نابرابر دارد؟!
نویسنده ی مطلب میخواهد بما حقنه کند که این حماقت سازمان خلق الساعه نبوده و حاصل تکامل مبارزاتی اش بوده است!
او به نوشته اش ادامه میدهد:
"… با وجود سلطهی انحصاری ارتجاع آخوندی، این مبارزه قدمبهقدم و بهطور فزاینده، حمایت تودههای مردم را (در پایین) جلب کرد و (در بالا) شکاف و شقهیی بزرگ را به حاکمیت تحمیل نمود. همان شقهیی که به عزل و جراحی اولین رئیسجمهور خمینی منجر شد ".
این صحبت ها عاریه گرفته از تئوریسین های کشورهایی است که نظرات آنها ازنظر زمانی، مکانی وشرایط دیگر ربطی به اوضاع کشور ما نداشت وعزل رئیس جمهور وقت نیز حاصل ادامه ی کشمکش هایی بود که سبب انقلاب 22بهمن 1357 شده بود وپرواضح است که توازن قوای موجود به چنین پیشآمدهایی منجر میشد. مسئله ای که بااشکال گوناگون ودرارتباط با شرایط عملا موجود درتمام انقلاب ها اتفاق افتاده است.
اگر عزل رئیس جمهور وقت حاصل مبارزات وشکاف درون حکومتی بود، باید توضیح داده شود که هرکدام ازاین جناح های درگیر، کدامیک ازاقشار اجتماعی را نمایندگی میکردند و برخوردشان به مسئله ای بنام امپریالیزم که هنوز هم با انواع توطئه هایش دشمن اصلی شناخته میشد، چگونه بوده است.
ما درنوشته ی این گوش به فرمان رجوی، هیچ چیزی را که ملاط یک تحلیل روشنی را بدست بدهد، دراختیار نمیگیریم والبته قرارهم نیست که رجوی ها به عمق مسائل رفته ودست به روشنگری های مثبت بزنند!
او ادامه میدهد:
" عظمت ابعاد اجتماعی و سیاسی این مبارزهی مسالمتآمیز و روشنگرانه و سیمای روشن و درخشانش، در تظاهرات نیم میلیونی مردم تهران در روز 30خرداد سال1360 به تمام و کمال نمایان شد و به بلوغ خود رسید. جنبشی که بهدعوت سازمان مجاهدین خلق ایران برگزار گردید و بهدستور خمینی به گلوله بسته شد ".
تجمع مردم حاصل ازراه بندانی که طرفین درگیر ایجاد کرده بودند، به معنی شرکت نیم میلیون نفر دراین شورش فاجعه بار رجوی نبود که اگر بود، مسئله ی قیام شما به خیر وخوشی میگذشت وحالا مجبور به بافتن این ترهات ودروغگویی نبودید!
دیگر اینکه ما درجایی سراغ نداریم که بااین قبیل تظاهرات مسلحانه (آشکار ازنظر اسلاح های سرد وپنهان ازنظر سلاح های گرم) با نوازش و محبت برخورد شود.
شما اقلا یک پای این به گلوله بسته شدن میلیشیای حود بوده اید ومردم گرفتار درترافیک، تنهاهراسان ونظاره گر این مسئله بودند!
نویسنده ضمن اعلام کینه ی خود با حماسه های مردم ایران که درمقاطعی دردهه ی 70 آفریدند، به نوشته اش چنین ادامه میدهد:
"… اگر 30خرداد نبود، دشمنان آزادی مردم ایران با رنگ کردن فلان «حجتالاسلام» ـ و همکیشان و همنوعانش ـ مبارزات و آرزوهای یک ملت را برای یک دورهی تاریخی دیگر به قربانگاه میبردند ".
این قسمت نوشته درشباهت کامل با انشای کودکان ابتدائی است که مثلا مینویسند:
ما دانش آموزان ازاین انشاء نتیجه میگیریم که اگر لولهنگ نبود، انسان ها بدبخت میشدند و…