اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
نشست طعمه:
نشست طعمه در شرایطی شروع شد که مسعود رجوی در استراتژی خود به بن بست رسیده بود و می دانست که آینده روشنی ندارد و در مأموریتهای مرزی و داخلی آنطور که باید نتیجه به دست نیاورد. و چون فکر می کرد با زدن خمپاره به مقرهای دولتی جمهوری اسلامی را تحریک به جنگ خواهد کرد و مثل جنگ 8 ساله، جنگ دیگری تکرار خواهد شد ولی تیمها در داخل دستگیر شدند یا خودشان را تسلیم کردند و این باعث شد که مسعود به هدف اصلی خودش نرسد.
هدف مسعود از اینکار ایجاد ناامنی و جنگ بود و چون ماشین جنگی صدام در خلیج از بین رفته بود و آنطوریکه می باید وارد جنگ می شد قدرتی نداشت، از اینرو سازمان می خواست جنگ را به پای صدام بکشد و این هدف نیز شکست خورد چون نه جمهوری اسلامی پای جنگ آمد و نه سازمان توانست عملیات داشته باشد از اینرو دست به یک جنایت داخلی زد که بتواند انتقادات درون تشکیلات را که به مسعود برمی گشت به خود نفرات برگرداند و این نشست حدود 4 ماه طول کشید و بچه هایی که در ایران دستگیر شده بودند جمهوری اسلامی آنها را اعدام نکرد و بعضی از آنها را همان موقع آزاد نمود و این در درون تشکیلات باعث شد که بچه ها که تا آنروز فکر می کردند اگر در ایران دستگیر شوند حکمشان اعدام است.
با اینکار دولت، شکافی در ذهنشان ایجاد شد و فرارهای داخل تشکیلات شروع شد از اینرو مسعود دست به برقراری ضابطه جدیدی در درون تشکیلات زد:
1- هر کس بخواهد فرار کند بخاطر اطلاعاتی که دارد تحویل مقامات عراقی خواهیم داد تا در زندان، این اطلاعات بسوزد و بعداً هرجایی خواست برود.
2- هر کس می خواهد از سازمان برود می باید تا سال 84 نزد سازمان بماند و بعد از 84 تحویل دولت عراق خواهیم داد.
3- هر کس طرح فرار داشته باشد او را به عنوان نفوذی و یا جاسوس و ورود غیر مجاز به عراق، تحویل دولت عراق خواهیم داد و در قانون اساسی عراق ورود غیر مجاز 8 سال زندان دارد و بعد از 8 سال دادگاه شروع می شود.
با گذاشتن این ضوابط خواست مجدداً یک دوره دیگر نیروها را در اسارت خود نگه دارد.
در این نشست 15 روزه خود مسعود جلسه را کنترل می کرد. در این مدت نفری که می خواست بروند در جمع 200 نفری می آوردند و او را سوژه آن نشست می کردند و هر چه از دهنشان بر می آمد نثار آن فرد می کردند. نفراتی که در آن جمع سوژه شدند، مهدی افتخاری (فرمانده مهدی)، حمید فلاحت، افشین فیروزه، اردشیر… و اندکی دیگر از نفرات را مسعود در آن جمع برای خودش کمک آموزش کرده بود و با اینکار می خواست همه را بر علیه همدیگر بشوراند تا بچه ها نتوانند برای خودشان یک تصمیم جدی بگیرند. بعد از جلسه های مسعود هر کس به مقر خودش در همان قرارگاه باقرزاده بر می گشت و تخلیه ذهنی می شد و هر کس اینکار را نمی کرد و یا به اینکارها تن نمی داد آن فرد را ساعت 2 شب بیدار می کردند و نزد نسرین می بردند و نسرین که آنروزها برای خودش یک کابینه 20 نفره تشکیل داده بود خودش کارهای شکنجه گری را انجام میداد، فرد را به این جلسه می بردند. در لحظه اول مارک بریده به او می زدند و سپس یکی از نفرات مثل مهدی یا قاسم، درب قندان یا هر وسیله پرت کردنی را به طرف او پرت می کرد تا نفر تعادل خودش را از دست بدهد.
این کار را در زندانهای صدام می کردند، موقعی که نفر را می گرفتند، یک دست کتک می زدند و بعد از آن با او صحبت می کردند و اینجا هم سازمان همان کار را می کرد، گاهاً این کاربا پرت کردن صندلی پلاستیکی صورت می گرفت. اگر موضع نفر بالا بود او را به یک جای دیگر منتقل می کردند، مثل زندان انفرادی و اگر خواسته های آنها در آنجا هم برآورده نمی شد یک کاغذ به نفر می دادند و او باید در آن می نوشت بخاطر مشکلات جیم (جنسیت)، من از تشکیلات می روم و به جز ایران جای دیگر نمیروم و باید مصاحبه کامل کنم تا هرچه اطلاعات دارم همین جا از بین برود و در مقابل دولت چیزی نداشته باشم و از دو طریق می توانم به کشور خودم باز گردم، یا از طریق قاچاق و یا از طریق دولت عراق.
هر دوی آنها پوشالی بود چرا که نفراتی را که قاچاقی خودشان می آوردند در مرز سربه نیست می کردند که قبلاً به آن اشاره شد.
همچنین داستان زندان ابوغریب هم برای هر کس روشن بود و شخص ناچار بود به خواسته های آنها تن بدهد و با این شیوه توانست تشکیلات را از یک نقطه تضعیف به یک نقطه ثبات بیاورد و بعد از این مرحله در مقرها نشست لایه ای گذاشته شد، در این نشست باید تناقضات را بصورت فاکت می نوشتی و آن را اثبات می کردی. اثبات کردن آن نبود که واقعیتی در مورد سازمان باشد بلکه این فاکت باید اثبات می شد که تناقض ذهنی من اشتباه است و نفرات از روی اجبار ناچار می شدند فاکت را اثبات کنند.
این مسئله باعث شد که تشکیلاتی که نفراتشان به همدیگر فحش نداده بودند، فحش بدهند و مسعود این کار را آگاهانه کرد تا نفرات را خرد کند و زیرآب همدیگر را بزنند. مثلاً به نفر می گفتند خر هستی و اگر نفر صحبتی نمی کرد فحش دیگری نثارش می کردند و اگر موضع می گرفت مجدداً فحش های بدتری نثارش می شد و نفرات می دانستند که باید از این داستان طوری خودشان را خارج کنند به همین خاطر از قبل باهم هماهنگ می کردند که موقعی که سوژه شدند دوستانشان چه سرو صدایی را ایجاد کنند که طرف را از زیر آن معرکۀ دربیاورند. و یا بعضی از بچه ها جواب می دادند و با اینکار دعوا می شد و اکثریت دنبال این هدف می گشتند که با دعوا این نشست را یک طوری فیصله دهند و به اتمام برسانند. در طول این مدت پنج نفربخاطر حرفهایی که به آنها می زدند دست به خودسوزی و خودزنی زدند آنها اینکار را کردند تا در آینده ثابت شود که تشکیلات بسته چه بلاهایی بر سر نفراتشان می آوردند و تاریخ یک روز به این گواهی دهد که در آن مدت رجوی سر نفرات چه آورده است. برای پوشاندن تحلیلهای غلط خودش و نگه داشتن نفرات در حصار خودش و از بین بردن ارزشهای انسانی، هر فرد راچطور و با چه زبانی زجر می داد و این نشست جنگ با بورژوازی؟؟!! بود (یعنی بستن راه خارج). چون نفرات خواهان رفتن به خارج بودند و چون اگر خارج می رفتند کینه ای را که نسبت به سازمان داشتند تبدیل به اپوزاسیون علیه سازمان می شد و سازمان را افشا می کردند به همین خاطر مسعود اینکار را کرد تا راه خارج رفتن تا ابد در ذهنها بسته شود و هیچکس جرأت نکند حرف رفتن بزند تا با اینکار در بیرون منافع خودش را دنبال کند و رک می گفت اگر اینکار را نکنید سازمان از هم می پاشد. در این نشستی که مسعود آنرا طراحی کرده بود و خودش نیز مجری برنامه بود خودش را بیگناه نشان می داد که من اینطور نگفته ام که نشست برگزار شود تا با این کارمسئولین را زیر سؤال ببرد و همه از این کار آگاه بودند و می دانستند که مسعود خودش این کار را کرده و نفرات عقده ای را سر کار گذاشته تا بتواند جنایت تمام عیاری بر علیه نیروهایش انجام دهد.
نفرات برای اینکه از این مهلکه هم خلاص شوند تعهدهایی امضاء کردند که اگر یک روزی هم فردی خطا می کرد کارش به زندان و سربه نیست شدن می کشید ولی چون خدا شاهد کار بود اینکار را طوری جور کرد که سازمان به آن خواسته خود نرسید و جنگ عراق شروع شد و حضور آمریکا باعث شد که نام مسعود هم در کار نباشد و نیروها بدون دردسر با فرار کردن یا جداشدن به نزد آمریکائیها بروند و دنبال زندگی و آزادی خود سرپلی پیدا کنند و اگر این نبود مثل بقیه ناچار دست به خودکشی یا خودزنی می زدند.
در پایان نشست تعهد نوشتن، فاکتهای جیم را از نفرات گرفتند. هدف تنها خرد کردن شخصیت نفرات بود. چون در یک جمع می بایست لحظه های خود را می نوشتی و آنرا می خواندی، اگر کسی هم اینکار را نمی کرد مارک نفوذی وزارت اطلاعات را می خورد و نام این فاکت نویسی غسل هفتگی نام داشت.