نامه ای به فرزندانم محمد حسن و محمد رضا باقرزاده اسیران در فرقه رجوی
سلام!
نمی دانم از کجا شروع کنم مادری هستم دل شکسته که چندین سال است از فرزندانش بی خبر است و از وضعیت آنها خبری ندارم. چندین سال است که نه نامه ای برای مادرشان ارسال کردند و نه تماس تلفنی با مادرشان داشته اند. آیا حق مادر این است؟!
فرزندان من در دام عنکبوتی گیر کرده اند، توان آن را ندارند خودشان را از دام عنکبوت آزاد کنند. محمد حسن و محمد رضا حسرت دیدار شما در دل من و پدرتان مانده است هر چه باشد من مادر شما هستم و یک مادر هیچ وقت نمی تواند فرزند خود را فراموش کند. پدرتان خیلی مشتاق دیدار شماست بعضی وقتها که به یاد شما می افتد اشک از چشمان او سرازیر می شود و با خود می گوید اگر فرزندانم پیش ما بودند الان عصای دست من بودند ولی الان برعکس شده بایستی حسرت دیدن آنها را بکشم. محمد حسن و محمد رضا من و پدرتان پیر شده ایم آرزویمان این بود که در ایام پیری شما در کنار ما باشید. کم و بیش من و پدرتان می دانیم که شما در کجا هستید این چه جایی است که شما نمی توانید یک نامه و یا یک تماس تلفنی با ما داشته باشید برای چه هدفی چندین سال از بهترین عمر خود را در اختیار یک سری آدمها گذاشتید که فقط به فکر خودشان هستند من شک دارم که اینها انسان باشند چه بلایی بر سر شما آوردند که چندین سال ما را فراموش کرده اید. مادرتان به گردن شما حق دارد. مگر شما انسان نیستید چرا یک تصمیم درست و عاقلانه ای برای خودتان نمی گیرید و خودتان را نجات نمی دهید به هر حال من و پدرتان لحظه شماری می کنیم که شما روزی به نزد ما برگردید و ما را خوشحال کنید من برای شما دعا می کنم که هر چه زودتر برای خودتان تصمیم درستی بگیرید و خودتان را از دام عنکبوت نجات دهید و لعنت و نفرین خدا را برای کسانی می خواهم که چندین سال با فریب و دروغ بهترین دوران زندگی خودتان را فدای خودشان کردند و ما را داغدار کردند.
مادرتان خانم باقرزاده