هر فردی دارای خصیصه ای است که در فرقه رجوی اصطلاحاً فردیت نامیده می شود. فردیت هر انسانی ضامن حفظ منافع آن فرد می باشد. این فردیت انسان است که او را در برابر تعدی و تعرض حفظ می کند و او را به دفاع از خود بر می انگیزد. در فرقه رجوی اصل بر این است که این فردیت انسان بوده که او را در برابر تعدی و تعرض حفظ می کند و او را به دفاع از خود بر می انگیزد. در فرقه رجوی اصل بر این است که فردیت به عنوان خبیث ترین خصیصه هر کس به شدت سرکوب شود و کنار برود. هدف این است عضو فرقه دفاع روانی خود را کاملا از دست داده و توان نه گفتن از وی سلب گردیده و به هر خواسته نامعقولی تن بدهد.
همچنین هر فردی دارای عواطف و احساساتی است که از نظر فرقه رجوی مزاحم و دست و پاگیر تلقی می شود و می بایست قطع گردد. از نظر رجوی بالاترین حس عاطفی به همسر و فرزند و پدر و مادر است که رجوی به صراحت آنها را دشمن معرفی می کند که مانع رسیدن فرد رستگاری می شوند. مریم قجر سرکرده فرقه رجوی خانوده را لانه فساد خواند چرا که مناسبات و عواطف خانوادگی، به عقیده تمامی محققان، باطل السحر جادوی فرقه است.
فردی که وارد فرقه می شود از جامعه بیرون از فرقه آمده و دارای سوابقی است و این سوابق هم وجوه مثبت و افتخار آمیز و هم وجوه منفی دارد. یک روانشناس که بخواهد به فرد کمک کند تلاش می نماید تا سوابق مثبت فرد را تقویت و سوابق منفی را از ذهن او خارج کند اما دستگاه تشکیلاتی فرقه رجوی از آنجا که می خواهد فرد را به زنجیر کشیده و ذهنش را تحت کنترل در آورد تلاش میکند که سوابقی مملو از خطا و گناه برای فرد تصویر کرده و ورود به فرقه را برای او نجات از زندگی سراسر تباهی گذشته او قلمداد نماید. اصطلاحا می گویند که فرقه تلاش میکند فرد را درون قبر ذهنی اش فرو ببرد تا بهتر و بیشتر تحت کنترل قرار گیرد. فردی که به این شکل درآمد و تحت کنترل ذهنی فرقه درآمد جهان را فوق العاده تنگ و تار می بیند و راه نجاتی به غیر از متوسل شدن به سرکرده فرقه نمی یابد. در نشست های عملیات جاری و غسل هفتگی فرقه مدام تلاش می شود عنوان گردد که همه اعضاء از گذشته ی سراسر تباهی و سیاهی آمده اند.
پروسه خوانی یکی از شگردهای مغزشوئی در دستگاه رجوی است.هر فردی می بایست تاریخچه زندگی خود را به دقت نوشته و در جمع برای همگان بخواند. این پروسه می بایست مملو از گناهان و تباهی ها باشد. در اینجا با خطاکار نشان دادن فرد در جمع در واقع او را به این باور می رسانند که زمانی که در خارج از فرقه بوده زندگی شرم آوری داشته است. در این پروسه حتی اعضای فرقه تحت فشارهای روانی وادار می شوند تا در جمع سوابق ساختگی از گناهان و خطاهای بسیار برای خود مطرح نمایند تا خود را از زیر فشار در نشست خلاص کنند.
هر فردی خواه یا ناخواه وابستگی و تعهداتی ابتدا نسبت به خانواده و بعد به جامعه و وطن خود دارد. از نظر فرقه رجوی این تعهدات و وابستگی ها به عنوان موانعی برای رسیدن فرد به رهائی تلقی شده و در پروسه زمانی با اعمال انواع محدودیت ها و کنترل به فرد القاء می شود که تنها باید به سرکرده فرقه متعهد بوده و تماما از هر نظر به او وابسته باشد. یکی از اتهاماتی که در نشست های عملیات جاری در درون فرقه رجوی به افراد وارد می شود این است که او به همسر یا فرزند یا پدر و مادر یا قومیت یا مذهب وابستگی دارد و لازم است هر چه زودتر این وابستگی را قطع کرده و به رهبری وصل شود وصل بودن به سرکرده فرقه یعنی پذیرش مسعود رجوی فراری به عنوان یک ارزش متعالی و مطلق است که همه باید در تلاش برای رسیدن به آن نقطه باشند و آن هم عبارت قطع نمودن تمامی وابستگی ها، از جان و مال و خانواده گرفته تا وطن و ناموس و عقیده، برای رسیدن به رهائی و درک مقام سرکردگان فرقه یعنی مسعود و مریم رجوی است!!!
اینجاست که با قطع این وابستگی در فرقه رجوی اعضای فرقه و سرکردگانشان به تروریست های دست آموز برای مسعود و مریم رجوی درآمدند و منافقینی شدند که در 8 سال جنگ تحمیلی به عنوان ستون پنجم دشمن به کشور و میهن خود خیانت کردند و باز این قطع ارتباط بود که اعضای فرقه را مجاب کرد که بر علیه خانواده های خود به فحاشی بپردازند و آنها را خانوده الدنگ بنامند و اینجاست که مسعود رجوی سرکرده فرقه در نشست حوض در بغداد و نشست های باقرزاده به اعضای فریب خورده خود می گفت:
* فکر نکردن به موضوعاتی مثل زن و زندگی بالاترین جهاد است!!!
* همه باید زن و شوهر و فرزندان را طلاق بدهند و تمامی عواطف خانودگی باید سمت و سوی مرا داشته باشد. فقط و فقط بایستی مرا دوست داشته باشند و به خاطر من زندگی کنند و به خاطر من کشته شوند!!!
* وجود عواطف نسبت به فرزند غیر مشروع است و…!!!