دکتر مسعود بنی صدر در کتاب شرح زندگی خود با عنوان “خاطرات یک شورشی ایرانی” که بعد از جدا شدنش از سازمان مجاهدین خلق به رشته تحریر در آورده نوشته است:
«در تاریخ بیستم فوریه (۱۹۹۷) رجوی خودش به من زنگ زد… او از من خواست که برای نشست شورای ملی مقاومت به عراق بروم. ضمنا این فرصتی خواهد بود تا بتوانیم با هم صحبت کنیم. وی گفت “من چه کار غلطی انجام داده ام؟ چرا بایستی تاوان برخورد غلط دیگران با تو را من بپردازم؟ ما به افرادی که درباره تو سؤال میکنند بایستی چه بگوئیم؟”. شاید رجوی با جملاتی متفاوت میتوانست مرا ترغیب کند که حداقل حرف های او را بشنوم. ولی در این جا نیز او خودش را به عنوان فردی پاک، بی گناه و مبرا از هر گناهی معرفی میکرد… آخرین حرف رجوی این بود که نمیخواهد ببیند که من “خسرالدنیا و الاخره” شده ام. یعنی این که دنیا و آخرتم را از دست داده ام» (۱)
بعد از گذشت نزدیک به دو دهه از این واقعه که البته اکنون شرایط سازمان متفاوت گردیده و به بن بست کامل رسیده است، آیا رجوی بدون اینکه طبق سیاق ثابت بخواهد تقصیر را به گردن دیگران بیندازد، حقا میخواهد بداند که چه کار غلطی انجام داده است؟ فراموش نشود که او در تمامی مراحل کار تنها تصمیم گیرنده و مسئول نخست سیاست ها و عملکردها بوده است.
اولین کار غلط رجوی اقدام به قیام مسلحانه علیه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ در شرایطی بود که میهن مورد تجاوز دشمن خارجی قرار داشت و بخش هائی از سرزمین مادری اشغال شده بود. او که هیچ حمایتی در این رابطه از جانب مردم ایران دریافت نکرد و برعکس مورد خشم آنان قرار گرفت به اشتباه تصور میکرد در وضعیتی که تمامی قوای نظامی و انتظامی و امنیتی کشور درگیر دفع دشمن متجاوز هستند، و غرب هم پشتیبان صدام حسین و علیه ایران است، شرایط برای قبضه کردن قدرت مهیاست. جاه طلبی و البته بی خردی رجوی موجب شد تا سازمان مجاهدین خلق را بی دلیل به منظور کسب قدرت سریع به قربانگاه ببرد. اقدام به ترورهای گسترده و بی هدف که اغلب شامل افراد عادی جامعه هم میشد شکست رجوی در این استراتژی را تضمین کرد.
کار غلط دوم البته راه انداختن انقلاب ایدئولوژیک در سال ۱۳۶۴ برای سرکوب مخالفان و منتقدان و البته مطلق کردن رهبری خودش بود. مسعود رجوی در این رابطه گام نخست را در جهت تبدیل سازمان مجاهدین خلق به یک فرقه مخرب کامل العیار برداشت و البته تا آخر خط هم پیش رفت. از آن پس مسعود رجوی رهبر خود انتصابی، مادام العمر، و بلامنازع سازمان مجاهدین خلق شد که هیچ نظر مخالفی را تحمل نمیکرد. تاریخ نشان داده است که فرقه ها هرگز سرانجام خوشی پیدا نکرده و هرگز به پیروزی نرسیده اند.
و اما کار غلط سوم که موجب از دست رفتن تتمّه مشروعیت سازمان شد رفتن به عراق در سال ۱۳۶۵ و شرکت در جنگ، البته علیه میهن و به سود دشمن متجاوز بود. رجوی باز هم خام خیالانه تصور میکرد که به این ترتیب خیلی زود قدرت را در ایران با کمک خارجی به دست خواهد گرفت و البته به زعم خودش کسی از پیروز سؤال نمی پرسد. رجوی به بالاترین نوع خیانت شناخته شده در تاریخ بشری دست زد و خود را منفور خاص و عام نمود. نیروهای سازمان مجاهدین خلق دوشادوش ارتش صدام حسین در جنگ علیه ایران شرکت کرده و به جاسوسی و اقدامات ایذائی مرزی و حتی ترورهای کور که عمدتا شهروندان عادی را هدف قرار میداد پرداختند.
غلط های رجوی بعد از آن همچنان تکرار شد و دروغ و نیرنگ اساس شیوه کار برای جذب و حفظ نیرو گردید. افراد از ترکیه با فریب به عراق برده شدند، مخالفان در اشرف زندانی و سر به نیست گردیدند، و خانواده های اعضای مجاهدین خلق پشت دروازه های اشرف چند سال چشم براه عزیزان خود ماندند اما اجازه حتی دیداری چند دقیقه ای به آنها داده نشد. رجوی بعد از سقوط صدام و از دست دادن تنها حامی دولتی خود مشوق جنگ طلبان برای حمله به ایران گردید و به سیاست خوش خدمتی های هسته ای و جنایت و خیانت ادامه داد. آخرین چشمه این سیاست ها هم البته آویختن به دامان اردوگاه صهیونی – وهابی مورد پشتیبانی جنگ طلبان آمریکائی در منطقه است که در حمایت از فرقه تروریستی داعش تجلی پیدا نمود.
در حال حاضر سازمان مجاهدین خلق در شرایط بن بست کامل از هر لحاظ قرار دارد و ریزش نیرو و مسئله داری درونی به یک جریان گسترده تبدیل شده و حتی به سطح بالاترین مسئولین هم رسیده است. از زمان سقوط صدام حسین تاکنون بین ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ نفر از این فرقه جدا شده و به معضل اصلی فرقه رجوی تبدیل گشته اند، و البته این میان مسعود رجوی هم دنیا و هم آخرت را با هم از دست داده است.
ابراهیم خدابنده ۱۲ بهمن ۱۳۹۴
_______
(۱) – خاطرات یک شورشی ایرانی – مسعود بنی صدر – مترجم: فرهاد مهدوی – انتشارات خاوران – فرانسه – صفحات ۵۱۴ و ۵۱۵