اسفند ماه هرسال یاد آور قول و قرار رجوی بیشتر در ذهن تداعی کننده وعده ها ی تو خالی و پوشالی به نیروها می باشد.و فکر می کنم رجوی خودش بیشتر از همه به آخر سال که نزدیک می شود هراس داشت و دارد.باز باچه بهانه ای چه آینده ای را برای افراد رقم بزند.از طرفی هم این ماه ماه سر گرمی نیروها می باشد فرارسیدن چهارشنبه سوری و پیام دادن مسعود و مریم قجر به عنوان اینکه مردم را فرا خواندن به رسم و آئین ها را پاس داشتن و برنامه های نوروزی که تمام نیروها باید در آن برخورد فعال داشته باشند و نوید آمدن بهار!
زمان زیادی از کاخ رویاها و آرزوهای مسعود این مرد خودشیفته و متوهم گذشته درحالی که هرسال با شکست های پی درپی و عقب گردهای مداوم همراه بوده و جایگاه این فرقه را به بلاتکلیفی کشانده و مریم هم از طرفی رئیس جمهور بلا منازع و تثبیت شده اورسورواز و کمپ آلبانی و لیبرتی بیشتر به سراب تبدیل شد سازمانی که از اولش با اتکاء به قدرت بیگانگان ژست گرفته بود و در کنار مرید خود صدام سالیان خوش گذراند و در حال حاضر مثال پیچ هرزی به هر سوی پرتاب می شود.
رجوی در این چند سال بخصوص بعد اخراج از کمپ اشرف به بعد شانسی دیگر برای از زمین بلند شدن نداشت و روزانه در منجلابی که خود باعث و بانی و مقصر اصلی آن بود فرو رفت بطوری که با عدم حضور ش یاس و ناامیدی را بین همین اندک نیروهای منفعل و مستاصل بروز داد و ذهنیت افراد را نسبت به خودش دو چندان نمود.شرایط فیزیکی نیروها را در این چند سال اخیر نگاه کنیم بخوبی نشان از بی کفایتی رجوی دارد و حکایت همان مثل معرف است رنگ رخساره من بین و مپرس.باید گفت خدا شفات بده.