اسماعیل فلاح رنجکش مهمان خانواده های چشم انتظار در دفتر انجمن نجات – قسمت اول

به درخواست خانواده های دردمند اعضای گرفتار درفرقه بدنام رجوی روز پنجشنبه مورخه 6 خردادماه 1395 اسماعیل فلاح رنجکش عضوجدید رها شده از چنگال اهریمنی رجوی دردفترانجمن نجات گیلان مهمان خانواده ها بودند و برایشان ازاسارت 27 ساله اش درمناسبات فرقه ای رجوی روشنگری کردند.
مقدم برهمه مسول انجمن نجات گیلان بازگشت مسرت بخش ایشان به وطن وکانون پرمهرخانواده را به ایشان وخانواده شان تبریک گفتند وبرایشان درزندگی نوینی که بدور از سایه نکبت بار رجوی آغازکردند ؛ آرزوی موفقیت روزافزون داشتند وهمچنین برای رهایی سایر اسرای گرفتار در مافیای رجوی دعا کردند.
متعاقب دید وبازدید اولیه فی مابین خانوادهای حاضر در جلسه با عضو بازگشتی به میهن ؛ آقای فلاح رنجکش شروع به صحبت کردند و گفتند: " قبل از همه خدای را شاکرم که برغم 27 اسارت دریک فرقه مخرب کنترل ذهن مرا به راه راست هدایت کرد تا بتوانم الباقی عمرم را درکنارخانواده ام به یک زندگی معمول شرافتمندانه سپری کنم. دراین خصوص جا دارد ازمسولین نظام وآقای پوراحمد هم تشکربکنم که با تلاشهای وقفه ناپذیرشان ترتیب بازگشتم به ایران وحضور در جوار خانواده عزیزم را دادند. حقیقت من هنوز ناباورم که توانستم چنین موفقیتی را درزندگی ام رقم بزنم وبا پس زدن افکار القاء شده ازجانب رجوی ؛ هم اکنون درکنارشما باشم. دلم میخواهد هزارباره شکرگزارخدا باشم وهستم.
وقتی امروز پایم به دفترانجمن رسید وشما عزیزان را با افتخارملاقات کردم ناخودآگاه یاد مزخرفات رجوی علیه خانواده ها وانجمن نجات خاصه آقای پوراحمد افتادم. چرا که رجویها ازآقای پوراحمد بعنوان یک جداشده فعال ومسول انجمن نجات گیلان خیلی خیلی وحشت داشتند و به دروغ توی اذهان ما القاء میکردند که آقای پوراحمد خانواده های اطلاعاتی را با تطمیع و یا به زور و یا با پول به دفترانجمن می کشاند و ازقول آنان مطلب مینویسد وعکس میگیرد وتوی سایتها اطلاع رسانی میکند. الان تازه بیش از پیش فهمیدم چقدر زحمات داوطلبانه وبی چشم داشت ایشان ارزشمند وخداپسندانه است. ضمن اینکه شماها را می بینم که خانواده واقعی اسرا هستید وبا شور و ذوق وبا اختیار خود و صمیمانه به دفترتشریف آورید و مرا قابل دانستید تا ملاقات و دیداری تازه بکنیم که البته مایه مباهات و افتخار بنده هست و بدان عمیقا فخر می فروشم."
اقای فلاح رنجکش در ادامه بطور مختصر به وضعیت خودشان در فرقه و ازنحوه به اسارت رفتنشان درفرقه رجوی ورهایی ازآن جهنم پرداختند و گفتند: " من درسال 1363 برای دفاع از کیان مملکت وآب وخاکم ودرمقابله با دشمن متجاوزعازم جبهه جنگ خانمانسوزصدام ملعون علیه مردمان کشورم شدم ودراواخرخدمتم درسال 1365 بود که درعملیاتی درمنطقه فکه به اسارت نیروهای تکفیری صدام درآمدم ودردوران اسارت سه ساله ام دراردوگاههای صدام سختیهای فراوانی را متحمل شدم. نه اینکه رجوی درجریان عملیات دروغ جاویدان آسیب های زیادی دیده بود وعمده نیروهایش را ازدست داده بود والباقی هم بریده بودند ؛ دریک معامله کثیف ضدانسانی با صدام  وبا تبلیغات دروغین منافقانه ازبرای عضوگیری اسرا به اردوگاههای صدام آمد وبالاخره در کش وقوس درد آور توانست شماری ازجمله خودم را جذب و به اردوگاه کاراجباری اشرف منتقل کند. شخص خودم اساسا نه سازمان را می شناختم و نه به اهداف خرابکارانه ضد میهنی اش اشراف داشتم لذا بقول خودشان ابتدا بعنوان مهمان وموقت ما را نگهداری کردند و وقتی دیدند شرایط بروقف مراد نیست و عمده اسرای جذب شده قصد بازگشت به ایران را دارند به ترفند کثیف دیگری روی آوردند و گفتند چونکه شما به قرارگاه ما آمدید امکان بازگشت به ایران را ندارید ودرصورت بازگشت به ایران شکنجه واعدام خواهید شد و چنانچه درتصمیم خود مبنی بر بازگشت به ایران مصر باشید مجبورخواهیم شد شما را تحویل صدام و زندان ابوغریب بدهیم. متاسفانه شخص خودم مرعوب ادعای دروغین رجویها شدم وعمرم را سالیان تباه کردم. البته درمقاطع مختلف درخواست خروج دادم ولیکن هربار با موانعی که رجویها برایم ایجاد میکردند ناگزیر به پذیرش مناسبات سرکوبگرانه می شدم و راه برون رفتی نمی دیدم.
فعالیت خانواده ام و حضورخانواده های چشم انتظار دراشرف بسیار بسیار درجدایی ام ازفرقه رجوی موثرو نقش آفرین بود و به من شجاعت و اعتمادبه نفس میداد که یک نه قاطع به رجوی بگویم وازآن جهنم فرارکنم طوری که همین امراتفاق افتاد ومن نقشه فرار از لیبرتی را طراحی کردم. وعصریک روز پراضطراب از کانکس بیرون آمدم. اطراف را چک کردم ووقتی اوضاع را مساعد دیدم به سمت یک شکاف واقع در موانع بتونی ایجاد شده درلیبرتی حرکت کردم. لحظه فرار خیلی شیرین بود با تصوراتی که ازآینده زندگی ام به ذهنم میزد. ولی ترس واسترس هم بود. درآن کشاکش بود که ناگهان چیزی حدود 10 نفرازگماشته های رجوی به من تهاجم کردند وکاربه کتکاری رسید که با داد وفریاد نگهبان عراقی را صدا زدم وکمک خواستم که خوشبختانه به واسطه آن سروان عراقی من توانستم ازچنگال گماشته های رجوی فراربکنم وبه کانکس عراقیها بروم وازآن پس زندگی ام آنچنانکه خودم خواستم رقم خورد که اکنون با افتخاردرکنارخانواده ام وشما عزیزان هستم.
آنگاه مسول جلسه با اعلام دقایقی تنفس واستراحت ازآقای فلاح پرسیدند میخواهم به این سوالم خیلی با حوصله ودقیق جواب بدهید وآن اینکه متعاقب خروج ازفرقه ورفتن به هتل وبازگشت به ایران چه مشکلاتی را متحمل شدید وچقدربه شما آسیب رسید(آیا آزارواذیت وشکنجه نشدید. اعدام نشدید!؟–خنده حضار)
آقای فلاح درحالیکه خوشحالی وخنده برلبانش نقش بسته بود جواب دادند: " یقینا اعدام که نشدم وگرنه نزد شما نمی رسیدم. حق دارید چنین سوالی را داشته باشید تا با پاسخ من خیلی ازابهامات وخاصه خزعبلات رجویها دراین خصوص روشن شود. لازم است که ذکرکنم سران تشکیلات مافیایی رجوی مدام برایمان جلسه می گذاشتند وما را ازجداشدن و رفتن به هتل مهاجر می ترساندند و میگفتند در قدم اول در هتل مهاجر شما را شکنجه و سربه نیست میکنند وهرگز پایتان به ایران نخواهد رسید. حقیقت منهم یک جورهایی متاثر از تبلیغات دروغین رجویها ازهتل مهاجر وحشت داشتم ولیکن وقتی نیروهای عراقی محافظ لیبرتی مرا تحویل کمیساریا دادند وبه هتل مهاجر رفتم برخلاف انتظار صمیمانه از من و سایر جداشدگان استقبال و پذیرایی کردند. همان وهله اول تلفن دراختیارم گذاشتند تا بتوانم با خانواده ام وحتی با همین آقای پوراحمد درارتباط باشم. دراثرداده های دروغین القاء شده ازجانب رجویها با خودم فکرکردم شاید دارم اغفال میشوم تا درصورت بازگشت به ایران آنجا زندانی وشکنجه واعدام بشوم. درصورتی که زمانی که به ایران بازگشتم استقبال وپذیرایی وبرخوردهای انسانی ازجانب مسولین امربیشترازقبل بود وتمام توهمات من یکباره فروریخت وافزون ازقبل به اباطیل رجویها پی بردم که چگونه با این مزخرفات من وسایرین را سالها توانست دراشرف ولیبرتی به اسارت بگیرد وجوانی مان را بازیچه مطامع جاه طلبانه خودش قراردهد. النهایه وقتی به رشت ودفترانجمن آمدم همین آقای پوراحمد وشماری ازخانواده ام ازمن به گرمی استقبال کردند وبسلامتی به همراه خانواده ام به زادگاه خودم به شهرستان آستانه اشرفیه رفتم. با شکوهترین لحظه عمرم آنوقتی بود که بعداز27 سال خانواده ام خاصه مادرم را به گرمی درآغوش گرفتم و باز جا دارد که اعلام بکنم شکرگزارخدا هستم وتا پایان عمرم شکرگزار خواهم بود."
خانواده های حاضردرجلسه با شنیدن سخنان روشنگر عضورها شده وبازگشتی به میهن بشدت متعجب و متحیرشده بودند که بی جهت نیست که فرزندانشان با القائات دروغین رجویها قدرت تصمیم گیری برای جدا شدن وبازگشت به دنیای آزاد را ندارند وکماکان دراسارت رجویها باقی ماندند.
جلسه صمیمانه دوساعته با تبادل نظر و طرح سوالات مختلف ازجانب حضار و پاسخ با حوصله آقای اسماعیل فلاح رنجکش و با گرفتن عکس یادگاری به پایان رسید.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا