اخیرا تعدادی از خانواده های اسیران کمپ لیبرتی برای دیدار عزیزانشان به جلوی درب لیبرتی رفتند ولی حتی خانواده هایی که از شیراز شیرینی و گلهای شهرشان و خاک ایران برای اسیران زندان رجوی در کمپ لیبرتی آورده بودند مورد حملۀ اوباش رجوی و ضرب و شتم آنان قرار گرفتند، چرا؟ برای اینکه آنان تنها یک درخواست سادۀ خانوادگی داشتند و آن تماس یا دیدار ولو یک ساعت با عزیزشان بود که اگر فرقه رجوی به اندازه سر سوزنی اعتماد به نیروهایش داشت با این درخواست موافقت می کرد ولی به علت ماهیت ضد بشری این فرقه که بر کسی پوشیده نیست رهبری خائن و جنایتکار آن از این دیدار خانوادگی ممانعت می کند و پدران و مادران سالخورده را هم به اطلاعات ایران و سپاه قدس رژیم!! ربط می دهد و تعدادی چماقدار و شکنجه گر اسرای فرقه را برای فحش دادن و حمله با ضرب و شتم به خانواده ها جلوی در لیبرتی می فرستد.
در این رابطه وقتی یکی از فیلمهای این رویارویی ها را دیدم دشنامها و ناسزاهای چماقداران و رباتهای رجوی به خانواده ها که در این فیلم شنیدم و مشخصا کلماتی همچون «کثافت» و«آشغال» مرا به یاد نشستهای رجوی ساختۀ موسوم به دیگ و جانبی و عملیات جاری انداخت که دقیقا همین نوع کلمات را در آنها برای افراد تشکیلات و چه بسا علیه خود همین افراد به کار می بردند و حالا این افراد که در داخل تشکیلات فرقه این فحشها را به آنها و یا آنها این فحشها را به دیگران می دادند همان ناسزاها را در مقابل محبتها و گل و شیرینی خانواده ها نثار نزدیکان دوستانشان می کنند! و حتی بسته های خاک ایران را که خانواده ها برایشان آورده بودند تا اسرای فرقه را به یاد وطنشان بیندازند وطنی که رجوی به آن خیانت کرد در راستای همان خیانت رجوی و به دستور و رهنمود خود او لگد مال کردند!!
اینجا بود که با خود گفتم رجوی به نفرات خودش درمقابل یک انتقاده ساده رحم نمی کند چه برسد به افراد بیرونی و خانواده ها!.
یادم می آید که در اواخر سال ۷۳ در یک نشست مغزشویی که در رابطه با درک و دریافتها از به اصطلاح مسخرۀ «انقلاب مریم» تشکیل داده بودند باید همانند یک دلقک تعریف و تمجید می کردی و به همین منظور هم خود مسئولین سازمان همیشه یک عده شیاد و شعبده باز را برای این کار مشخص می کردند که در هنگام نشست تعریف و تمجید کنند درست همانند این روزها که خانواده ها جلوی درب لیبرتی می روند و آن موجودات هرزه که همان رباتهای فرقه هستند همۀ مرزهای اخلاقی و انسانی را می شکنند و به مادران و خواهران دوستانشان رکیک ترین دشنامهای رجوی ساخته را نثار کرده و به آنان با چوب و چماق و مشت و لگد حمله می کنند.
خلاصه در این نشست که مسئول آن یک کلاش سیاسی به نام مهری حاجی نژاد دست پرورده و بزرگ شده بتول رجائی جهمنی بود مهری حاجی نژاد جلیل بزرگمهر را که یکی از افراد ناراضی در دستگاه رجوی بود صدا زد و به او گفت: جلیل از بحث های امروز چه گرفتی؟ جلیل که اصلا اهل ریاکاری و شعبده بازی نبود در جواب مهری گفت: من که قبلا نوشتم و گفتم که من یک رزمنده ساده هستم و فقط برای آزادی میهنم به اینجا آمدم وکاری به مسائل مربوط به انقلاب و طلاق و ازدواج وو… ندارم چون واقعیتش را بخواهید من اینها را قبول ندارم ولی اگر سر مسائل تشکیلاتی روزمره من و کارهای روزانه من انتقادی دارید می توانید بکنید و من هم توضیح بدهم.
هنوز حرف جلیل به پایان نرسید بود که مهری از کوره در رفت و گفت من این حرفها را نمی فهم باید موضع داشته باشی. جلیل هم گفت من موضع ندارم که یک دفعه مهری گفت مگر تو پاسدار و مزدور اطلاعات هستی که این مسائل به این مهمی را نمی فهمی؟ جلیل تا این اتهام ناروا و بسیار سنگین و زننده را شنید با عصبانیت نشست را ترک کرد و بیرون رفت که در این هنگام مهری رو به همه کرد و گفت بی عرضه ها! نشست تمام است چون هیچ کدامتان عرضۀ دفاع از انقلاب خواهر مریم را نداشتید!…
در اینجا همۀ افراد هم ردۀ تشکیلاتی که بیست نفر بودیم به طرف سالن رفتیم دیدیم اسفندیار و اسدالله مثنی و صمد کلانتری با سرعت به طرف سالن غذا خوری می روند، وقتی به سالن رسیدیم دیدیم که سه نفری جلیل را با زور کشان کشان به بیرون پشت سالن برده و او را به داخل سبتیک یعنی فاضلاب انداختند. در این هنگام اسفندیار که کف کرده بود با صدای بلند گفت دفعۀ دیگر تو را زنده به گور می کنم!… بعداز چند لحظه او را از سپتیک بیرون کشیده و داخل یک خودرو واز قدیمی که رانندۀ آن منصور مداح بود انداختند و به سرعت از مقر هشت که ما بودیم خارج شدند.
همۀ افراد از این رفتار نوچه های رجوی ناراحت و عصبانی بودند. از این رو روز بعد برای توجیه این رفتار، مهری به همراه بتول رجائی برای ما نشست گذاشته و گفتند: جلیل به احتمال زیاد نفوذی رژیم است و او را به پرسنلی بردند تا وضعیتش را مشخص کنند. این در حالی بود که برادر و خواهر کوچکتر جلیل در همان پادگان اشرف حضور داشتند و در تشکیلات سازمان بودند ولی چون جلیل مخالف رجوی بود این بلاها را سرش می آوردند.
بعداز حدود یک ماه جلیل را به یکانمان برگرداندند و وقتی من از او سؤال کردم تو را به کجا بردند؟ گفت مرا در داخل یک بنگال (کانکس) زندانی کردند و به زور از من تعهد گرفتند که دیگر جلوی جمع مخالفت نکنم!!. به همین دلیل او را برگردانده بودند ولی جلیل باز هم در همه جا و در همۀ نشست ها مخالفت خود را آشکارا بیان می کرد تا اینکه در زمان دستگیریهای گستردۀ سال ۷۳ ناپدید شد و به یقین او را به شیوۀ نامعلومی همانند بسیاری از مخالفان دیگر رجوی سر به نیست کردند.
به یقین می توانم بگویم که این خونهای به ناحق ریخته شده دامن رجوی قاتل را خواهد گرفت که فکر کنم مدتها است گرفته است.
غفور فتاحیان