درهمان روزها برای تبلیغات بیرونی و دادن حق سکوت اسم مالک را بعنوان یکی از اعضای شورای ملی مقاومت اعلام کردند. ولی این کارهم نتوانست مانع از ادامه مسئله داری و تخاصمات مالک با سران فرقه شود درجدید ترین برخورد او را به بیمارستان قرارگاه فرستادند تا تحت مسئولیت یکی از زنان بنام لیلا که زنی عقده ای و فاقد بدیهی ترین فرهنگ و مناسبات اجتماعی بود کارکند.
مسئولیت جدید او شستن و اطو کردن لباس بیماران بود پذیرش این کار برای مالک با آن سابقه تشکیلاتی و پرستیژ اجتماعی و به اصطلاح عضوپارلمان مقاومت خیلی سخت بود البته بیشتراز این منظر که برای تحقیر و شکستن شخصیت او صورت می گرفت.
در قرارگاه علوی که قرارگاهی کوچک در دل کوه های حمرین بود با مالک در یک ستاد بودیم و به همین دلیل بیشترمی توانستم او را ببینم و از وضعیت او آگاه شوم در آن روزها شدت درگیریهای او با تشکیلات بیشترشده بود و زیر بارآنها نمی رفت درنشست های موسوم به عملیات جاری که یک ابزار تشکیلاتی جهت سرکوب و گرفتن اعترافات درونی اعضا بود ساکت و هیچ کنش و واکنشی نداشت. و از این جهت زیر فشار تشکیلات بود. دریکی از موارد که مسئولش لیلا به او بیش از حد گیرداده بود ملافه های بیمارستان را بصورت او پرت کرده و از محل کار خارج شده بود این برخورد مالک خیلی برایش گران تمام شد. فردای آن روز تمامی اعضای ستاد قرارگاه را به نشست فرا خواندند.
خیلی ها از موضوع نشست خبرنداشتند. صبح که با مالک سرمیز صبحانه نشسته بودم گفت رقیه عباسی (فرمانده قرارگاه) به من گفت امروز برایت نشست تعیین تکلیف خواهیم گذاشت و باید به جمع حساب پس بدی چرا برگ وزارت اطلاعات را در تشکیلات بازی میکنی؟
خیلی مضطرب و کلافه بود. ساعت ۵ بعد از ظهرتمامی نفرات ستاد را درسالن بیمارستان که محل کار مالک بود جمع کردند جلسه شروع شد. رقیه عباسی شما را صدا زدم تا امروز حسابمان را با یک ضد انقلاب خواهرمریم روشن کنیم. مالک کلبی امروز بدترین توهین ها و زننده ترین برخورد را با یکی از خواهران شورای رهبری و بینه انقلاب مریم داشته است و سعی داشت جو نشست را بر ضد مالک بشوراند. لحظاتی بعد مالک را صدا زد و گفت بلند شوخودت بگو چه افتضاحی بار آوردی؟
اگر نگی خودم خواهم گفت آنوقت این بچه ها لاشه ات را از نشست بیرون می برند. مالک که کناردیوار ایستاده بود گفت حرفی ندارم… رقیه عباسی با عصبانیت گفت چیزی نداری تو…… خوردی که به خواهر شورای رهبری توهین کردی؟
به بچه ها بگم چه غلطی کردی. بگم تیکه تیکه ات میکنند. بعد خطاب به جمعیت گفت بی غیرت هستید اگر وقتی شنیدید این چکار کرده سقف را برسرش خراب نکنید.
بعد گفت این نامرد ضد انقلاب ملافه های بیماران را بصورت خواهر لیلا پرت کرده… لحظاتی بعد مزدوران دست آموز رجوی پارس کنان به مالک حمله کردند. مالک درحلقه این جانوران درنده اسیر و باران تف و فحش بر او سرازیر میشد یکساعت بعد مالک که بشدت بی رمق شده بود سرش را گرفت و روی زمین نشست با اشاره رقیه مزدوران از اطراف او دور شدند و رقیه خطاب به مالک گفت خودت را به موش مردگی نزن. یکبار آن خیانت را درسال ۷۳ کردی و مزدور رژیم شدی رهبری تو را بخشید. این بار چی میگی قرار شد مالک برود فکر بکند و برای بعد از ظهر جواب بیاورد. جمعیت که از سالن خارج شد مالک به هنگام خروج به یکباره سرش را دو دستی گرفت و کناردرب خروجی به زمین افتاد من و چند نفردیگر دکترعباس را صدا زدیم بعد از نیم ساعت تشخیص داده شد که او را به بغداد ببرند. مالک شب را در بیمارستان بغداد بود صبح ساعت ۸ صبح خبر فوت او را یکی از پرسنل بیمارستان به من داد و ساعاتی بعد همگان درجریان قرار گرفتند.
اکنون سالیان بعد از این جنایت هولناک سردمداران جنایتکار فرقه رجوی در یک دروغ گویی و تحریف واقعیت آشکارا در منتهای وقاحت و بیشرمی پیراهن قربانی خودش را سر نیزه کرده و برای سفید سازی جنایات خود به او لقب شهید میدهند. در صورتی که در سند گویای سنگ قبر مالک کلبی در تاریخ 14/12/1379 فرقه رجوی ازکلمه فوت استفاده نموده و اینکه چگونه بعد از 17 سال به عنوان شهید معرفی میشود. (به عکس بالا توجه کنید)
اگر مرحوم مالک کلبی بقول فرقه به مرگ طبیعی هم فوت کرده باشد چنانکه همه اعضا میدانند درچنین مواردی روی سنگ آنها از واژه فوت استفاده میشود.
چنانکه درمورد مالک هم صدق میکرد پس چرا بعد از سالیان یک مرتبه مسئولین فرقه به ذهنشان میزند که به او لقب شهید بدهند؟
آیا جز اینکه میخواهند دم خروس جنایت خود را مخفی کنند؟
مثال معروفی درمیان ما ایرانیان هست که انسان دروغگو کم حافظه است! سران فرقه هم فراموش کرده اند که جنایتی که در حق مالک کلبی انجام دادند حداقل در ذهن و حافظه قوی و تاریخی دوستان هم قرارگاهی و رفقای سالیان دورمالک هنور زنده است و رجوی ها بیهوده تلاش میکنند تاریخ را تحریف و قربانی خود را شهید جا بزنند.
به فرقه ای که ماهها همین مالک کلبی را در زندان های خود و در سالهای ۷۲/۷۳ به بهانه نفر نفوذی وزرات اطلاعات زیر شدید ترین شکنجه ها قرار داده بود باید گفت شرمتان باد زهی به یک جو صداقت…
علی اکرامی