مروری بر فعالیت های سیاسی عبدالرضا نیک بین رودسری

به مناسبت درگذشت وی
سازمان مجاهدین خلق در حوالی نیمه دهه 1340 ش بر بنیاد محافلی از جوانان و دانشجویان هوادار نهضت آزادی ایران شکل گرفت. محمد حنیف ‌نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک ‌بین رودسری (معروف به عبدی) هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق را تشکیل دادند. سازمان پس از جدا شدن عبدی نام وی را حذف و نام بدیع‌ زادگان را به جای او گذاشت.
عبدی نیک‌ بین در سال 1320 در خانواده ‌ای کارمند در مشهد به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد به پایان برد، از سال‌ های آخر دبیرستان در جلسات کانون نشر حقایق اسلامی، که محمد تقی شریعتی آن را اداره می‌ کرد، شرکت ‏نمود و از این طریق به مباحث مذهبی- سیاسی علاقه مند شد. سپس به تهران رفت و در رشته ریاضی دانشکده علوم دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد.
نیک ‌بین، مانند حنیف ‌نژاد و محسن، در دوران تحصیل در دانشگاه تهران به فعالیت‌ های سیاسی دانشجویی، که به تأثیر از فضای سیاسی اوایل دهه 1340 اوج گرفت، جلب شد و به دلیل تعلقات اولیه دینی پس از تشکیل نهضت آزادی ایران مدتی هوادار این سازمان بود. نیک ‌بین عضو رسمی نهضت آزادی نبود و برخلاف حنیف ‌نژاد و محسن با مهندس بازرگان و سایر رهبران نهضت آزادی رابطه نزدیک نداشت.
نیک ‌بین در کوران فعالیت ‌های دانشجویی دانشگاه تهران با حنیف ‌نژاد و محسن آشنا شد و این آشنایی به دوستی و همفکری عمیق انجامید. عبدی پس از دو سال تحصیلات دانشگاهی را ترک کرد و به طور تمام وقت به مطالعات نظری و سیاسی مشغول شد. پس از آزادی حنیف ‌نژاد و محسن از زندان، از سال 1342 سه نفر فوق جلساتی برگزار می‌ کردند و ضمن آن به تحلیل اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه و مسایل مبارزاتی می ‌پرداختند. در این جلسات اندیشه تشکیل سازمانی مخفی و منضبط و کارآمد نضج گرفت و به تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران انجامید.
نیک ‌بین گرچه با مسایل مذهبی، کم و بیش، آشنا بود و از مشهد با طلاب جوان مدارس علمیه نشست و برخاست می ‌کرد ولی هیچ گاه، به ویژه در سال‌ های 1342- 1344، به عنوان فردی کاملاً مذهبی شناخته نمی‌ شد. او در تهران با محافل سیاسی اسلام‌ گرا و شخصیت‌ هایی چون آیت‌ الله طالقانی و مهندس بازرگان آشنایی داشت ولی زاویه نگرش وی هماره بیش از آن که دینی باشد سیاسی بود.
با گذشت زمان و گسترش مطالعات نظری، ابعاد دینی اندیشه‌ های نیک‌ بین کاهش یافت و مبانی و مفاهیم غیردینی بر نگرش سیاسی او به طور کامل غالب شد. عبدی نیک‌ بین در زمان تأسیس سازمان هنوز به طور کامل اعتقادات و تعلقات دینی خود را از دست نداده بود ولی در این عرصه سکوت می‌ کرد و تأکیدش صرفاً بر ابعاد سیاسی مبارزه بود.
«مبارزه چیست؟» مهم‌ ترین متن سیاسی سازمان در دوران تأسیس و تکوین آن به شمار می ‌رود به ویژه از این منظر که چارچوب نگرش و رفتار سیاسی اعضاء را در دوران پسین شکل ‌داد. این جزوه بر بنیاد بحث‌ های گذشته سه بنیانگذار سازمان در سال 1344 تدوین شد. متن جزوه را نیک ‌بین نوشت و سپس حنیف ‌نژاد و محسن احیاناً اصلاحاتی کردند.
در اواسط سال 1347 عبدی نیک‌ بین از سازمان جدا شد. او برای همیشه از فعالیت سیاسی کناره گرفت. اعضای بلند پایه سازمان درباره علت جدایی نیک‌ بین عوامل مختلفی را عنوان کرده‌ اند: ضعف انگیزه مبارزاتی و دلبستگی به زندگی عادی، ازدواج و تشکیل خانواده، تغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم و بیماری صرع و…
شاید نیک ‌بین در پیامد مطالعات مارکسیستی خود به این نتیجه رسید که تروریسم، حتی با عنوان «تروریسم انقلابی»، روشی نادرست و ناکارآمد است.”
آقای عزت مطهری از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق ضمن تأکید بر اعتقادات مارکسیستی بنیانگذاران سازمان در خاطرات خود بیان می دارد: «…[آن ها] می گفتند دلیل ندارد مردم بفهمند ما چه جوری فکر می کنیم. می گفتند اگر مردم بفهمند، با ما همکاری و سمپاتی نمی کنند. باید با مردم به همان شکلی که فکر می کنند رفتار کنیم. ما که هنوز به حکومت نرسیده ایم. هر وقت رسیدیم می گوییم چه می خواهیم. ولی حالا تا زمانی که نرسیده ایم، نمی توانیم بگوییم. در سال 1349 آقای عبدی [نیک بین] به این ها [حنیف نژاد و محسن] گفته بود به تدریج دارد گند قضیه درمی آید، زیر بنا و روبنای شما با هم فرق می کند. تکلیفتان را معلوم کنید. این آقایان تازه فهمیدند ایرادهایی در کارشان هست. این بود که زیر بار نرفتند و عبدی گفت من کنار می روم و از آن ها جدا شد.»
«نیک بین پس از جدایى از سازمان به زندگى عادى روى آورد و به جهت انصراف از تحصیل در شرکت کارتن سازى میهن مشغول به کار شد. ساواک در مورخه 10 دی 1352 اقدام به دستگیرى و بازداشت وى نمود و پس از بازجویى هاى متعدد وى را به 18 ماه حبس محکوم کرد. او پس از طى دوران محکومیت، در تاریخ 31 خرداد 1354 به علت عدم همراهى و همکارى با ساواک و مخالفت با مصاحبه تلویزیونى، سال دیگرى را اضافه بر محکومیت در زندان به سر برد و در نهایت در تاریخ 24 مرداد 1355 آزاد شد.»
عبدالرضا نیک بین رودسری (عبدی نیک بین) یک شنبه اول مرداد ماه 1396 پس از سال ها ابتلا به سرطان درگذشت.

عبدالرضا نیک بین رودسری در زندان شاه
در اینجا به بخشی از سخنان ابراهیم آوخ (در صفحه فیس بوک وی) راجع به ایشان می پردازیم:
“برای اولین بار در تابستان سال 1344 عبدی را در خانه سعید محسن دیدم در خانه معروف به 444 در بلوار الیزابت سابق (بلوار کشاورز)… آن روزها من 20 ساله بودم و عبدی 23 ساله. از آن زمان تا کنون هر گز عبدی را از یاد نبردم، عبدی بخشی ازهویت و حیات سیاسی ما بود.
عبدی انسانی صادق، بی غل و غش و بی ریا و در آن دوران به شدت ساده زیست بود. کسی بود که نمی توانست با تناقض زندگی کند. آن گاه که معتقد بود که باید جنگید و باید ابزار کار که تشکیلات مخفی زیرزمینی است به وجود آورد و ساخت، درس و دانشگاه (دانشجوی رشته ریاضی بود) را رها کرد و تمام وقت به فعالیت تشکیلاتی پرداخت و در واقع اولین فرد حرفه ای سازمان بود. زمانی هم که با قاطعیت به راه دیگری رسید هرگز خود را فریب نداد. تا آن جا که به خاطر دارم در سال های اولیه تشکیل سازمان (سازمانی که بعد ها یعنی پس از ضربات سال 1350 نام سازمان مجاهدین خلق به خود گرفت) عبدی چه به لحاظ توان و چه علاقه شخصی اساساً روی کارهای فکری و نظری متمرکز بود. در آن دوران عملاً تقسیم کاری در بین سه بنیان گذار اصلی به وجود آمده بود. عبدی توان تئوریک بالایی داشت اما توان سازماندهی عملی او ضعیف بود، نه می توانست جلسات را به خوبی اداره کند و نه به خوبی آموزش دهد. اما سعید محسن و محمد حنیف نژاد در این زمینه ید طولایی داشتند. بنابراین تشکیلات را سعید و محمد راه می بردند و عبدی به کارهای فکری می پرداخت. به جرأت می توانم بگویم که در سال های اولیه بیشترین مقالات و جزوه های سیاسی و تئوریک درون تشکیلاتی از نوشته های او بود…
عبدی پس از چند سال کار متمرکز سر انجام به نتایجی رسید که منجر به خروجش از سازمان شد. خروجش از سازمانی که خود از بنیان گذارانش بود برای عبدی ساده نبود، آن روزهایی که درگیر بحران های فکری بود پی در پی قدم می زد و سیگار می کشید و بارها دست و پای خودش را با آتش سیگار سوزانده بود. به قول رفیقی، عبدی آن روزها این جملات ورد زبانش بود و مرتب تکرار می کرد «سرت چو مار ماند و پایت چو مارماهی – منافقی چه کنی یا مار باش یا ماهی» با خودش در جنگ بود و نمی توانست متناقض زندگی کند.
تا آنجایی که من به یاد دارم عبدی از یک طرف با توجه به مطالعات گسترده ای که داشت به این نتیجه رسیده بود که آن ایدئولوژی مذهبی راهبر نیست و به مارکسیزم گرایش پیدا کرده بود و از طرف دیگر به لحاظ سیاسی می گفت: با توجه به تحولات سال های 40 یک دوره رونق اقتصادی در پیش رو داریم. در چشم انداز ما نمی توانیم کاری بکنیم. مثال تیر و کمان را می زد و می گفت تیر از آنجا به سمت هدف می رود که نوک پیکان با دنباله اش (چوب پیکان) به هم متصل است و روشنفکران به مثابه نوک پیکان حرکت، با توده ها وصل نیستند بنابراین هر کدام راه خودشان را خواهند رفت و نتیجه اش نامعلوم. در نظرات عبدی حقایق جدی وجود داشت اما نتیجه ای که می گرفت برای جمع قابل قبول نبود.
عبدی سرانجام سه پیشنهاد به جمع ارائه داد و می گفت: با توجه به اوضاع و احوال یا همه به ویتنام و فلسطین که در آنجا مبارزه ضد امپریالیستی در جریان است برویم و در آنجا باشیم و تجارب کسب کنیم برای روزی که در ایران شرایط مناسبی به وجود آید. یا تمام انرژیمان را متمرکز کنیم و شاه را به مثابه نقطه اتصال تمام لولاهای رژیم ترور کنیم شاید تغییری ایجاد شود و یا به همه اعضا اعلام کنیم که وضع چنین است و هر کس هر کاری که خود داند انجام دهد یعنی انحلال تشکیلات. این پیشنهادات در بین کادرهای رده اول و دوم سازمان (به نظرم حدود 32 نفر) به بحث گذاشته شد و همه نظرات عبدی را رد کردند.
علت اصلی جدایی عبدی از سازمان این مسایل بود نه عاشق شدن که آن هم به جای خود وقتی کفه ترازو و جهت گیری تغییر می کند نقش و تأثیر خود را دارد. اما چیز عجیبی که من دیدم این که برخی گفته اند عبدی به دلیل بیماری صرع از سازمان جدا شده، نمی دانم این را از کجا درآورده اند، تا آنجا که من می دانم عبدی هیچ وقت چنین بیماریی نداشت.
عبدی انسانی کاملاً قابل اعتماد و اتکا بود. حدود یک سال پس از رفتن عبدی از سازمان روزی از خانه تشکیلاتی (خانه تیمی) در حوالی میدان فوزیه سابق (امام حسین) خارج می شدم و درست رو به روی خانه هم دیگر را دیدیم. چون همیشه هم دیگر را گرم در آغوش گرفتیم. عبدی نه تنها آن خانه بلکه خانه و مکان های بسیاری را از ما می دانست ولی اعتماد ما به عبدی آن قدر بالا بود که هرگز به فکر تغییر نبودیم.
عبدی از زمانی که از سازمان رفت فعالیت سیاسی نکرد اما همواره سیاسی و اهل مطالعه و چپ باقی ماند. همه می دانیم که عبدی در زمان شاه زندان کشید و ملی کِشی (زندان اضافه بر محکومیت) هم کرد و به آنان نه گفت.
شناختی که از عبدی داشتم این طبیعی ترین برخورد عبدی بود، عبدی آن زمان مشکل مقاومت نداشت مشکل عبدی گیرهای ذهنی او بود.
به اعتقاد من عبدی با توجه به موقعیتی که در سازمان داشت اگر با تحول ایدئولوژی که پیدا کرده بود به بن بست سیاسی نمی رسید مسیر حرکت آن جمع به گونه دیگری رقم می خورد.
شجاعت اخلاقی عبدی چه در زمانی که به دلایل مشخصاً سیاسی از سازمان مجاهدین خلق کناره گرفت و چه آن زمان که تحت فشار ساواک حاضر به همکاری علیه سازمان نشد و چه زندگی اخلاقی او در این سال ها، همگی ستودنی است.
در تک دیدارم با او هنگامی که از گذشته ها سخن می گفتیم و استحاله های افراد را به یاد می آوردیم با صدایی لرزان گفت آن ها نه تنها شکست خوردند که سقوط اخلاقی کردند. برای من همین معیار برای قضاوت درباره او کافیست.”
تنظیم از عاطفه نادعلیان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا