نیمه اول سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین خلق توسط سه نفر از دانشجویان دانشگاه تهران محمدحنیف نژاد.سعید محسن.علی اصغربدیع زادگان تاسیس شد.اما بتدریج از آن زمان به بعد این سازمان دستخوش تغییر و تحولات زیادی شد.بطوریه که درطی سی سال گذشته به موضوعی تاریخی وتحقیقاتی تبدیل شده است.تاهرشخص وجریانی که پدیده مغزشویی را باورندارد درخصوص این سازمان تحقیق ومطالعه نماید.تعداد محدودی که اسیر اندیشه های مالیخولیایی شخصی بنام رجوی شده اند سالهاست که در توهم پیروزی بسرمی برند. بررسی وجمع بندی اتفاقات وموضع گیری ها وعملکردهای سی ساله این فرقه توسط اعضای جداشده که بطورمضاغف قربانی این فرقه بوده اند واز حداقل حقوق انسانی محروم بوده ودراسارت ذهنی وعینی کامل بسرمی بردند می تواند افق های جدیدی درمقابل چشمان هر ناظر بی طرف که مایل است دررابطه بااین فرقه کند وکاونماید قراردهد.بیش ازسی سال است که فرقه تروریستی مجاهدین خلق باخشونت انسانهای بیشماری رابه کشتن داده است تا رویاهای بیمارگونه قدرت طلبانه مسعود ومریم رجوی برآورده گردد.۱۲هزار ترور. رفتن به عراق تحت حاکمیت صدام دیکتاتور عراق وخیانت به ایران وایرانیان.درطول هشت سال جنگ که عملا مشروعیت مردمی خودراازدست داد..براستی چه باید کرد تانسل های آینده چنین فجایع دردناکی را تجربه نکنند؟وچگونه باید علاج واقعه قبل از وقوع نمود.؟
میز گرد اعضای جداشده از این فرقه تروریستی در دفتر انجمن نجات شعبه خوزستان که نوعی جمع بندی برای کسب یک تجربه تاریخی وازموضع نگاهی از درون به این عملکرد سی ساله فرقه است درهمین راستا برگزارگردیده است که درذیل نقطه نظرات وخاطرات سالیان این اعضا آورده شده است:
علی سرخیان
من از طریق گوش دادن به رادیو وتلویزیون این فرقه با آنها آشنا شدم البته تا قبل از ان بخصوص بعد از انقلاب با شنیدن سخنرانی ها وبرنامه های تبلیغاتی آنها که روی ازادی، حمایت از اقشار کارگر و دهقان، برابری ومبارزه باستم و استثمار طبقاتی تا حدودی جذب آنها شده بودم. بخصوص اینکه ادعا میکردند مسلمان هستند ومی خواهند حکومت عدل علی (ع) راپیاده کنند. مورد دیگرکه برایم جذابیت داشت شعارهای ضدامریکایی وامپریالیستی شدید اینها بود وانها دراین راه تاانجا تبلیغ میکردند که مسئولین جمهوری اسلامی رابه سازش باامریکا محکوم میکردند.تحت تاثیرهمین تبلیغات درسال ۷۰ به منظور پیوستن به این سازمان به عراق رفتم. درخاک عراق بدلیل ورود غیرقانونی به دوسال زندان محکوم شدم و به زندان مخوف ومعروف ابوغریب فرستاده شدم. بعداز گذراندن دوسال محکومیت بدنبال پیام ها وپیگیرهای من نماینده سازمان به زندان ابوغریب آمد و من راتحویل گرفت وبه مناسبات سازمان وارد شدم.اگرچه دراین دوسال بخصوص درزندان خیلی اذیت شده بودم ولی در درون و ضمیرغافل خود خوشحال بودم بالاخره پایم به سازمان باز شد ومی توانم رویاهای قشنگ خودم راکه همانا رفاه اقتصادی وعدالت اجتماعی برای مردم ایران بود رامحقق کنم. من درآن دوران یک جوان آرمان خواهی بودم سرشاراز احساس وعاطفه و شور و البته تا حدودی بدور از منطق و شعورسیاسی…بعد از گذشت مدتی به تدریج احساس کردم تمامی آن رویاهای زیبا واحساسات پاک سرابی بیش نبود ورهبرانی که فرشته می پنداشتم هیولایی بیش نبودند. تمامی آن شعارها که دربیرون تبلیغ میشد عکس آن درمناسبات انجام می شد.دراین سازمان رهبر نقش خدا را داشت و بر جان و نفس انسان مالک بود. از آزادی بیان، حق داشتن فکر وایده مستقل از رهبر، تماس و اطلاع از خانواده، دسترسی به وسایل ارتباط جمعی مستقل و حتی برقراری ارتباط دوستانه با همرزمان خبری نبود وجرم وگناه محسوب میشد.علیرغم شعارهای استقلال طلبی بلحاظ نظامی واقتصادی وسیاسی کاملا وابسته به رژیم صدام بودند.نفطه سیاه کارنامه سازمان شرکت وهمکاری مشترک بارژیم عراق درجنگ تجاوز گرایانه ضدایران بود. به چشم خود می دیدم که سازمانی که درشعارادعای مجاهدت برای خلق قهرمان ایران رادارد چگونه برعلیه مردمش سلاح گرفته ودوش بدوش دشمن خلق خون خلق راصرفا بخاطر دفاع از آب و خاک و ناموس وطن برزمین می ریزد دربعد مناسبات داخلی هم با راه اندازی زندان های مختلف دراشرف ودیگرقرارگاهها تمامی اعضای معترض وخواهان جدایی رابه اسارت می گرفت. بدون اینکه بتوانند از خود دفاع کنند.
و در مواردی مثل خودم به زندان بدنام ومخوف ابوغریب می فرستاد.از سال ۸۳ و بعد ازآمدن خانواده ها به اشرف که بعد از سالیان صورت می گرفت بدترین برخوردها وتوهین ها رابه آنها نمود.فیلم های سنگ پراکنی به پدر ومادران پیر و شکستن دست وسر آنها همگی موجود است و بعد از سرنگونی صدام تغییرموضع آنچنانی ودرپیش گرفتن خط موازی مزدوری وجاسوسی برای امپریالیزم سابق وگرفتن سردوشی خیانت پیشگی بخاطردادن اطلاعات هسته ای ایران. من درسال ۸۰ دیگر تحمل این همه تناقض شعار و عمل سازمان رانداشتم بوی تعفن ماهیت وعملکرد انها بدجوری آزارم میداد. به همین دلیل درخواست جدایی دادم چندین دادگاه ومحاکمه برایم ترتیب دادند تابلکه درمناسبات بمانم ولی انها درنهایت مرا به زندان ابوغریب فرستادند. برای فهم ماهیت و شناخت واقعی سران این فرقه و بخصوص مسعود ومریم همین بس که بعد از ده سال فداکاری و جان فشانی صادقانه و گذشتن از عمروجوانی و زندگی فقط صرفا برای درخواست جدایی وحق انتخاب زندگی مرا به زندان مخوف ابوغریب تحویل دادند.این ماهیت سازمان با آن همه ادعاست.
بالاخره درسال 81 درجریان تبادل اسرا به ایران فرستاده شدم درآنجا دیدم که برخلاف تمامی تبلیغات دروغین این فرقه با ما برخوردی انسانی صورت گرفت اکنون درکنارخانواده ام تجربه جدید و روزهای خوشی رامی گذرانم ولی این وظیفه رابردوش خودم همواره احساس میکنم مبارزه و افشای فرقه رجوی بمنظور آگاه سازی نسل جوان جامعه و تلاش برای ازادی دیگر دوستان اسیرم…
ادامه دارد…