تا قبل از این که وارد سازمان مجاهدین خلق شوم فکر می کردم این تشکیلات یک سازمان فرهیخته سیاسی است و افرادی که جذب این سازمان می شوند دارای شور و شعور انقلابی هستند و مجاهدین خلق هم تنها سازمانی است که می تواند به شور اعضای خود پاسخ بدهد.
اما بعد از گذشت سالیان تلخ و پر فراز و نشیب فهمیدم در چه گردابی گیر کردم که نه راه پس دارم و نه راه پیش! اخیراً مطلبی را در سایت انجمن نجات خواندم که توجه مرا جلب کرد و تصمیم گرفتم که قسمتی از واقعیت های موجود در سازمان مجاهدین خلق را بازگو می کنم. من به مدت 24 سال از عمرم را در تشکیلات مجاهدین خلق تباه کردم. در طول این مدت در بخش های مختلف فعالیت داشتم، در اغلب نشست های رجوی حضور داشتم. رجوی همواره به بنیانگذاران سازمان می بالید و از آنها تعریف و تمجید می کرد. البته بنیانگذاران را محمد حنیف نژاد و علی اصغر بدیع زادگان و سعید محسن معرفی می کرد در حالیکه سازمان مجاهدین در سال 1344 توسط سه تن به نامهای محمد حنیف نژاد و سعید محسن و عبدالرضا نیک بین تاسیس شده بود و عبدالرضا نیک بین در همان سالهای نخست از سازمان جدا می شود. موضوعی که ذهنم را به خود مشغول کرد این بود که هرگز ندیدم و نشنیدم که رجوی از عبدالرضا نیک بین اسمی ببرد! همین حالا اگر از اعضای سازمان مجاهدین بپرسید آیا عبدالرضا نیک بین را می شناسید؟ از آنجائیکه افراد و اعضای سازمان در جعل و بی خبری بسر می برند مطمئن هستم کسی در درون سازمان این شخصیت را نمی شناسد به جز تعداد محدودی که در دوران شاه زندان بودند.
موضوع دیگری که در رابطه با سازمان مجاهدین خلق باید بگویم این است که رجوی هیچ وقت به ما نگفت بنیانگذار سازمان محمد حنیف نژاد زنی داشت به اسم پوران بازرگان! همیشه به نحوی درباره محمد حنیف نژاد حرف می زد که افراد فکر کنند بنیانگذار سازمان مجاهدین به دلیل امر مبارزه تشکیل خانواده نداده است. محمد حنیف نژاد را مربی و مرشد خودش معرفی می کرد و در صحبتهایش می گفت: “وقتی محمد حنیف نژاد راه می رفت و من نگاهش می کردم با آن عضله پیچیده اش کیف می کردم و توی خودم نبودم “.
اما هیچ وقت نشنیدم رجوی از ماجرای ازدواج محمد حنیف نژاد با پوران بازرگان صحبتی کرده باشد و عمداً وانمود می کرد محمد حنیف نژاد مجرد بوده است. یکبار در صحبت هایش به علی مهین دوست اشاره کرد که در حین مبارزه مجبور شده بود ازدواج کند. البته آن را هم گفته بود به دلیل اصرار خانواده اش بوده است، اما از ماجرای محمدحنیف نژاد حرفی نزد. الان می فهمم چرا رجوی اشاره ای به این ماجرا نکرد! اگر می گفت بنیانگذار سازمان مجاهدین متاهل بود و مبارزه هم می کرد، آنوقت انقلاب طلاق وی زیر سوال می رفت و دیگر کسی انقلاب من در آوردی رجوی را به سادگی قبول نمی کرد. دیگر طلاق اجباری و جدائی زن و مرد معنایی نداشت. دیگر بندهای انقلاب درونی و ایدئولوژیک رجوی جلو نمی رفت و در نطفه خفه می شد. مهمتر از همه دیگر مریم رجوی هم نمی توانست چنین جایگاهی را تصاحب کند و نزد اعضا محبوبیت داشته باشد. آری لاپوشانی و مخفی کردن این موضوع به رجوی کمک کرد به اسم انقلاب درونی و ایدئولوژیک اعضایش را به بردگی بکشد.
اگر رجوی ، پوران بازرگان را معرفی می کرد بعدش باید می گفت او کیست و چه شد و کجاست. پوران بازرگان زن محمد حنیف نژاد بعد از اعدام حنیف نژاد با تراب حق شناس ازدواج کرد و تغییر ایدئولوژی داد و مارکسیست شد. جالب این است پوران بازرگان بعدها در کتاب خاطراتش عنوان میکند: “مسعود رجوی به من نامه نوشت که از تراب طلاق گرفته و به همسری او دربیایم و به عنوان زن اول سازمان مطرح شوم.” با این جمله به خوبی با چهره زن باره ی مسعود رجوی مواجه می شویم. در پروسه های مختلف ثابت شده است رجوی برای حفظ جایگاه خودش به هر چیزی چنگ می زند. پوران بازرگان نشد اشرف ربیعی، سپس فیروزه بنی صدر و در نهایت هم زن مهدی ابریشم چی نزدیکترین دوست خودش را به اسم انقلاب ایدئولوژیک به عقد خودش در آورد.
رجوی هر جا که لاپوشانی داشت پشت آن هدفی نهفته بود که اگر آشکار می شد به ضررش بود. به همین دلیل هرگز راجع به افرادی همچون عبدالرضا نیک بین و پوران بازرگان حرفی به میان نمی آورد.
گلی